"مذهب گرایی" و "فرقه گرایی" نمودهای آنها و علل انحراف
پژوهشگر تاریخ روابط علمای مذاهب گوناگون با یکدیگر با دو پدیدۀ متناقضی روبرو میشود که یکی از آنها "تنوع مذهبی" است که ریشه در روح و خردگرایی اسلام و اعطای آزادی اجتهاد به مذاهب و در نظر گرفتن قواعد گفتگو و تأکید بر اصول کلی ورود به چارچوب امت اسلامی و نیز انگشت گذاردن بر روح برادری و وحدت از سوی آن دارد و دیگری "فرقه گرایی" است که با اصول و قواعد اسلام منافات دارد
اشتراک گذاری :
چند مثال از نمودهای تعامل مذهبی سازنده
به رغم شدت گرفتن اختلاف فکری علمای پیروان مذاهب گوناگون، ما در بیشتر مواقع شاهد روابط بسیار محبت آمیز، مهربانانه و همدلی میان آنها هستیم بگونهای که آنها نزد یکدیگر به درسآموزی میپرداختند و برخی از ایشان فقه مذاهب دیگر را تدریس میکردند و روشهای مذاهب دیگر را به مذهب خود تعمیم میدادند و برخی از ایشان از یکدیگر اجازه [نقل حدیث و روایت] طلب میکردند؛ در این راستا مجموعه آثار بسیار جالبی در عرصۀ فقه مقایسهای و نقل دیدگاههای دیگران وجود دارد.
در این میان از "شیخ صدوق" روایت شده که او به سرزمینهای گوناگون به گشت و گذار میپرداخت و در محضر علمایی با مذاهب مختلف از جمله با "الحاکم ابومحمدبکر بن علی حنفی شافعی"[۱] و "ابومحمد محمد بن ابی عبدالله شافعی فرغانی"[۲] حضور بهم میرساند.
این داد و ستد علمی با یکدیگر در عرصه های متعددی از جمله آموزش، تدریس، گفتگو، مباحثه و بهره گیری از منابع و پژوهشها و نقد دیدگاههای یکدیگر و دید و بازدید و جلساتی که در مناسبتهای مختلف برگزار میشد، صورت میپذیرفت.
در عرصۀ آموزش و تدریس، می بینیم که کتابهای هر دو گروه در دانشگاههای علمی و حوزهها وجود داشت و بی آنکه از مذهب نویسندۀ آنها پرسش شود مورد استفاده قرار میگرفت؛ کتابهای مزبور شامل علوم مختلفی همچون : صرفونحو، فقه، اصول فقه، و حدیث و به روشهای مختلف هرکدام از جمله : اجازه، قرائت، عرضه، داد و ستد، مکاتبه، وصیت و گردآوری مطالب همدیگر میگردید.
"شیخ مفید" از سرآمدان علمای شیعه در بغداد به گفتگو و مباحثه و نشست و برخاست با علمایی از همه مذاهب میپرداخت[۳] و همواره در صدد آموختن بود. "الذهبی" در این باره مینویسد: «او در مکتب خانهها و دکّانها سرک میکشید و وقتی به کودک تیزهوشی برخورد میکرد به سراغ پدر و مادرش میرفت تا کودک را نزد خود آورد و به او آموزش دهد، بدین ترتیب، شاگردانش فراوان گشتند."[۴]
کتاب "الخلاف" (شیخ الطائفه طوسی) (متوفی سال ۴۶۰ هجری قمری) خود بهترین نمونه برای اینکار است چه او دیدگاههای دیگر مذاهب از جمله مذهب شافعی را چنان بیطرفانه و با امانت نقل کرده است که "السبکی" گمان برده او از علمای مذهب شافعی است و او را در ردیف علمای ایشان نام برده و با اینکه خود اعتراف کرده که وی فقیه شیعه و از مصنفان آنهاست ولی میگوید : "به مذهب شافعی گرایش داشت."[۵]
"شیخ طوسی" خود با توجه به روایتی که از "امام جعفر صادق" (علیه السلام) نقل شده میگوید :"اگر موردی پیش آمد و حکم آنرا در روایت نقل شده از ما نیافتید به آنچه از علی (علیه السلام) روایت شده روی آورید و به آن عمل کنید.")[۶] در صورتی که روایت یا حدیث مورد نظر خود را در مصنفات شیعه نمییافت به مصنفات اهل سنّت مراجعه میکرد.
این پدیده بسیار باشکوه را در مورد برخی علما میتوان سراغ گرفت که در عنوان ایشان، درآمیختگی شگفتی از مذاهب، بکار برده میشود. مثلاً در مورد "ابن فوطی" (متوفی ۷۲۳ هجری قمری) و صاحب "معجم الالقاب" ـ که سرپرستی بزرگترین کتابخانۀ زمان خود را برعهده داشت ـ به عنوان " شیعه حنبلی" شناخته شده است.[۷] همچنانکه "شیخ وهبة الزحیلی" در پژوهش ارائه شدۀ خود به سمینار فقه اسلامی در "مسقط" (عمان) در شعبان ۱۴۰۸ هجری قمری یادآور میشود که "الطوفی" که در دفاع از اصل "المصالح المرسلة" شهرت دارد، از افراطیون شیعه است یعنی همان چیزی را تکرار کرده که "ابن رجب" که او را در شمار علمای شیعه قلمداد کرده ـ گفته است حال آنکه "الطوفی" از علمای حنبلی قرن هشتم هجری است[۸] و دفاع وی از اصلی که شیعیان آنرا رّد میکنند و نیز عدم ذکر نام وی در میان لیست علمای شیعه، تأکیدی بر حنبلی بودن وی است.
تمامی اساتید "محمد ابن ابی بکر السکاکینی" عالم شیعه معروف نیز از میان علمای اهل سنت بودند. و "ابن الفخر علاء الدین ابن تیمیة" متوفی سال ۷۰۱ هجری قمری نیز همۀ روایاتی را که وی از اساتید خود نقل کرده تأیید کرده و با وی مناظره نموده و به برتری او اعتراف کرده و دربارهاش گفته است :"او کسی است که سنّی بدو شیعه و شیعه بدو سنّی میگردد. او بدست خود "صحیح البخاری" را استنساخ کرد و همو صاحب قصیده معروفی است که این چنین آغاز میشود :
ـ ای خیل مسلمانان! پیرو دین شما سرگردان گشته است، او را با روشنترین دلایل راهنمایی کنید. او صاحب "الطرائف فی معرفة الطوائف" یعنی کتابی است که "السبکی" آنرا پاره پاره کرد و به آتش انداخت.
حال اگر به کتابهای مربوط به علمای حنبلی بازگردیم، این نزدیکی شگفت را در آنجا نیز خواهیم دید چه "المحبّی" بزرگ علمای اهل سنت در "دمشق" به مدح و ستایش از "بهاء عا ملی" عالم شیعی معروف میپردازد و آنچنانکه در "خلاصة الأثر" آمده دربارهاش میگوید :"او از هر کس دیگر سزاوارتر است که اخبارش را ذکر کنند و برتریهایش را گسترش دهند و جهان را با فضایل و بدایعش بیارایند؛ او به تنهایی در تمامی علوم سرآمد بود و از دقایق فنون آگاهی کامل داشت و گمان ندارم که زمانه کسی چون او را بخود دیده باشد و مانند او را سراغ داشته باشد خلاصه اینکه گوشها اخباری شگفتتر از اخبار اورا نشنیده است.
