تاریخ انتشار۹ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۰۷
کد مطلب : 334220

​ریشه­ های بحران در خاورمیانه

در ریشه یابی شکل گیری بحران خاورمیانه عامل و مداخله خارجی از اهمیت نخست برخوردار بوده و عوامل داخلی در جامعه یهود، عرب و عثمانی جنبه فرعی داشته اند. به عبارت دیگر ریشه های بحران کنونی خاورمیانه را باید در کشمکش قدرت های رقیب استعماری و امپریالیستی اروپا و سپس آمریکا و تضاد میان منافع آنها جستجو کرد.
​ریشه­ های بحران در خاورمیانه
کتاب ریشه­ های بحران در خاورمیانه تألیف دکتر حمید احمدی است که در سال 1377 توسط انتشارات کیهان به چاپ رسیده است. نویسندۀ کتاب دوره دکتری خود را در دانشگاه کارلتون کانادا به پایان رسانید و درسال­ های 1360 تا 1369 در جایگاه مفسر سیاسی و مترجم مسائل خاورمیانه در مطبوعات فعالیت می ­کرد و مسئولیت کرسی خاورمیانه در سرویس خارجه روزنامه کیهان را در دست داشت. وی کارشناس ارشد مسائل خاورمیانه در مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه نیز بوده است.
 
دکتر احمدی، علاوه بر کتاب ریشه ­های بحران در خاورمیانه، کتاب ­های دیگری نیز در این حوزه دارد. مانند «سیر تحول جنبش های اسلامی از نهضت سلفیه تا بهار عربی» (انتشارات دانشگاه امام صادق) و «جامعه­ شناسی سیاسی جنبش ­های اسلامی» (انتشارات دانشگاه امام صادق).
 
کتاب ریشه­ های بحران در خاورمیانه از یک مقدمه و چهار فصل تشکیل شده است:
 
فصل اول: ظهور و تکامل صیهونیسم؛
فصل دوم: ظهور و تکامل ناسیونالیسم عرب؛
فصل سوم: وعده ­های متضاد امپریالیسم بریتانیا؛
فصل چهارم: قیمومت و مسئله فلسطین.
 
بخش مهمی از کتاب نیز در بخش پایانی کتاب به «فهرست اسناد» اختصاص داده شده است.
 
نویسنده در مقدمۀ کتاب با تأکید بر نقش سیاست قدرت­های بزرگ اروپایی نسبت به امپراطوری عثمانی در نیمه دوم قرن نوزده و اوایل قرن بیست، آن را از عوامل مهم پی­ریزی بحران کنونی در خاورمیانه عربی به حساب می­آورد. در این رابطه کشمکش قدرت­ های استعماری اروپا برای نفوذ در امپراطوری عثمانی و سیاست جداسازی بخش ­هایی از آن در اروپا و شمال آفریقا، نقش آن­ها در حمایت از حرکت صیهونیسم و ناسیونالیسم عرب به منظور در هم شکستن و تجزیه قدرت عثمانی در سال­های جنگ اول جهانی و سرانجام سیاست انگلستان، فرانسه و امریکا در هلال خصیب و خاصه فلسطین در فاصله سال های 1918-1947 از اهمیت عمده ­ای برخوردار است.
 
در فصل اول تحت عنوان «ظهور و تکامل صهیونیسم»، تحولات این جنبش از 1880 تا جنگ جهانی اول مورد تحلیل قرار می گیرد. دعاوی مذهبی و تاریخی صهیونیست ها نسبت به فلسطین و بی اعتباری این دعاوی به بحث گذاشته شده و ارتباط این حرکت با قدرت های امپریالیستی و محافل بورژوازی و سرمایه داری یهود مورد تحلیل قرار می گیرد. بدین ترتیب، در فصل نخست کتاب، پنج موضوع مورد بررسی قرار می­گیرد: 1. دعاوی تاریخی و مذهبی صیهونیسم در مورد فلسطین؛ 2. قدرت­ های استعماری اروپا، نخستین طراحان استقرار مجدد یهودیان در فلسطین؛ 3. صیهونیسم، زاییده امپریالسیم اروپا و بورژوازی یهود؛ 4. شکل­گیری و تکوین جنبش صیهونیسم (1880-1914)؛ و 5. آخرین موضوع مورد بررسی نیز «دیپلماسی صیهونیست­ها» است.
 
نویسنده، صیهونیست­ها را به دو گرایش سیاسی و فرهنگی تقسیم می­کند. صیهونیسم سیاسی که در نیمه دوم قرن نوزدهم رشد کرد، خواستار بازگشت یهودیان به فلسطین و ایجاد کشور اسرائیل بود. اما صیهونیسم فرهنگی که قدمت بیشتر از صیونیسم سیاسی دارد با مهاجرت یهودیان به فلسطین و تأسیس اسرائیل مخالف بود.
 
جنبش صیهونیسم دو دلیل تاریخی و مذهبی در رابطه با تأسیس کشور اسرائیل در فلسطین ارائه داده است. مورخان صیهونیست از یک طرف مسئله ارتباط تاریخی یهودیان با سرزمین فلسطین یا اسرائیل باستانی را مطرح می سازند و معتقدند که تأسیس مجدد اسرائیل در 1948 و فعالیت های جنبش صیهونیستی در اواخر قرن نوزدهم در این جهت، در واقع بازسازی حکومت باستانی قوم یهود است که در اثر هجوم بیگانگان در سده پنجم قبل از میلاد نابود شد و از طرف دیگر بازگشت یهودیان به فلسطین و بنای دولت جدید را تحقق وعده الهی می دانند که از سوی خداوند به بنی اسرائیل داده شده است.
 
این دو استدلال در واقع توجیهات جنبش صیهونیستی برای رسیدن به اهداف خود و جلب حمایت و همکاری یهودیان جهان در این جهت است.
 
نویسنده در ارتباط با دعاوی تاریخی و مذهبی صیهونیسم در مورد فلسطین، دو بحث را مطرح می­کند: الف) ارتباط قوم یهود با فلسطین از دیدگاه تاریخ؛ و ب) تأسیس اسرائیل، تحقق وعده ­های الهی به یهودیان نیست.
 