"الخطیب البغدادی" نیز یادآور شده که سیرۀ سلف اهل سنت، بهرهگیری از روایات شیعیان "ثقة" است."[۹] میدانیم که "شیخ طوسی" نیز اساتیدی از اهل سنت داشت که از جمله ایشان میتوان "ابوالحسن بن سوار المغربی" و "محمد بن سنان" و "القاضی ابوالقاسم التنوخی" را برشمرد[۱۰] که این آخری را صاحب "الریاض" از جمله علمای شیعه یاد کرده است. هنگامی که اوضاع حوزه علمیه "حلّه " را ـ که در پی نابودی حوزه بغداد از سوی سلجوقیان رونق گرفت ـ مورد بررسی قرار دهیم عرصه بسیار گستردهای برای تسامح در آن می یابیم.
در این حوزه شیخ "امین ادریس" به مجموعهای از علمای اهل سنت درس میدهد[۱۱] و محقق حلی کتاب "المعتبر" را تألیف میکند و در آن دیدگاههای پیروان مذاهب گوناگون را یاد میکند و در استدلال نیز از همان روش ایشان استفاده میکند و شاگرد او مؤلف بزرگ "علامه حلی" نیز از بسیاری از علمای ایشان اجازۀ نقل حدیث میگیرد و زمانۀ وی از جمله باشکوهترین دورههای تعامل سازندۀ [پیروان مذاهب] با یکدیگر بشمار میرود؛ او در مقدمۀ کتاب خود : "منتهی المطلب" میگوید : «دیدگاههای مخالفان و استدلالهای ایشان را در راستای تحقیق، نقل میکند.»[۱۲] او دارای اساتیدی از علمای اهل سنت بود که نام آنان در مقدمۀ کتاب وی "ارشاد الاذهان" آمده است. "شهید اول" نیز از فارغالتحصیلان همین مکتب بشمار میرود.
"شهید اول" یعنی "محمدبن جمالالدین مکی عاملی جزینی" از علمای قرن هشتم هجری قمری و "شهید دوم" یعنی "زین الدین بن علی عاملی الجبعی" از علمای قرن دهم هجری قمری، خود دو نمونه برجسته تسامح و گشودگی و هم آمیختگی فکری علما با یکدیگر بشمار میروند و این در حالی است که این دو نمونۀ برجستهای از افراط گری دینی که میتواند به نتایج وحشتناکی منتهی شود نیز بشمار میآمدند.
"شهید اول" با علمای دورۀ خود زندگی میکرد و مجالس وی غالبا از جمهور علما (اهل سنت) ـ که با آنها حشر و نشر زیادی داشت ـ خالی نبود.[۱۳] او در یکی از اجازههای نقل روایت خود گفته است : «از حدود چهل شیخ از علمای اهل سنت روایت میکند.»[۱۴] اجازه یاد شده مربوط به "ابن خازن" است که در آن آمده : «من از حدود چهل تن از بزرگان علمای ایشان در "مکه" و "مدینه" و "دارالسلام" (بغداد) و "مصر" و "دمشق" و "بیتالمقدس" و "مقام الخلیل ابراهیم" (علیه السلام) روایت میکنم و صحیح بخاری را از گروه بزرگی با سند آنها به "بخاری" روایت کرده و همچنین "صحیح مسلم" و "مسند ابوداود" و "جامع ترمذی" و دیگر مواردی که ذکر آنها سخن را بدرازا میکشاند، روایت کردهام و "الشاطبیة" را بر جماعتی از ایشان از جمله : قاضی قضات مصر... "بن جماعة" خواندهام.»[۱۵] جالب آنکه میبینیم "شمس الائمه کرمانی شافعی" ـ که یکی از اساتید اوست ـ او را با عنوان "المولی الاعظم امام الائمه صاحب الفضلین مجمع المناقب ..." یاد میکند.[۱۶]
او (رحمة الله علیه) به گفته مرحوم صاحب "الریاض" : «مشغول به تدریس کتب مخالفان بودو آنها را برمیخواند.»[۱۷]
به نظر وی اگر در جایی دو نماز جماعت برپا میشد و یکی از آنها مربوط به شیعیان و دیگری متعلق به اهل سنت بود، کار بهتر حضور در نماز دوم است زیرا از ایشان (علیهم السلام)[۱۸] روایت شده که «هرکس در صف نخست با اهل سنت نماز بگذارد مانند کسی است که پشت سر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نماز گذارده است.» میگوید : این امر با مجاورت نیز مورد تأکید قرار میگیرد.[۱۹]
شهید ثانی نیز صحابه را با احترام تمام یاد میکرد و میگفت : «پس از قضای حج واجب و عمره و بهرهمندی از زیارت پیامبر و خاندان پاک و یاران آن حضرت (صلوات الله علیهم) به وطن اول خویش بازگشتم.»[۲۰] او با تنی چند از علمای اهل سنت دیدار کرد. در سفری که به "مصر" داشت با "الشیخ الفاضل شمسالدین بن طولون دمشقی" دیدار کرد و روایاتی از صحیحین را در الصالحیة در مدرسۀ "السلیمیة" برخواند و اجازه روایت از آن دو را از وی بدست آورد... سپس در ذیالحجة سال ۹۴۸ هجری قمری سفری به "بیت المقدس" داشت و در آنجا با "شیخ شمسالدین بن ابی اللطیف المقدسی" دیدار کرد و روایاتی از "صحیح بخاری" و "صحیح مسلم" را بر وی خواند و او نیز به وی اجازۀ عام داد. سپس به وطن خود بازگشت و تمام وقت مشغول مطالعه علوم و تنظیم یادداشتهای خود شد و در سال ۹۵۲ هجری قمری به "روم" کرد و در هفدهم ربیعالاول وارد "قسطنطنیه" شد و به مدت هیجده روز با هیچ یک از بزرگان و اعیان شهر دیدار نکرد؛ در این مدت رسالهای در ده باب شامل ده رشته علوم نگاشت و آنرا به قاضی العسکر "محمد بن محمد بن قاضیزادۀ رومی" رساند؛ او نیز از این کتاب خوشش آمد. مرد فاضلی بود و در مسایل بسیاری با یکدیگر به مباحثه پرداختند... در این شهر همچنین با آقای "عبدالرحیم العباسی" صاحب "معاهد التنصیص" نیز دیدار کرد و ... در بعلبک اقامت گزید و در آنجا به تدریس مذاهب پنجگانه پرداخت و شهرت بسیار یافت و مرجع مردم و مفتی همۀ فرقهها و مذاهب گردید و برای هریک، فتوایی مناسب مذهبشان میداد...»[۲۱]؛ او سپس به "مصر" رفت و بر شانزده تن از علمای بزرگ آنجا حدیث خواند و به تفصیل از ایشان یاد کرد و به نظر می رسد که از آنها اجازه روایت حدیث گرفت و کتابهای آنان را روایت کرد و صاحب "ریاض العلماء" میگوید :"از او و از اجازۀ "شیخ حسن " و اجازههای پدرش چنین برمیآید که او بر گروه بسیار زیادی از علمای اهل سنت حدیث خواند و بسیاری از کتابهای فقهی و حدیثی و اصولی آنان را قرائت کرد و از همۀ کتابهای ایشان روایت کرد. شهید اول و "علامه" نیز چنین کردند.[۲۲] خود او کسانی چون افراد زیر در این شمار یاد کرده است:
ـ "شیخ زین الدین الجرمی المالکی" ـ شیخ ناصرالدین اللقانی" ـ شیخ ناصرالدین الطبلاوی" ـ شیخ شمس الدین محمد بن ابی النحاس" "ابن العودی " از شاگردان وی میگوید : این یک یعنی "ابن ابی النحاس: همواره شیخ را به نیکی و حسن و اخلاق و فروتنی یاد میکرد."[۲۳]
گویا این شیوه، برخی علما و بویژه اخباریون را خوش نمیآمد لذا ناخشنودی خود را از وی ابراز داشتند [۲۴] و برخی نیز او را متهم به گرایش به اهل تسنن کردند.[۲۵]ای بسا این اتهام به این دلیل زده شده که او (رحمة الله علیه)، کار بیسابقهای انجام داد و شیوه اهل سنت در علم "درایة" را اساس کار خود قرار داد و آنرا در مورد علمای شیعه، بکار بست. صاحب "ریاض العلماء" میگوید : «پس بدان که "شیخ زینالدین" نخستین کسی است که علم درایة را از کتب عامه [اهل سنت] منتقل ساخت و شیوۀ ایشان را به کتب خاصّه (شیعه) تعمیم داد و در این مورد رسالۀ مشهور خود را تألیف کرد و سپس آنچنانکه گروهی از متأخران وی تصریح کردهاند و در کتب اصحاب نیز بدان اشاره شده است، آنرا شرح و بسط داد و پس از وی شاگردش "شیخ حسین بن عبدالصمد حارثی" و سپس فرزند او "شیخ بهایی" و ... نیز [رسالههایی] تألیف کردند.