جنبش صیهونیسم مدعی است که یهودیان نسبت به سرزمین فلسطین حق تاریخی دارند و این حق از ارتباط قوم یهود با حکومت باستانی اسرائیل در فلسطین ناشی می شود. صادرکنندگان «بیانیه بیلو» فلسطین را «کشوری که نیاکان و پدران عزیزمان در آن ساکن بودند» توصیف کردند و معتقد بودند که این سرزمین از نظر تاریخی به مردم یهود تعلق دارد و این امر «در پرونده­ های تاریخی ثبت شده است». بدین لحاظ صیهونیست ها خود را ساکنان اصلی فلسطین قلمداد می کنند و حق خود می دانند که حکومت اسرائیل را به جای اسرائیل باستانی در فلسطین ایجاد کنند.
 
نویسنده کتاب معتقد است که ادعای رهبران و محققان صهیونیست از اعتبار چندانی برخوردار نیست. در واقع عبری ها یا اتباع بعدی حکومت اسرائیل، نخستین ساکنان سرزمین فلسطین نبودند، بلکه اسلاف اعراب کنونی جزو اولین ساکنان فلسطین به شمار می رفتند. دکتر احمدی توضیح می دهد که مورخیت مشهور معاصر بر عربی بودن فلسطین و انکار پیوند تاریخی مردم یهود یا آن سرزمین تأکید ورزیده­اند. وی در این زمینه به گفته ­های «آرنولد توینبی» مورخ سرشناس معاصر اشاره می­کند که تأکید ورزیده بود که فلسطین یک سرزمین عربی است و یهودیان چه در زمان قدیم و چه در زمان معاصر تجاوزکارانه وارد آن شده اند. به گفته او «پیش از انکه هرتصل جنبش صهیونیستی خود را آغاز کند، از تاریخ سکونت مردم فلسطین در آنجا دست کم هفده قرن و نیم گذشته بود».
 
نویسنده در ادامه بحثی را مطرح می کند تحت عنوان «تأسیس اسرائیل، تحقق وعده های الهی نیست»؛ و توضیح می دهد که رهبران صهیونیسم تعلق فلسطین به قوم یهود را یک وعده الهی قلمداد می کنند و معتقدند تاسیس حکومت اسرائیل،  تحقق این وعده الهی برای بازگشت یهودیان به سرزمین موعود بود. رهبران جنبش بیلو  در روسیه در بیانیه خود به این وعده الهی مربوط به بازگشت قوم یهود به فلسطین اشاره می‌کنند. اشاره به وعده الهی به مردم یهود در آثار اکثر رهبران سیاسی و فکری صهیونیسم موجود است و پایه اصلی استدلال  و اعتقاد آنها را در مورد تعلق فلسطین به یهودیان تشکیل می دهد.
 
استدلال  مذکور بر اساس چند آیه از تورات استوار است که خطاب به حضرت ابراهیم و یعقوب گفته شده است. نویسنده کتاب معتقد است  هیچ یک از این آیات حق انحصاری یهودیان را نسبت به فلسطین را ثابت نمی‌کند. بسیاری از محققین یهودی ضد صهیونیست طرح عقاید مذهبی برای توجیه تاسیس  اسرائیل در فلسطین را پوششی جهت پیشبرد اهداف دولت های استعماری اروپا و ساخته و  و پرداخته بورژوازی یهود در اواخر قرن 19 می دانند.
 
در واقع ناسیونالیسم سیاسی یهود و حرکت صهیونیسم در اواخر قرن ۱۹ همزمان با رشد و گسترش رقابت های استعماری و افزایش نفوذ بورژوازی یهود به وجود آمد و قبل از آن پدیده صهیونیزم سیاسی و ناسیونالیسم سیاسی یهود به این شکل وجود نداشت.
 
«قدرت های استماری اروپا، نخستین طراحان استقرار مجدد یهودیان در فلسطین»
نویسنده کتاب معتقد است بر خلاف آنچه که در ظاهر به نظر می آید طراحان مسئله بازگشت یهودیان به فلسطین و تاسیس جامعه و حکومت جدید اسرائیل در آن،  در اصل صهیونیست ها و حتی یهودیان نبودند.  اندیشه استقرار یهودیان در فلسطین در واقع برای نخستین بار از سوی محافل حاکم قدرت های استعماری نوظهور در اروپا مطرح شد.  قدرت های نوظهور اروپا اولین کسانی بودند که جهت رسیدن به اهداف خود،  طرح استعمار نقاط مختلف جهان را به وسیله نیروی انسانی مطرح کردند.
 
دکتر احمدی بر این باور است که اقدام به استعمار فلسطین با استفاده از یهودیان نخستین بار از سوی ناپلئون بناپارت در ۱۷۹۹ مطرح شد.  او به دلیل اهمیت استراتژیک فلسطین در منطقه، در نظر داشت یهودیان را به آنجا کوچ دهد و تابع خود گرداند.  به همین دلیل ناپلئون از یهودیان فرانسه دعوت کرد تا به او ملحق شوند و برای ایجاد کشور به سرزمین موعود بازگردند.  نویسنده از روزنامه رسمی فرانسه در ۲۰ آوریل ۱۷۹۹ نقل می کند که از یهودیان خواسته بود به ارتش  فرانسه ملحق شده و وارد اورشلیم شوند.
 
در فاصله سال های 1848-1840  در انگلستان و فرانسه مسئله یهودیان تحت عنوان «مسئله شرق» مطرح شد.  این دو کشور برای حفظ منافع خود در مدیترانه و کانال سوئز به ایجاد یک کشور یهودی در فلسطین توجه کردند. در اوایل کنفرانس پنجم به قدرت های بزرگ اروپا در ۱۸۴۰ مسئله «تولد دوباره ملت یهود» مطرح گردید.
 
 بدین ترتیب،  همانطور که نویسنده توضیح می دهد،  خمیر مایه اصلی اندیشه صهیونیستی یعنی بازگشت به فلسطین و تاسیس حکومت اسرائیل،  در اصل از سوی قدرت‌های استعماری رقیب در اروپا مطرح شد و بعد ها بورژوازی یهود  نیز جهت دست یافتن به اهداف خود با سرمایه داری اروپا همدست شد و حرکت صیهونیستی را بنیان گذاشت.
 
مبحث سوم در فصل اول بدین شکل مطرح شده است: «صهیونیسم زاییده امپریالیسم اروپا و بورژوازی یهود».
 
با توجه به مباحث پیشین، نویسنده نتیجه می گیرد که قدرت های رقیب استعماری در اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم هر یک مشتاق کسب مستعمرات بیشتر در مناطق مختلف جهان بودند و از این رو، فکر استفاده از یهودیان اروپا برای استقرار در فلسطین و یا دیگر مناطق مستعمراتی ریشه گرفت.
 
نویسنده معتقد است که علاوه بر کشورهای استعماری و سرمایه­داران اروپایی غیر یهود، بورژوازی نوظهور نیز از حامیان و بانیان حرکت صیهونیسم بود. در واقع بورژوازی یهود در نیمه دوم قرن 19 دوش به دوش امپریالیست های اروپایی در ایجاد حرکت صیهونیسم و طرح بازگشت یهودیان به فلسطین، نقش عمده ای ایفا کردند. زیرا منافع این بورژوازی و نیز منافع رهبران مذهبی یهودیان با توجه به اوضاع و احوال و شرایط اقتصادی و اجتماعی قرن نوزده و بروز گرایشات جدید در میان جوامع یهودی مختلف اروپا به خطر افتاد.
 
کتاب توضیح می دهد که اختلافات طبقاتی در جوامع یهود و تلاش آنها برای خروج از نظارت و کنترل رهبران خود، قشرهای بالا و مرفه یهودیان را واداشت تا برای استقرار و تحکیم ترکیب سابق با یکدیگر متحد شده و کنترل جوامع یهود را در دست گیرند. بدین ترتیب، صهیونیسم به عنوان اقدامی سیاسی از ناحیه بورژوازی یهود و به منظور برقراری مجدد سلطه از دست رفته رهبران جوامع یهودی و نیز جلوگیری از جذب تدریجی و اجتناب ناپذیر یهودیان در محیط های مختلف و ذخیره سرمایه های مادی در این محیط­ها، به وجود آمد. نویسنده معتقد است این حرکت منافع متحدان ارشد و اربابان بورژوازی یهود، یعنی سرمایه داران اروپایی و کشورهای استعمارگر را نیز به بهترین وجه تأمین می کرد.
 
نویسنده با بررسی نقش کشورهای استعماری رقیب اروپا و بورژوازی، نتیجه می گیرد که رقابت انگلستان و فرانسه و بعدها آلمان بر سر کسب نفوذ جهت به دست آوردن جای پا در فلسطین و کنترل کانال سوئز و رسیدن به شرق از یک طرف و تلاش بورژوازی یهود جهت کنترل مجدد یهودیان و اتحاد با امپریالیسم غارتگر اروپا از طرف دیگر به شکل گیری حرکت صهیونیسم در اواخر قرن نوزده کمک کرد و بدین سان میان حرکت صهیونیستی و منافع امپریالیستی اتحادی اجتناب ناپذیر برقرار شد.
 
بخش بعدی کتاب به «شکل گیری و تکوین جنبش صیهونیسم در فاصله سال های 1880-1914» اختصاص دارد. اوضاع و اوحال سیاسی اواخر قرن 19 زمینه ظهور شخصیت های یهودی طرفدار اندیشه استعماری بازگشت به ارض موعود (فلسطین) و شکل­گیری جنبش صیهونیستی را فراهم ساخت.

در دهه 1880 طرفداران نهضت «عشاق صهیون» و سپس «جنبش بیلو» مسئله بازگشت یهودیان به فلسطین را رسما مطرح کردند. پس از چندی نیز تئودور هرتصل با نوشتن کتاب «دولت یهود» و گردآوردن شخصیت های صیهونیست، زمینه بر پایی کنفرانس بال را در 1879 فراهم ساخت. در کنفرانس بال سیاست سازمان جهانی صهیهونیسم برای کسب حمایت و کمک های سیاسی-مالی سرمایه داران اروپایی و قدرت های استعماری اروپا و نیز جلب توافق سلطان عبدالحمید عثمانی برای اعطای فلسطین به صهیونیست ها شدت گرفت.
 
نویسنده به دو گروه عمده صیهونیست های اولیه اشاره می کند که عبارتند از: عشاق صهیون و جنبش بیلو. دو گروه عمده صیهونیست در دهه 1880 در اروپا و به ویژه در روسیه به وجود آمد که محرکان اصلی یهودیان برای بازگشت به فلسطین قبل از آغاز فعالیت های هرتصل و تشکیل کنفرانس بال بودند. پینسکر با نوشته ­هایش از عوامل اصلی شکل گیری این دو گروه بود. پینسکر در واقع رئیس گروه «عشاق صهیون» بود. او خواستار بازگشت یهودیان به فلسطین یا منطقه ای دیگر از جهان و تشکیل یک کشور یهودی بود.
 
جنبش دوستداران یا عشاق صهیون اولین بار در 1882 در روسیه به وجود آمد. این جنبش که نخست با نام «عشق به فلسطین» معروف بود، شعاری «به سوی فلسطین» را برای خود انتخاب کرد اما بعد از چندی نام «عشق به صهیون» جای نام قبلی آن را گرفت. این نهضت از مهاجرت به فلسطین طرفداری می کرد و در این رابطه رنج های یهودیان در حکومت تزاری را افشا می کرد.
 
در برابر جنبش «عشاق صهیون» نهضت بیلو رنگ و جلای صیهونیستی بیشتری داشت. در واقع جنبش بیلو در طرح بازگشت به فلسطین بیش از عشاق صهیون نقش داشت. در تاریخ جدید اسرائیل نیزصیهونیست ها اهمیت خاصی به جنبش بیلو می دهند. زیرا «اولین مهاجرت» علنی و گسترده یهودیان به فلسطین از سوی طرفداران بیلو وبه تشویق رهبران آن صورت گرفت.
 
هدف جنبش بیلو که از سوی دانشجویان یهودی و ناسیونالیست های سیاسی یهود تشکیل شد و مرکز فعالیت عمده آنان در دانشگا «کراکو» قرار داشت، مستعمره کردن فلسطین بود. گسترش صهیونیسم میان دانشجویان و کارگران یهودی روسیه و متمرکز کردن مهاجران در مرزها برای سفر به فلسطین، از وظایف دیگر جنبش بیلو بود.
 
بنیانگذاران جنبش بیلو اصول کلی سیاست خود را در بیانیه ای که به بیانیه بیلو معروف شد ارائه داده اند. این بیانیه سال 1882 در قسطنطنیه منتشر شد. آنها در بیانیه خود با اشاره به شعار «خانه یعقوب، بیا و به آنجا برویم» از یهودیان خواستند به فلسطین مهاجرت کنند و شالوده بنای جامعه جدید یهودیان در اورشلیم را پی ریزی نمایند. در این بیانیه برای توجیه مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین، به وعده الهی مبتنی بر بازگشت مجدد یهودیان به فلسطین اشاره شده است.
 