در اینجا علامه "سید حسن الامین" میگوید : «شأن علامه و دو شهید اول و دوم بالاتر از آنست که در چنین مسایلی از کسی تقلید کنند یا قرائت کتابهای دیگران آنان را به پیروی بدون برهان سوق دهد. آنها خود رؤسای مذاهب و بنیانگذاران شالودههای آن بشمار میروند و پیروان مذهب به ایشان اقتدا کرده و از ایشان پیروی کردهاند؛ آنها در واقع اصطلاحات عامة [متعلق به اهل سنت] را گرفتند و به دلیل علاقهای که به مذهب خود داشتند در مورد احادیث خود بکار بردند زیرا مانعی برای اینکار نمیدیدند. در مورد اصول فقه و "اجماع" و غیره نیز ـ آنچنانکه در جای خود توضیح داده شده ـ همین کار را کردند؛ در فن "درایة" و غیره نیز چنین کردند. و چگونه میشود که "شیخ حسن" به این دلیل از این کار ایشان ناراضی باشد حال آنکه خود از آنها پیروی کرد و بر ایشان افزود.»[۲۶]
و بدین ترتیب شاهد تعامل سازنده و مثبتی میان رهبران بودهایم که :
ـ تا حد ستایش و تمجید فوقالعاده میرسید و به رغم نقد علمی که گاه از یکدیگر میکردند جملات مودت و محبت آمیزی ردّ و بدل میشد.
ـ و نسبت به یکدیگر احترام و ستایش فوقالعادهای ابراز میکردند.
ـ و علمای هر دو گروه، کتابهای گروه دیگر را شرح میدادند.
ـ و هر کدام به دیگری ارجاع میدادند.
ـ و به یکدیگر درس میدادند و برای پیروان مذاهب دیگر فتوا صادر میکردند.
ـ و با پرشکوهترین جملات و رساترین بیان، به فضل و دانش یکدیگر اعتراف میکردند.
ـ و به رغم اوضاع سیاسی ناهنجار، بر آموختن پافشاری میکردند.
ـ و از یکدیگر برای نقل روایت و کتابهای یکدیگر، اجازه دریافت میکردند.
ـ و سرانجام اینکه هیچ اصراری بر نظر خود نداشتند و هرگاه آنچه از ایشان نقل میشد با کتب و سنت توافق نداشت، آنرا ردّ میکردند.
ـ و با یکدیگر آنچنان به لحاظ عقیدتی درمیآمیختند که برای برخیها، مذهب ایشان ناروشن مینمود ؛
این روابط در آزادی اجتهاد و پذیرش پلورالیسم و گشودگی بر یکدیگر و نیز در انتقال شیوههای علمی همدیگر به علوم مذهب خود نیز نمود پیدا میکرد. بدین ترتیب مگر خردگرایی و خردورزی جز این را اقتضا میکند؟ و آیا پیروان این پیشوایان چنین روحیهای را پس از ایشان حفظ کردند؟!
توصیههایی به پیروان
در ازای چنین روابط زیبایی که میان پیشوایان وجود داشت، توصیههایی نیز از ایشان برای پیروانش بجای مانده که از آنها میخواهند با همین روحیه تسامحی، با یکدیگر برخورد کنند و از اختلافهای فرعی در عقیده و ارزیابیهای تاریخی و فقهی فراتر روند و به اصول دوستی و وحدت مواضع روی آورند و مصلحت عالیه امت اسلامی را در نظر گیرند .اینک نمونه متنهایی در این مورد:
۱ـ در تاریخ آمده که "عبدالله بن احمد بن حنبل " روایت کرده که روزی گروهی از "کرخیها" از خلفای راشدین سخن بمیان آوردند و تقریباً در مورد آنها اختلاف نظر داشتند، "امام احمد" ضمن نهی ایشان از چنین اختلافهای فرعی عبثی، گفت :"هان ای مردم ! بدانید که در مورد علی و خلافت و خلافت و علی سخن گفتید. ولی بدانید که خلافت، علی [علیه السلام] را زینت نمیبخشد بلکه این علی است که خلافت را میآراید."[۲۷]
۲ـ "شیخ حسین بن روح"ـ از نواب چهارگانه امام دوازدهم حضرت مهدی [علیه السلام] یکی از نوکران خود را طرد کرد زیرا شنید که به "معاویه" اهانت روا داشته است."[۲۸]
۳ـ و "امام جعفر صادق [علیه السلام] به یاران خود توصیه میفرمود :"با خویشان خود صلۀ رحم داشته باشید و در تشییع جنازهها شرکت کنید و به عیادت بیماران خود روید و حقوق ایشان را ادا نمایید؛ وقتی کسی از شما در دین خود پارسا بود و راستگویی پیشه کرد و امانتداری کرد و اخلاقش با مردم نیکو بود و گفتند که این "جعفری" است، مرا بسیار خوش میآید و شاد میگردم و گفته میشود : ادب جعفری، چنین است."[۲۹]
۴ـ "ابن ابی یعفور" روایت کرده میگوید : از "امام جعفر صادق "[علیه السلام] شنیدم که فرمود : مردم را به جز با زبان فرا بخوانید تا خود سعی و کوشش و صداقت و پارسایی شما را ببینند."[۳۰]
۵ـ روایات گوناگونی یادآور میشوند که روزی در حضور "امام جعفر صادق [علیه السلام] از گروهی از مردم یاد شد، برخی از شیعیان آنحضرت گفتند : "ما از ایشان تبرّی میجوییم زیرا به آنچه اعتقاد داریم، باور ندارند. امام فرمود: با ما دوستی دارند ولی چون آنچه را شما باور دارید باور ندارند، از آنها تبرّی میجویید؟" راوی پاسخ میدهد : آری. امام فرمود : این همان چیزی است که در ما هست ولی در شما نیست پس بهتر است که ما هم از شما تبرّی جوییم."[۳۱]
۶ـ از "امام جعفر صادق [علیه السلام] روایت شده است : هر کس از حلقه گروه مسلمانان به اندازه یک وجب فاصله گیرد، حلقه ایمان از گردنش برداشته میشود."[۳۲]
۷ـ و از "امام محمد باقر[علیه السلام]" نقل شده که درباره آیۀ "او یلبسکم شیعاً" فرموده است :"یعنی که در دین دچار اختلاف میشوید و از همدیگر بد میگویید."[۳۳]
۸ـ "اما جعفر صادق "[علیه السلام] میفرماید :"باید که نماز را در مساجد بجای آورید و با مردم خوشرفتاری کنید و به شهادت برای یکدیگر بپردازید و در تشییع جنازهها حضور یابید زیرا شما ناگزیر با مردم کار دارید و هیچ کس در زندگی از مردم بینیاز نیست و مردم حتماً باید به همدیگر برسند"[۳۴]
۹ـ "معاویة بن وهب" میگوید : به ایشان (یعنی به امام جعفرصادق علیهالسلام) عرض کردم : چگونه میشود میان خود و با خویشان و دیگر مردمان آمد و شد داشته باشیم حال آنکه آنها مانند ما نیستند؟ حضرت فرمود : «به پیشوایانی که سرمشق شما هستند نگاه کنید و همان کاری را بکنید که آنها میکنند؛ بخدا سوگند آنها (یعنی پیشوایان) از بیماران ایشان عیادت میکنند و به تشییع جنازه مردههایشان میپردازند و [در دادگاهها] برای ایشان و علیه ایشان شهادت میدهند و امانتها را ادا میکنند.»[۳۵]
۱۰ـ "امام جعفر صادق"[علیه السلام] فرموده است :"خدای رحمت کند بندهای را که مودت مردم را برای خود جلب نماید و در بارۀ آنچه میدانند با ایشان سخن گوید و آنچه را نمیدانند رها کند."[۳۶]
۱۱ـ و "امام زینالعابدین" (علیهالسلام) فرمود : «عصبیتی که دارندۀ آن مرتکب گناه میشود آنست که کسی بدترینهای قوم خود را بهتر از بهترینهای دیگران بداند و اینکه کسی قوم خود را دوست داشته باشد عصبیت نیست بلکه عصبیت آنست که قوم
خود را بر ستم، یاری کند و با آنان همراهی نماید.»[۳۷]
بدین ترتیب میبینیم که پیشوایان بر داشتن روابط نیکو و تعامل سازنده و عدم غرق شدن در نزاعهای غیرعملی و عدم توهین و اهانت و ورود به قلب فعالیتهای اجتماعی و انزواجویی به دلیل باور داشتن به نظریاتی که اکثریت مردم با آن مخالفند و نیز کوشش در ادب پذیری از پیشوایان و عدم غرور علمی و اینکه اختلاف نظر نباید راهی برای پشت به یکدیگر کردن باشد و همچنین بر ورود به جماعت مسلمانان و اجتناب از عصبیت و تعصب و جلب مهر و محبت مردم و امثال اینها، انگشت گذاردهاند.
از نمودهای فرقهگرایی غیرعقلانی
این وضع درخشان چندان دوامی نیاورد و خیلی زود تعصّب و "بسته بودن" و تقلید مجتهدان از دیگران فراگیر شد و تعصبها به آنجا رسید که اگر کسی با آیه و حدیثی از کتاب و سنت که خلاف مذهبش بود برخورد میکرد با همۀ وسایل سعی در ردّ آن میکرد و با تأویلات عجیب و غریب آنرا نفی میکرد تا از مذهب و رأی خود دفاع کرده باشد!![۳۸]
"فخر رازی " از بزرگترین استاد خود نقل میکند که گفته است : «با گروهی از مقلدان فقها برخورد کردم و آیات بسیاری از کتاب خود را در برخی مسایل برایشان خواندم؛ مذهب و دیدگاه آنها برخلاف مفاد آن آیات بود لذا آیات یاد شده را نپذیرفتند و به آنها توجهی نکردند و همچنان با تعجّب به من نگاه میکردند یعنی که چگونه میشود به ظاهر ای آیات عمل کرد حال آنکه روایات نقل شده از پیشینیان برخلاف آنهاست. واگر واقعاً در این مسأله تأمل کنی خواهی دید که این بیماری دررگهای بیشتر اهل دنیا جاری و ساری است."[۳۹]
"شیخ اسد حیدر " نیز سخنانی از این قبیل نقل کرده است.[۴۰] چه بسا بستن درهای اجتهاد و محدود ساختن مذاهب نتیجه و مزید بر علت هم بوده است.
مسئله به اینجا نیز بسنده نشده و به مرحله انتقال درگیریها از (خطاب و صواب) به سطح (کفر و ایمان) رسیده است چیزی که اختلاف را به تودههای وسیع مردم کشانده و باعث بروز فجایعی شده که موی بر تن همگان راست میگرداند.
حمله علیه علوم عقلی و دست اندرکاران آن هم میان شیعه[۴۱] و هم میان اهل سنت[۴۲] نیز تشدید پیداکرد. در این میان تهمتها و بهتانها به مذاهب و دیدگاههای مذهبی نیز رسید؛ آنها را "هالکه"، "مجوس الامة" و امثال آن توصیف کردند و اختلاف در مورد فرعیات شدت گرفت و همگان درگیر این اختلافهای فرعی شدند.[۴۳]
دخالتهای حکّام (در زمانی که کشورها تبدیل به تیولهای بزرگی شده بودند)نیز مزید برعلت شد و با دشمنی و خشم و تهمت و تحریم و تکفیر و باطل داشتن دیگران زمینهای برای قتل و به آتش کشیدن داراییها و به آب افکندن کتابهای پیروان مذاهب دیگر و نوشتههای فقهای آنان و گسترش رعب و وحشت و نفرت فراهم گردید.
در تاریخ فجایع و مصایب و وحشیگریها نظام حاکم یک بار علیه شیعیان و بار دیگر علیه اهل سنت، تکرار گردید.[۴۴]
کار بجایی رسید که فرد را بر اساس مذهبی که داشت، مورد بازخواست و محاسبه قرار میدادند. وقتی سلجوقیان در برابر الازهری که از سوی "فاطمیها" در مصر تأسیس شد "مدرسۀ نظامیة" را تأسیس کردند شرط کردند که مدرسّان و شاگردان آن شافعی باشند لذا "فصیحی استرآبادی" از شاگردان "عبدالقاهر الجرجانی" را به رغم دانش فوق العادهاش در زبان عربی، از تدریس در "مدرسۀ نظامیه" منع کردند[۴۵] و "شهاب الدین عبدالرزاق" رئیس مدرسۀ النظامیه نیشابور دستور قتل "الفتال النیشابوری" صاحب "روضة الواعظین" را صادر کرد.
در بررسی عوامل که باعث شد مغولان جرأت حمله علیه مسلمانان را پیدا کنند درمییابیم که علاوه بر درگیریهای وحشتناک مذهبی در آن زمان نزاعهای دو دولت "خوارزمی" و "عباسی"، نقش عمدهای داشته است؛ "ابن ابیالحدید" مورخ مینویسد : «آنها (یعنی تاتارها) بارها و بارها طی سال ششصد و بیست و هفت (هجری قمری) بر این شهر (یعنی اصفهان) یورش برده و با مردم آنجا به جنگ پرداخته بودند و شماری از طرفین هم به قتل رسیده بودند ولی موفق به تحقق هدف خود نشده بودند. تا اینکه مردم اصفهان در سال ششصد و سی و سه (هجری قمری) دچار اختلاف گشتند و به دو طایفه "حنفی" و "شافعی" تقسیم شدند و جنگهای مداوم و تعصبهای فراوانی میان آنان مطرح گردید؛ در این میان گروهی از شافعیها به سرزمینهای همسایه و هم مرز با خود و متعلق با تاتارها رفتند و به ایشان گفتند : به این شهر حمله کنید تا ما آنرا تقدیم شما کنیم ... تاتارها نیز در سال (ششصد و) سی و سه وارد شهر گشتند و آنرا به محاصرۀ خود درآوردند.