اهمیت جنبش بیلو در این نکته نهفته است که اولین هسته مهاجرین بود به فلسطین و تشکیل جامعه اسرائیل در آن را منطقه را به وجود آورد، سپس با کمک رهبران سیاسی صهیونیسم و سرمایه داران اورپایی نخستین دهکده ها و مستعمره های یهودی را ایجاد کرد.
 
گرچه «عشاق صهیون» و «نهضت بیلو» زمینه های اصلی رشد صهیونیسم و بارور شدن اندیشه بازگشت به اسرائیل را فراهم ساخت، اما بنیانگذار و پدر صهیونیسم سیاسی و دولت اسرائیل، تئودور هرتصل به شمار می اید. انتشار کتاب دولت یهود و تلاش های هرتصل که سرانجام به برپایی کنفرانس بال منجر شد، راه را برای ایجاد دولت یهود در فلسطین هموار کرد. هر تصل در این باره گفته است:
 
«اگر بخواهیم کنگره بال را در یک کلمه جمع کنم، باید بگویم من کشور یهود را بنیان گذاشتم. این را علنی نخواهم گفت، چون اگر امروز چنین بگویم، جهان به من خواهد خندید. اما شاید در عرض چند سال و مسلما در 50 سال آینده همگان کشور یهود را به چشم خواهند دید».
 
هرتصل در پی آن بود که مسئله یهود را به یک مسئله جهانی تبدیل کند و حمایت های قدرت های استعماری اروپا و محاقل سرمایه داری را برای ایجاد کشور یهودی به دست آورد. او با نوشتن کتاب دولت یهود و طرح مسئله یک گام مهم در این زمینه بر داشت. قدم بعدی او برپایی کنفرانس بال با شرکت صهیونیست های برجسته آن عصر در 1897 بود. هرتصل در کتاب دولت یهود گفت: «مسئله یهود یک مسئله ملی است و تنها زمانی می تواند حل شود که به یک مسئله سیاسی جهانی تبدیل شود».
 
قدم بعدی، اتحاد صهیونیست ها و جلب حمایت محافل سرمایه داری و امپریالیستی بود. هرتصل برای جاب حماایت سایر صهیونیست ها و نیز سرمایه داران اروپایی تلاش زیادی کرد. او درصدد بود تا نظریات خود را با دو سرمایه دار بزرگ یهودی یعنی «بارون دوهیرش» و «روچیلد» در میان گذارد و حمایت آن ها را برای تأمین مخارج مالی طرح به دست آورد.
 
جلب نظر محافل پراکنده صهیونیست و کسب حمایت محافل سرمایه داری اروپا همچنین انتشار کتاب دولت یهود، زمینه را برای برپایی کنفرانس بال فراهم ساخت. بال اولین کنگره صهیونیست های جهان بود که تحت رهبری شخص هر تصل در ۱۸۹۷، در سوئیس بر پا شد، در بال بود که بطور رسمی اعلام شد که هدف اصلی صهیونیسم تاسیس یک موطن برای یهودیان در فلسطین است. در اعلامیه چهار ماده ای بال، تسریع مستعمره کردن فلسطین توسط یهودیان، گردآوری یهودیان جهان در فلسطین، جلب نظر حکومت عثمانی و کسب رضایت آنان برای مستعمره کردن فلسطین مورد تأکید قرار گرفت.
 
پس از صدور اعلامیه کنفرانس بال و تاسیس «سازمان جهانی صهیونیست»، تلاش های دیپلماتیک محافل صهیونیست برای فراهم ساختن زمینه مستعمره کردن فلسطین آغاز شد. اما همانطور که در آخرین ماده اعلاميه بال ذکر شده بود، هرتصل برای مستعمره کردن فلسطین در پی کسب اجازه از سلطان عثمانی بود و مایل بود رضایت او را برای این کار بدست آورد.
 
نخستین دوره اعمال دیپلماسی صهیونیستی برای استعمار فلسطین که به گرفتن «منشور» یعنی کسب مجوز قانونی از سلطان عثمانی اختصاص داشت به «دوران منشور» شهرت یافت و طرفداران جلب رضایت سلطان را «منشور گریان» نیز لقب داده اند. رهبری این گروه را شخص هرتصل بعهده داشت.
 
شعار هرتصل در این دوران این بود که صهیونیستها تمام انرژی خود را باید در راه کسب فلسطین بر پایه حقوق بین المللی قرار دهند. هرتصل می گفت در ازای گرفتن منشور از سلطان، منافع و امتیازات زیادی به حکومت ترکیه می دهیم.
 
صهیونیسم بدون صهیون: پس از موضع گیری های قاطعانه و تاریخی سلطان عبدالحميد عثمانی و رد پیشنهادات صهیونیست ها برای مستعمره کردن فلسطین، دولت انگلستان و نیز گروهی از صهیونیست های برجسته نظیر «اسرائيل زانگويل»، «صهیونیسم بدون صهیون» را مطرح ساختند. منظور از این اصطلاح آن است که صهیونیستها بجای فلسطین، مناطق دیگری از جهان را برای مستعمره کردن و اسکان یهودیان جهت تاسیس دولت اسرائیل انتخاب کنند. طرفداران صیهونیسم بدون صهیون، برای مستعمره کردن آرژانتین، عراق و بین النهرین، قبرس، العریش، اوگاندا، کنگو، موازمبیک، لیبی و آنگولا تلاش های زیادی به عمل آوردند.
 
مرحله بعدی دیپلماسی صهونیست ها، به «وایزمن و صهیونیست های عملگرا» شهرت دارد. صهیونیست های عمل گرا معتقد بودند که مستقر شدن روی زمین فلسطین به کسب اجازه مقامات عثمانی نیاز ندارد. بدین خاطر در کنگره هشتم صهیونیسم در ۱۹۰۷ طرحی از سوی چیم وایزمن ارائه و تصویب شد که آن را «صهیونیسم ترکیبی» نامیدند.
 
طرفداران این طرح عمل گرایان بودند. وایزمن از این دیدگاه خواستار رخنه تدریجی به فلسطین بود و می گفت این کار باید به شیوه ای سازماندهی و انجام شود که مستعمره های پررونق و فعال یهودی در فلسطین ایجاد کند. او عقیده داشت که این مستعمروها تدریجا به هسته های اصلی جامعه صهیونیستی جدیدی تبدیل خواهند شد که برای صدور منشور برسلطان عثمانی فشار وارد خواهند ساخت. در آن صورت، زمینه لازم برای گرفتن تصمیمات لازم بین المللی به منظور حمایت از استعمار صهیونیستی در فلسطین فراهم خواهد شد.
 