شمشیرهای مدافعان این شهر یعنی پیروان شافعی و حنفی دچار اختلاف گشت و شمار بسیاری از آنان کشته شدند و شهر به تصرف درآمد، شافعیها با توجه به قراری که در مورد قتل حنفیها و عفو شافعیها با تاتارها داشتند شهر را به تصرف خود درآوردند ولی وقتی تاتارها وارد شهر شدند ابتدا به جان شافعیها افتادند و کشتار وحشتناکی از آنها کردند و به عهد و پیمان بستۀ خود وفادار نماندند و سپس به سراغ حنفیها رفتند و پس از آن دیگران را از دم تیغ گذراندند؛ آنها زنان را نیز به اسارت گرفتند و شکم زنان حامله را دریدند و اموال را به غارت بردند و داراییهای ثروتمندان را مصادره کردند و آنگاه به شهر آتش افکندند و تمام اصفهان را تبدیل به تلی از خاکستر کردند[۴۶] و به همین ترتیب درگیریها و نزاعها ادامه پیدا کرد و طی زمان کوتاهی منجر به سقوط "بغداد" گردید.
این درگیریها ما را به یادآوری درگیریهای فرقهای دیگری سوق میدهد که به دخالت صلیبیهایی انجامید که چنان فجایع و جنایاتی را در جهان اسلام مرتکب گردیدند.
یکی از تاریخنگاران غربی این جنگها مینویسد : «ضعف "سوریه" تنها به دلیل حوادث پس از جداشدن از تنۀ امپراتوری سلجوقی مطرح نشد؛ علت این به ضعف، تفرقه و پراکندگیهای داخلی و پیامدهای حملات به خلیفه فاطمی در "مصر" از خارج هم بستگی پیدا میکرد چه در سال ۱۰۹۵میلادی دو برادر به نامهای : "رضوان" و "دقاق" حکومت بر "حلب" و "دمشق" را به ترتیب عهدهدار گشتند ولی طولی نکشید که میان آندو جنگ درگرفت و "یاغی سیان" امیر "انطاکیه" در درگیریها و اختلاف آندو با یکدیگر مشارکت کرد و حملات "رضوان" و "یاغی سیان" علیه [نیروهای] "دقاق" تنها زمانی متوقف گشت که اخبار نزدیک شدن صلیبیها به آنها رسید، در این هنگام "یاغی سیان" در پاییز سال ۱۰۹۷ میلادی، به شتاب راهی "انطاکیه" شد.
در آن میان "فاطمیها" دمی از بهره برداری از این درگیریها، درنگ نکردند چه فاصلۀ دینی بزرگی خلیفه فاطمی در "قاهره" و رهبر مذهب تشیع را از خلیفه عباسی در "بغداد" و رهبر مذهب تسنن جدا میساخت؛ این اختلافها را میتوان با نزاعهای موجود میان دو کلیسای یونانی و لاتینی مقایسه کرد گو اینکه با توجه به اختلافهای سیاسی، فراتر از آن هم میرفت. بهرحال این اختلافها منجر به فلج شدن حرکت مسلمانان گردید درست همانگونه که حسد و کین توزی میان "کاسیوس" و "لاتین" به اختلال در حرکت جنگهای صلیبی انجامید.
فرماندهان صلیبی، فاصله میان خلیفه قاهره با امرای سنی مذهب در سوریه را
بخوبی درک کردند و کوشیدند تا از طریق فرستادگان خود با خلیفه "قاهره" تماس برقرار کنند بدان امید که با یاری او موفق به اشغال "بیتالمقدس" شوند. "بیتالمقدس" در آن زمان تحت حکومت "سقمان بن امیر ارتق" به نیابت از ترکها قرار داشت.[۴۷] گو اینکه خلیفه (فاطمی) خود به تنهایی عهدهدار انجام اینکار شد و از جنگهای موجود میان امرای سوریه و نیز بیم و وحشتی که حرکت صلیبیها در پی آورده بود، بهره برداری کرد و در اوت سال ۱۰۹۸ میلادی، و به رغم اینکه رهبران حمله صلیبی کمترین توفیقی در سوءاستفاده از درگیریهای مسلمانان با یکدیگر نبرده بودند، بر "بیتالمقدس" چیره گشتند. ولی واقعیت آنست که همان مقدار موفقیت [رهبران صلیبی] نیز تا حد بسیاری برخاسته از همین درگیریها و اختلافها بود.»[۴۸]
همچنین میتوان به گفتههای "ابن خلدون" دربارۀ دوران "المستعصم بالله" توجه کرد که آورده است : «فتنه در بغداد همچنان در پیوند با [درگیریها و اختلافهای] شیعه و اهل سنت و "حنبلیها" و دیگر پیروان مذاهب و نیز میان عیاران و بیبندوباران و مفسدان بود.»[۴۹]
همچنانکه میتوان از درگیریها و جنگهای میان صفویان و عثمانی ها ـ که هرکدام پیشینه مذهبی خود را داشتند ـ یاد کرد که مدت چهار قرن بدرازا کشید و ویرانیها و تباهیهای فراوانی به ارمغان آورد و امت را در برابر دشمنان غربی، به شدت تضعیف نمود.
متنی از "شیخ الطوفی" از پیشوایان حنبلی وجود دارد که آنرا برای استدلال براصل "المصالح المرسلة" [مواردی که شرع در مورد آنها سکوت کرده است] و ترجیح آن بر متون و اجماع، ذکر کرده است زیرا برآنست که متون، متعارضند و اجتهادها با یکدیگر مختلف و احادیث ساختگی نیز فراوانند در این راستا، اشارهای به برخی انواع درگیریها در آن زمان دارد و میگوید:
"مالکیها در مغرب و حنفیها در مشرق مستقل گشتند و هیچ یک از این دو مذهب در سرزمینهای مذهب دیگری، پذیرفته نمیشدند بطوریکه به اطلاع ما رسید که اگر کسی از حنفیها بر مردم "گیلان" ـ که حنبلی بودند ـ وارد میشد او را میکشتند و اموالش را مصادره و حکم کفّار را بر وی جاری میساختند؛ کار بجایی رسید که در یکی از شهرهای سرزمین ماوراءالنهر ـ که متعلق به حنفیها بود ـ مسجدی از آن شافعیها قرار داشت و کارگزار شهر هر روز صبح که برای نماز بیرون میرفت و آن مسجد را میدید میگفت :"آیا وقت آن نرسیده که این کلیسا را ببندند؟ و اوضاع همچنان به همین صورت بود تا سرانجام یک روز دربهای این مسجد را با گل و آجر بستند و کارگزار را از اینکار خوش آمد."[۵۰]
تاریخ، صورتهای دیگر و گویایی از این وضع اسفناک فرقهای برایمان نقل میکند، از جمله :
ـ یورش اراذل و اوباش به خانۀ "شیخ طوسی" و به آتش کشیدن کتابخانهاش در سال ۴۴۹ هجری قمری .[۵۱]
ـ حمله به مساجد شیعه در سال ۴۸۳ هجری قمری و از میان بردن کتابهای آنها.[۵۲]
ـ و جریان ممانعت از به خاک سپردن "ابن جریر طبری" و اتهام وی به الحاد مشهور است.
ـ و اتهامها و انواع تکفیرهایی که کتب تاریخ سرشار از آنهاست.
وروایات ساختگی فراوانی که مذاهب مختلف را نفی میکنند.
عوامل انحراف
با یک نگاه کلی میتوان گفت مهمترین عواملی که به انتقال از مذهب گرایی[به معنای مثبت آن] به فرقه گرایی انجامید از این قرارند :
یکم : توطئه چینی دشمنان امت برای ایجاد شرایط مساعدی برای پراکنده و متفرق ساختن آن به شیوههای مختلف از جمله : تحریک، جعل و فتنهانگیزی و ... که توطئه مستمری در طول دورانهای متمادی از صدر اسلام تا کنون است چه شاهد آنیم که استعمار غربی طی دورههای اشغال و بویژه در زمانی که تقریباً تمامی جهان اسلام را در خود داشت و برآخرین دولت فراگیر اسلامی در ربع اول قرن بیستم میلادی چیره شد، سیاستی با هدفهای سهگانه زیر را در پیش گرفت:
۱ـ باقی گذاردن امت بر عقب ماندگیهای علمی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی و غیره.