گام بعدی در دیپلماسی صیهونیست ها «اتحاد آنان با ترکهای جوان» بود. ناامیدی جنبش صهیونیسم از سلطان عثمانی باعث شد تا رهبران آن، مناطق دیگری از جهان (قبرس، شبه جزيرة سيناء برخی کشورهای آفریقا، لیبی و ....) را بعنوان کانون استعمار صهیونیستی مطرح سازند اما وقوع انقلاب ترکهای جوان در ۱۹۰۸ و سرنگونی سلطان عبدالحميد توسط رهبران «کميته اتحاد و ترقی»، برای جنبش صهیونیسم نتایج مثبتی به بار آورد. بعد از ۱۹۰۸ در رابطه صهیونیست ها با مقامات عثمانی تحولاتی رخ داد. ادامه روابط میان ترکهای جوان با حکومت آلمان و تلاشهای گسترده وایزمن رهبر جديد جنبش صهیونیسم برای نزدیک شدن به رهبران کمیته اتحاد و ترقی از طریق میانجی گری های آلمان، موثر افتاد. بعد از ۱۹۰۸ ممنوعیت مهاجرت یهودیان و خرید زمین از سوی آنها، برداشته شد و سیل مهاجرت به فلسطین و خرید زمین و ایجاد نهادهای مستعمراتی یهود در آنجا آغاز شد وعده های مالی جنبش صهیونیسم به رهبران جدید عثمانی برای بهبود وضع مالی و سرو سامان بخشیدن به امور بودجه و سازمان دادن به ساختار اداری آنها یکی از عوامل ایجاد همکاری ترکهای جوان با صهیونیست ها بود طرح مستعمره ساختن لیبی که به آن اشاره شد، نشانگر رخنه صهیونیستها در دستگاه حکومت ترکهای جوان و همکاری با آنها بود.
 
نکتۀ دیگری که نویسنده بدان اشاره می کند «نهضت عربی و خطر صیهونیسم» است: خطر رخنه تدریجی یهودیان به فلسطین و تلاش برای ایجاد پایگاه های سیاسی  از همان آغاز، از سوی اعراب درک شد. از نمونه های آشکار در این مورد، مقالاتی است که رشید رضا مصلح مسلمان مصری در ۱۸۹۷ پس از انتشار کتاب «دولت یهود هرتصل و برپایی کنفرانس بال در نشریه «المنار» در قاهره منتشر کرد. در این مقالات رشید رضا به اعراب خوشبین نسبت به حرکت یهودیان هشدار داده بود که صهیونیستها در صدد هستند کشورهای عرب را تصاحب کرده و به مستعمره خود تبدیل کنند.
 
نجيب عازوری یکی از پیشروان ناسیونالیسم عرب که خواستار جدایی سرزمین های عربی از عثمانی بود، بیداری ملت عرب و تلاش ی هودیان برای ایجاد پادشاهی باستانی اسرائیل در فلسطین را دو پدیده عمده و اصلی بخش آسیایی امپراتوری عثمانی خوانده است. به نظر عازوری مبارزه این دو پدیده با هم و ادامه جنگ بین آنها و نتایج ناشی از آن، به وضع آینده جهان بستگی دارد.
 
در فصل دوم تحت عنوان «ظهور وتکامل ناسیونالیسم عرب» عوامل داخلی و خارجی مؤثر در ظهور و تکامل این جنبش بویژه نقش مسیحیان عرب وتأثير نهادها و اندیشه های سیاسی غرب در گسترش ناسیونالیسم در میان اعراب و مراحل تکامل ناسیونالیسم عرب را مورد ارزیابی قرار داده شده است. ناسیونالیسم عرب در مرحله نخست جنبه اصلاح طلبی داشت، و خواهان ایجاد اصلاحات سیاسی و اقتصادی به نفع اعراب بود. مرحله دوم زمانی فرا رسید که استبداد سلطان عبد الحميد عثمانی و بعد از او ترکهای جوان با عراب را نا امید کرده و ناسیونالیستها طرح ایجاد «کشور واحد دو ملیتی عرب- ترکه را برای حفظ وحدت عثمانی و اتحاد اسلام پیشنهاد کردند. اما ادامه استبداد ترکهای جوان و سرکوب آزادیخواهان عرب باعث شد تا در سومین مرحله جنبش ناسیونالیسم عرب، جدایی طلبی و استقلال اعراب به عنوان تنها راه حل ممکن مطرح شود. در این مرحله بود که جنبش ناسیونالیسم آلت دست قدرتهای استعماری اروپا و بویژه انگلستان شد.
 
در ابتدای فصل دوم، عوامل ظهور ناسیونالیسم عرب مورد بررسی قرار می گیرد که به دو دسته تقسیم می شود: عوامل داخلی و عوامل خارجی.
 
عوامل خارجی در ظهور ناسیونالیسم عرب عبارت است از:
 
1- تأثیر اندیشه های سیاسی غرب: ناسیونالیسم و بیداری سیاسی عربی هنگامی ظهور کرد که رخنه فرهنگی و تجاوز نظامی غرب به جهان عرب (امپراتوری عثمانی) آغاز شد. این رخنه فرهنگی و تجاوز نظامی غرب در واقع آثاری از خود بجای گذاشت که به ظهور حس ناسیونالیستی و همبستگی سیاسی اعراب کمک کرد. رخنه فرهنگی غرب به دگرگونی در اندیشه ها و ارزشهای سنتی اعراب انجامید و باعث شد تا متفکران سیاسی و مذهبی عرب تحت تأثیر اندیشه های سیاسی لیبرال غرب، مسایل تازهای را مطرح نمایند که خود جنبه سیاسی داشت و به بیداری سیاسی اعراب وطرح خواسته های جدید در امپراتوری عثمانی منجر شد.
 
2- نقش مسیونرهای خارجی: اکثر نویسندگان و شارحان ناسیونالیسم عرب معتقدند که اندیشه های سیاسی غرب در استانهای عربی امپراتوری عثمانی و بخصوص لبنان و سوریه، با فعالیت مدارس خارجی که زیر نظر مستقیم میسیونرهای مذهبی اداره می شد گسترش یافت. جرج آنتونیوس، نخستین نویسنده عرب مسیحی که پیرامون بیداری ناسیونالیسم عرب به تحقیق پرداخت، برنقش هیئتهای مذهبی غرب و آموزش ناشی از مدارس میسیونری در بیداری عرب تاکید زیاد نموده است.
 