۲ـ گسترش حالت اسکولار غربی در برابر روح اسلام گرایی جهان اسلام در کنار تحریک گرایشهای ملی و نژادی که البته این طرحها خیلی زود با ناکامی روبرو شد و برخی نویسندگان معاصر را واداشت تا از آن به عنوان :"پیروزیهای زودگذراسکولاریسم (۱۹۷ـ ۱۹۲۰)یاد کنند.
۳ـ چند پاره کردن جهان اسلام و "تقسیم آن به کشورها و خلقهای پراکنده و تحریک نعرههای قومی و مذهبی و جغرافیایی و نژادی و حتی تاریخی همه و همه به دلیل بیم و هراس از وحدت اسلامی که اینک از سوی سران و اندیشمندان و نویسندگان غربی بر اساس آن، برای نیروی دائمی با جهان اسلام نظریه پردازی میگردد. نویسندۀ "خانم شیرین هانتر" در پیشگفتار کتاب خود : ("آینده اسلام و غرب") میگوید:
رمانی که "جان بوشان" سرگرد اطلاعاتی ارتش بریتانیا در سال ۱۹۱۶ م. نوشته براساس فرضیۀ انجام یک انقلاب اسلامی است که در صورت تحقق، میتوانست مسیر جنگ جهانی اول را به زیان کشورهای متفق، عوض کند.
"بوشان" در رمان خود با عنوان :"عبای سبز"(The green mantle) مینویسد: اسلام، عقیدهای جنگجویانه است چه هنوز هم آن شیخ [امام جمعه]در محراب، قرآن را در یک دست شمشیر مشهور را در دست دیگر حمل میکند. حال اگر فرض کنیم که امیدی در نجات و بازگرداندن روح به کشاورزان مناطق عقب مانده وجود داشته باشد و رویاهای آنان در مورد بهشت را تحقق بخشد، میدانی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به زودی درهای جهنم در سرتاسر زمین بار میگردد. به من گزارشهایی از علما در هرجا میرسد؛ از بازرگانان خردهپای روسیه تا تجار اسب در افغانستان و بازرگانان ترکمن، از حجّاج در سر راه خود به مکه، تا اشراف در شمال آفریقا و پوستین پوشهای مغول و فقرای هند و از تجار یونانی در خلیج تا کنسولهای محترمی که برای ارسال گزارشهای خود از رمز استفاده میکنند؛ اینها همه در روایاتی که میفرستند بر همین نکته تأکید دارند، اینکه شرق در انتظار اشارهای الهی است."
حدود سه چهارم قرن بعد از آن، مفسر سیاسی آمریکایی "چارلز کراوثمر" هنگامی که یادآور شد که "ایالات متحده آمریکا" با دو خطر ژئوپولیتیک احتمالی روبروست که یکی از منطقه مورد اشاره "جان بوشان" در رمان یاد شده است، از همین هراس پرده برداشت : در این صورت جهان اسلام شکل متحدی بخود میگیرد که زیر پرچم اصولگرایی به سبک ایرانی است و درگیر کارزاری سرنوشت ساز علیه غرب کافر میگردد."[۵۳]این موضوع از مهمترین نکاتی است که "مرحوم سید جمال الدیناسدآبادی در برنامه کلی خود برای تحقق نهضت بزرگ اسلامی برآن انگشت گذارده است. اینک نیز ما شاهد دستهای بیگانه هستیم که برای تحریک فرقهگرایی در "پاکستان"، "عراق"، "افغانستان" و "لبنان" دیگر کشورهایی که پیروان مذاهب مختلف با همدیگر همزیستی دارند، دراز شدهاند؛ اینان حتی رسانههای گروهی و قلمها و زبانهای مزدور را برای تحقق اهداف خود بکار گرفتهاند.
دوم: منافع شخصی برخی رهبران و حکام
چیزی که در دورههای تاریک گذشته دیده و اینک نیز شاهد آنیم که برخیها از نفوذ خود برای برانگیختن سادهلوحان و حتی برخی وابستگان به اهل علم برای تحریک فتنههای فرقهای و... سوءاستفاده میکنند.
یکی از نویسندگان تاریخنگار در توصیف جنگ فرقهها و تحریک مقامات حاکمه مینویسد:
"هیچ سالی بدون خشونت میان باصطلاح اهل سنت و شیعه در سایر مناطق عربی اسلام سپری نمیشد. ترکها خود در سال ۱۲۴۹ هجری قمری سرکوب فرقهای علیه شیعه را بر عهده داشتند و بیشتر قربانیان آن از منطقه "الشاکریه" در بغداد بود که بر اثر آن زندان مرکزی مورد حمله قرار گرفت و یکی از دو پل رابط میان دو طرف "کرخه" و "رصافة" به آتش کشیده شد."
او به سخنان خود درباره نقش حکومتهای فرقهای در فتنهانگیزیهای "مصر" و از کشتارهای فرقهای پس از شورش سیاهان در جنوب "عراق" و ادامه درگیریها تا به "مدینه منوره" و "طبرستان" و از آنجا تا به شمال آفریقا ادامه میدهد.[۵۴]
کتابهای بسیاری از جمله "مقدمه ابن خلدون" و غیره دربارۀ این پدیده سخت بمیان آوردهاند. کافی است که از نقش درگیریهای عثمانی ـ صفوی در ایجاد فتنههای فرقهای داخلی و تضعیف امت اسلامی و از آنجا از دست رفتن شوکت و عزّت این امت در برابر چالشها، یاد کنیم. دولت عثمانی (۱۹۲۴ـ ۱۲۸۰ م) برشام و بخشهایی از "عراق" و مناطقی در شمال "آفریقا" چیره شد و دولت صفوی (۱۷۳۴ـ ۱۵۰۶م) نیز بر "ایران" حاکم گردید و هردو به رقابت با یکدیگر و انگشت گذاردن بر هویت فرقهای ـ مذهبی خود پای فشردند.این امر درگیریهای فرقهای مرگباری را در پی داشت که علّت اصلی آن تضّاد منافع، غارت اشغالگران و قبایل و مستبدان و قلدران (ونه مذاهب) بود و ما در این دوره شاهد گشترش موج تکفیر و
قتل و اهانت به مقدّسات از سوی هر دو طرف بودیم.
ما ضمن اشاره به این درگیریها، البته نباید منکر خدماتی که این دو قدرت به تمدن اسلامی کردند باشیم ولی ایراد ما به آنها، بکارگیری و بهرهبرداری درگیریهای مذهبی برای پیشبرد هدفهای سیاسی است.
ما اگر هرگونه اجبار یا خشونتی برای تغییر مذهب را رّد میکنیم، در مورد طرفین و به یکسان اینکار را میکنیم.
سوم : تکفیر
این پدیده از مهمترین موانع فراروی "تقریب" بشمار میرود و به رغم اینکه اسلام کاملاً مرزهای کفر و ایمان را روشن ساخته و به دقّت آنرا مشخص کرده است، این حادثه عجیب، به شدت اتفاق افتاده است.
از "عبادة بن الصامت" روایت شده که رسول خدا (صلی اله علیه و آله و سلم) فرمود:
«هر کس شهادت دهد که "لااله الا الله وحده لا شریک له و ان محمداً عبده و رسوله وان عیسی عبدالله و رسوله" و کلمه اوست که به مریم القا کرد و روح اوست و بهشت حق و دوزخ حق است، خداوند او را بسته به کاری که انجام میدهد وارد بهشت میگرداند.»
و در روایت دیگری :"خداوند اورا از دربهای هشتگانه بهشت ـ هرکدام که بخواهدـ وارد میکند ."؛ شیخین و ترمذی نیز روایت کردهاند :"هرکس شهادت لااله الاالله و ان محمداً رسول الله دهد، خداوند آتش دوزخ را بروی حرام میگرداند.[۵۵]
"سماعة" از "امام جعفر صادق "(علیه السلام) روایت کرده که فرمود :
اسلام شهادت ان لااله الا الله و تصدیق پیامبری رسول خداست و به آن خونها در امان مانده و نکاحها صورت گرفته و ارثها تعلق گرفته و جماعت مردم نیز بر ظاهر آن گرد آمدهاند."[۵۶]
قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام (ص) و پیروان اورا براساس تعامل عقلانی و گفتگوی منطقی و پذیرش پلورالیسم اجتهادی ـ به شرط مبتنی بودن بر اساس انضباط شرعی ـ پرورش داده است.
ولی این پدیده ابتدا در سایه شرایط تعصبآمیزی چون مسأله خوارج، مطرح گردید. من برآنم که مهمترین نکتهای که مارا به این پدیده سوق داده چیزی است که میتوان از آن به عنوان بازخواست هرکس نسبت به پیامدهای سخن وی ـ در حالی که این یک مطلقاً به چنین ملازمتی اعتقاد ندارد ـ یاد کرد.
در گذشته خوارج "حضرت علی (علیه السلام)" را به این دلیل تکفیر کردند که معتقد بودند موضع وی در ازای حکمیت، العیاذ بالله کفر است. آنها یادآور شدهاند که آنحضرت وقتی به دو داور گفت که "ببینید اگر معاویه سزاوارتر است به او دهید و اگر من سزاوارتر باشم به من دهید " در واقع به خود شک کرد و نمیدانست که خود او یا معاویه کدامیک سزاوارترند و به همین دلیل ما اکنون بیشترین شکها را به وی داریم.
ولی امام (علیه السلام) به ایشان پاسخ داد :"این سخن به معنای شّک از سوی من نبود؛ من بدنبال رعایت انصاف بودم خداوند متعال نیز میگوید :"وانا او ایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین." (سوره سباءـ ۲۴)(...و بیگمان ما یا شما بر رهنمود یا در گمراهی آشکاریم.) این از سوی خدا شّک نبود و خداوند [به یقین] میدانست که پیامبرش بر حق است."[۵۷]
پس از دورۀ پیشوایان، این وضع با شدت و حدّت بیشتری شیوع پیدا کرد؛ در مواردی چون اختلاف دربارۀ "افزودن صفات بر ذات الهی " و "تحسین و تقبیح عقلی" که طرفین منازع برآنند که نظر دیگری، او را به کفر سوق میدهد؛ ما این پدیده را در مسایل بسیاری از جمله "توسل"، "شفاعت "، "بداء" و حتی در مواردی چون "استحسان" و "قیاس" و "المصالح المرسلة" و غیره نیز میبینیم، حال آنکه اگر همگان داوری گفتگوی منطقی را بپذیرند دست کم در طرف دیگر چیزی را کشف خواهند کرد که ایمان او به این یا آن موضوع را توجیه میکند و یا چه بسا متوجه شوند که این نزاع، لفظی است و حقیقتی ندارد.
وقتی جهل و تعصب وارد جریان صدور فتوا از سوی کسانی شد که اهلیت این کار را نداشتند، اوضاع بدتر هم شد. آنها به چیزی جز آنچه خداوند متعال نازل فرموده فتوا میدهند؛ ما این وضع را آشکارا در جنبشهای تکفیر کنونی که منجر به خونریزیهای زیادی شد و به نام دفاع از دین و امت، بیگناهان زیادی را قربانی گرفت، میبینیم.
چهارم : تردید در نیتگفتگوکنندگان
این تردید، تحقق بخش فضای آرام و مطلوب نیست و به نوعی فرار یا عیبیابی و ایرادگیری از دیگران میانجامد، امری که کمکی به تحقق نتایج مورد نظر نمیکند. ما این وضع را در روند گفتگوی پیروان ادیان دیدیم؛ پیروانی که هرکدام حامل انبوهی از باردهی منفی علیه یکدیگرند. مثلاً طرف مسیحی، همه کینهای صلیبی و توهمات خاورشناسان را که به آن "بدعتهای اسلامی" میگویند و آن نگرشهای ناشی از خیزش اسلامی را ـ که در تقابل با طرح سلطه جویانه آنهاست ـ به خاطر میآورد و طرف مسلمان نیز همۀ سوابق ذهنی در مورد خدمت تبلیغ و مبلغان مسیحی به استعمار طی قرنهای متمادی را از نظر میگذراند. ولی کار جدی و روی آوردن به آموزههای واقعی اسلام و آنچه که به خویش گمانی نیست به برادر مسلمان فرا میخواند، مانع از ایفای نقش این عامل در ممانعت از "تقریب" میگردد و بویژه وقتی در سطح علمای دست اندرکاری باشد که در عرصههای علم و عمل و اخلاص جملگی در خدمت امت اسلامی قرار دارند، رنگ میبازد.
پنجم : بزرگنمایی ونبش قبر و حمله علیه مقدسات و بیاحترامی به دیگران
هرکدام از این موارد به تنهایی میتواند مانع از تحقق گفتگوی مطلوب و از انجا رسیدن به "تقریب" باشد؛ مادر متون اسلامی فراوانی در ممانعت از آنها یافتهایم؛ مثلاً آیۀ شریفۀ :" قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ" (سوره سباء ـ ۴۶)(بگو: تنها شما را به سخن یگانهای اندرز میدهم و آن اینکه دوتن دوتن و تک تک برای خداوند قیام کنید، سپس بیاندیشید در همنشین شما دیوانگی نیست...) مانع از انجام گفتگو در فضایل انفعالی میگردد.
و آیۀ شریفۀ :" قُل لَّا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلَا نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ " (سورۀ سباء ـ ۲۵) (بگو : نه آنچه ما گناه کردیم از شما میپرسند و نه آنچه شما میکنید، از ما پرسیده میشود.) مانع از درگیر شدن با گذشته میشود و احترام به دیگری را الزامی میسازد. این امر در آیهای که از دشنام دادن حتی به خدایان مشرکان نیز نهی میکند، کاملاً روشن است.
ششم
علاوه برهمۀ اینها باید گفت که اختلاف شیوههای استدلال و روشهای استنباط مانع از نزدیکی در نتایج است لذا باید سعی کرد :
۱ـ پیش از آغاز گفتگو، از هرگونه پیشداوری رهایی پیدا نمود.
۲ـ در مورد شیوۀ واحدی برای استنباط اتفاق نظر داشت؛ تحقق این اتفاق نظر هرگز دشوار نیست .
۳ـ باید موضوع گفتگو را دقیقاً تعیین کرد، تا چنان نباشد که هر طرف به مفهوم و موضوعی بنگرد که طرف دیگر اصلاً به آن نمیاندیشد.
موانع دیگری نیز وجود دارد، از جمله :
۱ـ اینکه نظری استثنایی و غیر معمول را به کل یک مذهب تعمیم دهیم.
۲ـ اینکه دیدگاههای مذهب را از زبان یا قلم دشمنان برداشت کنیم.
۳ـ کسانی را که فاقد اهلیت هستند وارد روند گفتگو کنیم.
۴ـ از شیوههای پیچیده برای ظفریابی بر دیگری پیروی نماییم.
و موارد دیگری که در اینجا فرصت پرداختن به همۀ آنها نیست ولی باید آنها را حذف کرد تا بتوان به "تقریب" مطلوب و حتی ضروری در جهان آشفته کنونی دست یافت.
[۱] - "معانی الاخبار" (شیخ صدوق) ، صفحه ۴۳. [۲] - "معانی الاخبار" (شیخ صدوق) ، صفحه ۵۹. [۳] - "التهذیب"، جلد ۱۷. [۴] - "تاریخ اسلام" (الذهبی)، جلد نهم، صفحه ۲۲۸ [۵] - "طبقات الشافعیه الکبری" (شیخ تاج الدین تقی الدین السبکی) ، جلد سوم ، صفحه ۵۱. [۶] - نگاه کنید به : "عدة الاصول " جلد ۱، صفحه ۱۳۹ و "قاموس الرجال" جلد ۱، صفحه۲۰. [۷] - "مصادر التشریع" ، صفحه ۸۰. [۸] - "مصادر تشریع "، صفحه ۸۰ [۹] - "الکفایة فی علم الروایة" ، صفحه ۱۲۵. [۱۰] - نگاه کنید به : "الاجازة الکبیرة" (علامه حلّی" [۱۱] - "موسوعة ابن ادریس" (تحقیق السید الخرسان) جلد یک ، صفحه ۵۳. [۱۲] - "منتهیالمطلب" ، پیشگفتار ، چاپ مشهد. [۱۳] - "اعیان الشیعه" (سید محسن عاملی) ، جلد دهم ، صفحه ۶۲. [۱۴] - همان منبع ؛ در "أمل الامل" جلد یک ، صفحه ۱۰۳ نیز آمده است. [۱۵] - بحارالانوار ، جلد ۱۰۷ ، صفحه ۱۹۱. [۱۶] - همان منبع ، صفحه ۱۸۳. [۱۷] - "ریاض العلماء" ، جلد پنجم ، صفحه ۱۸۵. [۱۸] - "الوسائل" جلد پنجم ، صفحه ۳۸۱. [۱۹] - "الدروس الشرعیه" ، چاپ : "مجمع البحوث الاسلامیه" ، مشهد ، جلد یک ، صفحه ۱۶۲. [۲۰] - "اعیان الشیعه" ، جلد هفتم ، صفحه ۱۵۰. [۲۱] - "الکنی و الالقاب" جلد دوم ، صفحات : ۳۸۲ و ۳۸۳. [۲۲] - "ریاض العلماء" ، جلد دوم ، صفحه ۳۶۵ [۲۳] - "اعیان الشیعه" ، جلد هفتم ، صفحه ۱۴۹. [۲۴] - به عنوان مثال نگاه کنید به : "امل الامل" جلد یک، صفحۀ ۹۰ و "ریاض العلماء" جلد دوم صفحه ۳۶۵ و "معجم رجال الحدیث" جلد هفت ، صفحه ۳۷۸. [۲۵] - همچنانکه محدث "الجزایری" در کتاب خود "الجواهر الغوالی فی شرح عوالی اللآلی" به نقل از یکی از فرزندان شهیدثانی نقل کرده است ؛ نگاه کنید به مقالۀ محققان کتاب "منیة المرید" ، صفحه ۴۳. [۲۶] - "اعیان الشیعه" ، جلد هفتم ، صفحه ۱۵۷. [۲۷] - "تاریخ بغداد" ("الخطیب البغدادی")، جلد یک ، صفحه ۱۰۹ [۲۸] - "بحار الانوار" جلد ۵ ، صفحه ۳۵۷. [۲۹] - "عوالم الامام الصادق" (البحرانی) ، جلد دوم ، صفحه ۶۳۵. [۳۰] - "الکافی"، جلد دوم ، صفحه ۱۰۵، [۳۱] - "وسائل الشیعه" جلد شانزدهم، صفحه ۱۶۰. [۳۲] - "بحار الانوار" ، جلد هشتاد وپنج ، صفحه ۱۳. [۳۳] - "تفسیر المیزان"، جلد هفتم، صفحه ۱۴۹. [۳۴] - "وسائل الشیعه " ، جلد ۱۲، صفحه ۶. [۳۵] - "وسایل الشیعه " ، جلد دوازدهم ، صفحه ۶. [۳۶] - "وسائل الشیعه " ، جلد یازدهم ، صفحه ۴۷۹. [۳۷] - "الکافی" جلد دوم ، صفحه ۳۰۸. [3۸] - "مختصرالمؤمل" (شهابالدین ابی شامة) ؛ صفحه ۱۴. [۳۹] - "التفسیر الکبیر" جلد ۱۶، صفحه ۳۱ در تفسیر آیۀ ۳۱ از سورۀ توبه. [۴۰] - "الامام الصادق و المذاهب الاربعة" چاپ "مجمع اهل البیت" جلد سوم ، صفحه ۱۹۲ [۴۱] - نگاه کنید به کتاب :"المعالم الجدیدة لعلم الاصول" ، "امام شهید سید محمد باقر صدر" (قدس سره) [۴۲] - نگاه کنید به مقاله "استاد الطویل " در کتاب "قضیة الفلسفه"، صفحه ۲۷. [۴۳] - نگاه کنید به کتاب : "قصة الطوائف" نوشته الدکتور الانصاری" ، فصل "الحقیقة الطائفیة" ، صفحه ۱۸۵. [۴۴] - همان منبع، صفحه ۲۱۹ [۴۵] - "معجم الادباء" (یاقوت حموی)، جلد پانزدهم ، صفحه ۶۷. [۴۶] - "شرح نهجالبلاغه" (ابن ابیالحدید) ، جلد هشتم ، صفحه ۲۳۷. چاپ بیروت. [۴۷] - همزمان جنگ و درگیری و نیز گفتگو طی جنگ اول صلیبی جریان داشت و همین امر در جنگ صلیبی سوم و ششم نیز اتفاق افتاد. در اینجا فعالیت لائیکها در توجیه و تفسیر روند جنگهای صلیبی قابل تأمل است چه به رغم اینکه این جنگها براساس دینی درگرفت ، سمت و سوی دنیوی پیدا کرد. از جمله مسایل متناقض مطرح در حملات صلیبی این بود که یک حملۀ دینی به رشد انگیزههای دنیوی یاری رساند و به لائیکها فرصت داد تا از گرایش به سمت حکومت دینی پاپ ، رهایی یابند ؛ این امر در زمان پاپی "گریگوری هفتم" کاملا روشن بود. نگاه کنید به : "الحرب الصلیبیة الاولی" (حبشی) ، القاهره ، ۱۹۵۸ ، صفحات ۱۲۶و۱۲۷. William of tyre trans. Krey . ۱۹۴۳ vol.۱. pp : ۲۲۳-۲۲۴. [۴۸] - تاریخنگار "ارنست بارگر" در کتاب خود : "الحروب الصلیبیة" ، فصل سوم ، ترجمه دکتر "الباز العرینی" که پیش درآمد بسیار خوبی نیز برآن نوشته است. [۴۹] - "العبروالدیوان" ، المبتدأ و الخبر" ، جلد۳۲ ، صفحه ۵۳۶. [۵۰] - "رسالة الطوفی" ، صفحه ۱۱۶ [۵۱] - "المنتظم " (ابن جوزی ) ، جلد شانزدهم ، صفحه ۱۶ سال ۴۴۹ هـ.ق. [۵۲] - "تاریخ الاسلام (الذهبی) ، جلد ۱۰ ، صفحه ۴۷۱ [۵۳] - "مستقبل الاسلام و الغرب" (شیرین هانتر)، ترجمه عربی:"زینب شوربا"، صفحه ۱۱۱. [۵۴] - "قصة الطوائف "("الدکتور فاضل الانصاری")، صفحه ۲۳۳. [۵۵] - این روایت را "صحاح" در اولین روایت خود آوردهاند و صاحب "جمع الفواید" آنها را در ابتدای کتابش نقل کرده است. [۵۶] - "الکافی" ، جلد دوم، صفحه ۲۵. [۵۷] - "الاحتجاج" (علامه طبرسی) ، جلد یک ، صفحه ۴۴۴.