3- نقش اعراب مسیحی: رواج اندیشه های سیاسی غرب از طریق نهادهای آموزشی میسیونرهای اروپایی و آمریکایی بر افکار اعراب مسیحی تاثیر گذاشت و زمینه های بیداری عرب و استقلال خواهی از عثمانی را فراهم ساخت. تاثیر اندیشه های غربی بر ناسیونالیسم عرب تنها یک بعد مسئله بود ، زیرا غرب از بعد دیگری نیز بر بیداری اعراب و گسترش ناسیونالیسم در میان آنها بویژه اعراب مسلمان تاثیر گذاشته تجاوزات امپریالیسم اروپایی به سرزمین های عربی در قرن نوزده و اشغال بخش هایی از این سرزمینها و خطری که نفوذ افکار و اندیشه های غرب علیه ارزش های کهن و سنتی اسلامی۔ عربی به همراه داشت برای اعراب مسلمان هشدار دهنده بود.
 
به عنوان پیشگامان ناسیونالیسم عرب، اندیشه های ناسیونالیستی در ابتدا میان روشنفکران عرب مسیحی رواج یافت زیرا مسیحیان بیشتر از مسلمانان در معرض و تأثیر فرهنگ و اندیشه سیاسی غرب بودند.
 
4- سلطه قدرت های امپریالیستی اروپا بر سرزمین های عرب: گروهی از محققان، بیداری سیاسی عرب و گسترش ناسیونالیسم و حس استقلال خواهی در اوایل قرن بیست را بعنوان یک پاسخ عربی در برابر تهدیدات امپریالیستی در نظر گرفته اند .آلبرت حورانی استاد سابق دانشگاه آکسفورد معتقد است شروع تعديات و تجاوزات غرب به سرزمین های عرب دو اثر عمده داشت که هر دو به ظهور حسن همبستگی عربی کمک شایان کرد. تهاجم غرب از یک طرف خطرات جدیدی را متوجه حيات عربی۔ اسلامی کرد و از طرف دیگر با ضربه زدن به ارزش های سنتی عرب، نیروی جدیدی به آنها بخشید و حورانی می افزاید که ناسیونالیسم عرب را می توان رستاخیز اراده اعراب برای زندگی در برابر اقدامات غرب دانست.
 
عوامل داخلی ظهور ناسیونالیسم عرب عبارت است از:
1- اصلاحات داخلی (تنظیمات): اصلاحات داخلی در امپراتوری عثمانی در واقع پاسخی به ضعف روزافزون حکومت ترکیه در قرن نوزدهم بوده که سردمداران نهضت اصلاح امیدوار بودند با ایجاد تحولات درونی در امور مالی، نظامی، سیاسی و اجتماعی امپراتوری، از ضعف و زوال آن جلوگیری کنند در سیاست اصلاحات همچنین اقدامی بود در جهت کاهش نارضایتی و ناخشنودی اقلیت های مذهبی و نژادی، بدیهی است که این گونه تلاشها به منظور استحکام بافت و چهارچوب اجتماعی امپراتوری صورت می گرفت.
 
2- استبداد سلطان عبدالحمید: دوران حکومت عبد الحمید دوم از ۱۹۰۸-۱۸۷۹ یکی از بحرانی ترین و مهم ترین دوران تاریخ امپراتوری عثمانی بود زیرا تحولات سرنوشت سازی که سرانجام زوال امپراتوری را به دنبال داشت در همین دوران رخ داد. با اوج گیری بیداری عرب، اعراب مسیحی و مسلمان بدلیل استبداد سلطان عبد الحمید امید خود را نسبت به بقاء و تجدید قدرت خلافت اسلامی از دست دادند.
 
3- پان تورانیسم ترکهای جوان: رهبران رژیم ترکهای جوان برای حفظ وحدت و یکپارچگی عثمانی سه نوع سیاست را مدنظر داشتند: 1. پان اسلامیسم؛ 2. حککومت به شیوه رهبران سابق عثمانی، 3. ناسیونالیسم ترکی.
 
در ادامه این فصل، نویسنده به «مراحل تکامل ناسیونالیسم عرب» می پردازد و تأکید می کند که ناسیونالیسم و بیداری عرب، در همه حال جریانی یک شکل که دارای هدف یکسان باشد نبود، بلکه از آغاز ظهور تا تکامل، مراحل مشخص چندی را پشت سر گذاشت. این مراحل عبارتند از:
 
مرحله نخست: نهضت اصلاح طلبی: اولین مرحله ناسیونالیسم و یا بیداری عربی تحت تاثیر سلطه طلبی نظامی و سیاسی امپریالیسم اروپا بر سرزمین های عرب آغار شد. حمله ناپلئون به مصر و سپس اشغال الجزایر و همچنین اشغال تونس از سوی فرانسه و سرانجام اشغال مصر در 1882 از سوی انگلستان، حس بیداری و همبستگی عربی را بر انگیخت.
 
مرحله دوم: کشور واحد دو ملیتی عرب-ترک: محصول همکاری کوتاه ترک-عرب، تاسیس جامعه برادری عربی- عثمانی (جمعيه الاخاء العربي العثمانی) بود که اعضای کمیته اتحاد و ترقی ترکهای جوان در آن عضویت داشتند. جمعیت الاء حفظ پارلمان را هدف عمده خود می دانست. اما با پایان گرفتن دوران همکاری در ۱۹۰۹، جمعیت الاخاء نیز منحل شدو ترکهای جوان، استبدادی به مراتب شدیدتر از سلطان عبدالحميد در پیش گرفتند.
 
مرحله سوم: جدایی خواهی و استقلال طلبی: سیاست ترک گرایی در آستانه جنگ جهانی اول، ویژگی شدید ضدعربی و اسلامی بخود گرفت. وجود جمعیتها و گروه های متعدد در پایتخت عثمانی به منظور تبلیغ و رواج اندیشه پان تورانیسم و تاکید بر اصالت های ترکی اعراب را بشدت ناراضی کرده بود. بعلاوه پان تورانیسم به داخل ارتش ترکیه نیز نفوذ کرده و میان افسران ترک و عرب شکاف انداخت. محاکمه عزیز علی مصری شخصیت برجسته و میهن پرست عرب از سوی دولت ترکیه و صدور حکم اعدام در مورد او شعله های خشم را در سراسر سرزمین های عرب برافروخت. در این رابطه به طرفداری از او تظاهرات گستردهای در سوریه و لبنان و نیز مصر صورت گرفت. عزیز علی مصری از رهبران جمعیت «القحطانیه بود که طرح ایجاد پادشاهی دوگانه ترک عرب را برای اولین بار مطرح کرد.
 
فصل سوم به وعده های متضاد امپریالیسم بریتانیا اختصاص دارد، و در بر گیرنده سیاست های انگلستان و متحدانش در طول سال های جنگ جهانی اول (۱۹۱۸- ۱۹۱) است. در این دوره انگلستان، در یک فاصله کوتاه ۲ ساله (۱۷۔ ۱۹۱۵) سه وعده متضاد به متحدان خود داد. نخست به شریف حسین وعده داد در ازای قیام اعراب علیه عثمانی، حکومت آینده مناطق عرب رابه او و فرزندانش واگذار می کند، ولی اندکی بعد با متحدان خود (فرانسه و روسیه) توافق سایکس-پیکو را برای تقسی مناطق عرب نشین عثمانی به طور محرمانه منعقد کرد. از سوی دیگر در ۱۹۱۷ اعلامیه بالفور را صادر کرد که سومین وعده متضاد انگلستان در رابطه با دو وعده قبلی بود. زیرا برخلاف وعده هایی که به شریف حسین و سپس فرانسه داده بود، در اعلامیه بالفور فلسطین را به عنوان موطن ملی یهودیان برسمیت شناخت.
 
در کنفرانس صلح پاریس (۱۹۱۹)انگلستان با توجه به این سه وعده متضاد و اجرای آنها دچار مشکلات فراوان شد ولی سرانجام توانست گونه ای که منافعش در خاورمیانه حفظ شود، این مشکلات را موقتا حل کند. تصویب طرح قیمومت در کنفرانس سارن­مو (1920) تجسم این سیاست انگلستان بود.
 
بنابراین فصل سوم در ارتباط با وعده های متضاد امپریالیسم بریتانیا بر چهار محور زیر دارد:
 
 1. مذاکره با اعراب جدایی طلب (مانند شریف حسین)؛
بریتانیا پس از توافق با شریف حسین و دادن وعده استقلال عرب به او گفتگوهای محرمانه دیگری را با متحدین خود آغاز کرد. این گفتگوها که به توافق سایکس - پیکومنجر شد، چگونگی تقسیم عثمانی را میان انگلستان، فرانسه و روسیه نشان میدهد. توافق سایکس - پیکو، نخستین وعده متضاد امپریالیسم بریتانیا در رابطه با وعده استقلال عرب به شریف حسین و فرزندان او بود.
 
 2. موافقت نامه سایکس-پیکو؛
توافق شامل ۱۲ ماده است که بر اساس آن جهان عرب به چند بخش میان فرانسه وانگلستان تقسیم می شود. منطقه نفوذ انگلستان از مرزهای صحرای سینا از عقبه بطرف جنوب غزه می گذشت. اردن و عراق را از ناحیه کرکوک به خلیج فارس می پوشاند و شامل بنادر حيفا وعكا نیز می شد. منطقه نفوذ فرانسه نیز بخش اعظم سوریه و قسمتی از نوار شمال عراق و نیز بخشهایی از آناتولی جنوبی را در بر می گرفت. قسمت اعظم فلسطین، بجز بخش جنوبی وصحرای نقب با توافق روسیه توسط یک رژیم بین المللی اداره می شد.
یکی از اهداف توافق، تکه پاره کردن جهان عرب و ایجاد موانع مصنوعی بر سر راه وحدت آن بود. ویژگی دیگر توافق نیز این بود که نواحی سوریه و عراق را که از نظر اجتماعی و سیاسی و نیز منابع اقتصادی پیشرفته بودند تحت کنترل مستقیم انگلستان و فرانسه قرار می داد، اما مناطق حجاز را مستقل اعلام می کرد.
 
 3- اعلامیه بالفور؛
علامیه بالفور سومین و در واقع مهمترین وعده انگلستان در جهت حفظ منافع امپریالیستی اش در منطقه بود. اعلاميه بالفور از دو جهت باوعده های سابق تضاد داشت. نخست با وعده های ماكماهون به شریف حسین تضاد داشت چون فلسطین را از منطقه و محدوده مرزهای حکومت آینده عرب حذف کرده و به صهیونیستها میداد. دومین تضاد بالفور با وعده های سابق انگلستان در رابطه با توافق سایکس پیکو مطرح است. زیرا در واقع فلسطین و اماکن مقدسه آن تحت نظر یک رژیم بین المللی قرار گرفته بود. ولی اکنون انگلستان جهت حفظ منافع خود در منطقه، تعهدات خود در قبال فرانسه را نادیده می گرفت
 
چهارمین و آخرین فصل کتاب تحت عنوان «قیمومت و فلسطین» به عواقب و نتایج سیاست انگلستان در دوران جنگ و صطح قیمومت اختصاص می یابد.
 
فيمومت انگلستان در فلسطین به سه دوره قابل تقسیم است. در دوره اول و دوم (۱۹۳۹-۱۹۱۸) ناسیونالیسم فلسطین به عنوان یک جریان فرعی از ناسیونالیسم عرب با ویژگی های خاص خود شکل می گیرد. رویارویی ناسیونالیسم فلسطین و جنبش صهیونیسم بحث اصلی این دو دوره است.
بدین ترتیب، ناسیونالیسم فلسطین از همان ابتداء خصلت شدید ضد صهیونیستی داشت. فلسطینی ها می ترسیدند که در صورت شکست عثمانی، صهیونیستها به کمک نیروهای خارجی وطن آنها را اشغال کنند. بدین خاطر از وحدت عثمانی تا آخرین لحظات سقوط آن حمایت کردند و حتی در اوایل دهه ۱۹۲۰ خواستار وحدت باترکهای جدید رژیم جمهوری در ترکیه به رهبری آتاتورک بودند.
 
رهبران ملی در فلسطین از همان ابتدای ظهور صهیونیسم خطر را احساس کردند. این بیداری فلسطینی ها حتی قبل از برپایی اجلاس کنگره صهیونیست ها در بال سوئیس در ۱۸۹۷ مشهود بود. مهاجرت اولین گروه یهودیان در دهه ۱۸۸۰ و خرید زمینهای عرب، نگرانی اعراب فلسطین را برانگیخت. اولین جلوه اعتراض فلسطینی ها علیه صهیونیسم در ۲ ژوئن ۱۸۹۱ نمودار شد و آن زمانی بود که گروهی از شخصیت های برجسته بیت المقدس دادخواستی به قسطنطنیه مرکز عثمانی ارسال داشتند و خواستار ممنوع شدن مهاجرت یهودیان و خرید زمین از سوی آنها شدند.
 
یکی دیگر از ویژگی های این دوره، وحدت با سوریه بود. دو حادثه به حس وحدت خواهی فلسطینی ها با سوریه کمک کرد. اول ورود پیروزمندانه فيصل پسر شریف حسین در رأس نیروهای عرب در اکتبر ۱۹۱۸ به فلسطین و تأسیس بک حکومت موقت وابسته به فرماندهی عالی نیروهای اعزامی از مصر تحت فرماندهی آلن بی که ریاست آن را فيصل بعهده داشت، و دوم، نفرت فلسطینی ها از مراسم اولین سالگرد اعلامیه بالفور در نوامبر ۱۹۱۸. این دو حادثه باعث شد فلسطینی ها به شريف حسين و بویژه پسرش فيصل در دمشق چشم امید بدوزند.
 
دوره سوم قیمومت (۱۹۶۸- ۱۹۳۹) با صدور كتاب سفید ۱۹۳۹ آغاز میشود که نشانه چرخش انگلستان به جانب اعراب و درگیری با صهیونیستها است. در این دوره بعد از ۱۹44، آمریکا به حامی اصلی صهیونیستها تبدیل میشود و جای انگلستان را در خاور میانه می گیرد. دولت انگلستان که در اثر جنگ بشدت تضعیف شده است، خواستار عقب نشینی از فلسطین و سپردن آن به سازمان جديد التاسیس ملل متحده میشود. سازمان ملل طی دوران یک ساله بعدی سرنوشت آینده فلسطین را با ارائه طرح تقسیم آن مشخص کرد. اندکی بعد در مه ۱۹۶۸، بن گورین تاسیس کشور اسرائیل را اعلام کرد و بدنبال آن نخستین جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد.
 
نویسنده سپس «مراحل جنبش ملی فلسطین» را مورد بررسی قرار میدهد و معتقد است که جنبش ملی فلسطین از زمان آغاز حکومت قیمومت بریتانیا تا تاسیس اسرائیل در ۱۹۶۸، سه مرحله مهم را پشت سر گذاشت و در مقابل سیاست های امپریالیسم بریتانیا و رخنه صهیونیسم سه نوع واکنش در پیش گرفت. در نخستین مرحله مقاومت مسالمت آمیز سیاست فلسطینی ها را تشکیل می داد. در مرحله دوم جنبش ملی پس از نتیجه نگرفتن از شیوه مسالمت آمیز بسوی رادیکالیسم روی آورد و در سومین مرحله به قیام سراسری در برابر بریتانیا و صهیونیسم دست زد.
 
قیمومت بریتانیا در فلسطین
نظام قیمومت در سال ۱۹۲۰ در کنفرانس سان رمو وضع شد و سازمان ملل در ۱۹۲۲ آنرا برسمیت شناخت، اما سلطه واقعی انگلستان بر فلسطین از سال ۱۹۱۸ با ورود نیروهای انگلیس به این کشور آغاز شد. بنابراین حکومت قیمومت بریتانیا در فلسطین حدود ۳۰ سال بطول انجامیده این ۳۰ سال حکومت بریتانیا بر فلسطین را می توان به سه دهه مشخص تقسیم بندی کرد.
 
نخستین دهه از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۸ بطول انجامید. دراین ده سال نظام قیمومت اوضاع فلسطین را تحت کنترل خود داشت و طی آن حادثه بسیار مهمی در آنجا رخ نداد.
 
دهه دوم از ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹ طول کشید. در اواخر این دوره به دلیل به وجود آمدن اوضاع جديد بين المللی، سیاست بریتانیا در رابطه با اعراب فلسطين و کل جهان عرب نیز تغییر یافت و انگلیس سعی کرد اعراب فلسطین را دلداری دهد و دوستی آنها را برای خود حفظ کند. در این دهه جنبش فلسطین نخست بسوی رادیکالیسم پیش رفت و در اواسط دهه ۳۰ تبدیل به یک قیام طولانی و سراسری شد. صدور کتاب سفید ۱۹۳۹ از سوی انگلستان سر فصل این دهه و دهه بعدی بود.
 
در سومین دهه و دوره حکومت قیمومت انگلستان از 1939 و در سال 1948 پایان یافت. مشخصه اصلی سیاست بریتانیا در این دوره چرخش به جانب اعراب و آغاز خصومت های میان صهیونیسم و مقامات انگلیسی در فلسطین بود. این خصومت که از ۱۹۳۹ شروع شده بود، در طول سال های جنگ ادامه یافت و پس از جنگ به اوج خود رسید. در این دوره حملات تروریستی گروه های مسلح صهیونیست عليه مقامات قیمومت گسترش یافت وجنبش صهیونیستی بتدریج به جانب قدرت جهانی جدید، یعنی امپریالیسم آمریکا روی آورد.
 
امریکا نیز اتحاد با صهیونیسم را برای حفظ منافع استراتژیک خود در آینده خاورمیانه ضروری دید. بدین ترتیب انگلستان که خود را از اداره فلسطین با توجه به اوضاع جدید بین المللی ناتوان میدید، از صحنه عقب نشینی کرد و تعیین سرنوشت فلسطین را به سازمان جدیدالتأسیس ملل سپرد. در طی این سه دوره، نظام قیمومت در واقع رسالتی را که براساس اعلامیه بالفور بعهده داشت به انجام رسانید و با تقویت هر چه بیشتر صهیونیستها و تضعیف اعراب، زمینه تاسیس اسرائیل و تبدیل فلسطین به موطن ملی یهود را فراهم ساخت.
 
هدف کتاب:
هدف این کتاب بررسی تاریخی درک ریشه های بحران خاورمیانه عربی و بویژه کشمکش میان اعراب و اسرائیل بود. در این رابطه، مباحث به گونه ای انتخاب شد که علت با علل اصلی بحران شناسانده شود. فرض ما بر این استوار بود که در ریشه یابی بحران خاورمیانه عامل و مداخله خارجی از اهمیت نخست برخوردار بوده و عوامل داخلی در جامعه یهود، عرب و عثمانی جنبه فرعی داشته اند. به عبارت دیگر ریشه های بحران کنونی خاورمیانه را باید در کشمکش قدرت های رقیب استعماری و امپریالیستی اروپا و سپس آمریکا و تضاد میان منافع آنها جستجو کرد.

 
https://taghribnews.com/vdcb5abfgrhbf5p.uiur.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی