تاریخ انتشار۷ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۴۳
کد مطلب : 192998

فریب‌های علمی و مفروضات مخفی علوم انسانی غرب در گفتگو با آیت الله اراکی

علوم انسانی رایج مبتنی بر یک فریب اعلام نشده است؛ چه بسا اگر غربیان مفهوم جهان‌بینی مادی خود را شرح می‌دادند، مردم آگاه می‌شدند و سرنوشت علوم انسانی تغییر می‌کرد.
فریب‌های علمی و مفروضات مخفی علوم انسانی غرب در گفتگو با آیت الله اراکی
مجله عصر اندیشه گفتگویی با آیت الله اراکی دبیر کل مجمع جهانی تقریب پیرامون سیر تحول علوم انسانی در جهان انجام داده  که در زیر متن کامل این مصاحبه آمده است.
 
علوم انسانی؛ زیرساخت جامعه‌سازی
تحول در علوم انسانی بحثی بنیادین است. جامعه‌سازی بر مبنای دانش شکل می‌گیرد و اگر ما بخواهیم جامعه‌سازی کنیم، باید دانش آن ‌را داشته باشیم. دانش جامعه‌سازی در یک معنا شامل این است که ما علوم انسانیِ متناسب با جامعه دینی داشته باشیم و هدفمان را مشخص کنیم که در ساختن جامعه قرار است به کجا برویم. جامعه‌سازی به یک زیر ساخت علوم انسانی احتیاج دارد و اهمیت آن چنان است که تحول در علوم انسانی به‌عنوان یکی از مطالبات جدی رهبر انقلاب مطرح است.
ابتدا باید مشخص کنیم که منظور از تحول در علوم انسانی چیست و چرا مقام معظم رهبری بر آن تاکید می‌کنند؟ چرا این مطالبه در سایر علوم مثل تجربی، ریاضی و... مطرح نشده است؟ به این علت که علوم انسانی معاصر از دو مشکل اصلی رنج می‌برد؛ مشکل اول اینکه پایه‌های اصلی این علوم بر اساس «مفروضات ضد دینی» پی‌ریزی شده است و نبردی بین علم و مذهب در اروپا زمان رنسانس آغاز شد که تا امروز هم ادامه دارد. اگر کسی بخواهد این تضاد را به‌‌‌خوبی مطالعه کند می‌تواند ماجرای آن ‌را در کتاب «علم و مذهب» نوشته «برتراند راسل» به‌طور مشروح بخواند. این تضاد، تفکر اروپایی را به یک موضع‌گیری غیرمنطقی کشاند. این موضع‌گیری غیرمنطقی این است که کلاً آنچه مقوله دینی است، از پیش با یک پیش‌داوری به‌عنوان امری باطل و غیر علمی تلقی شده و این پیش‌فرض پایه علوم انسانی قرار گرفته است؛ یعنی آنچه مذهب آورده است غلط و باطل است.

چگونه جهان کوچک شد؟
 مشکلی در تفکر اروپایی وجود دارد: اروپا تمام جهان را در خودش خلاصه می‌‌کند و همه عقل و اندیشه جهان را هم به عقل و اندیشه خود تقلیل می‌دهد. انسان‌ها اینگونه حصر می‌شوند.  حتی مذهب را هم در آنچه که خود به‌عنوان مذهب می‌شناسد، خلاصه می‌کند. مثلا،‌ً داوری‌ای را که نسبت به مذهب کلیسایی دارد، به همه مذاهب تعمیم می‌دهد. بنابراین، وقتی می‌گویند «دین» مقصودشان «دین کلیسایی» است.
متاسفانه وقتی روشنفکران ما می‌خواهند از غربی‌ها تقلید کنند، آن داوری‌ای که غرب نسبت به دین کلیسایی دارد، به دین اسلام تعمیم می‌دهند، درحالیکه براساس مطالعات من، اغلب فلاسفه اروپایی و موسسان علوم انسانی غرب با افکار اسلامی اصلاً آشنایی ندارند، اما فلاسفه معاصر ما کم و بیش با تفکر فلسفی اروپا آشنایی دارند. من مدتی در محضر استاد مطهری و شهید بهشتی فلسفه خواندم. هر دو بزرگوار درباره فلسفه غرب اظهار نظر می‌کردند و صاحب رای بودند. شهید مطهری در مورد فلسفه هگل یک تحلیل داشت و شهید بهشتی برداشت دیگری. هر دو نیز با مطالعه متون مرجع فلسفه هگل به این نتیجه رسیده بودند. متفکران مسلمان در مورد فلسفه هگل مطالعه کرده بودند، بحث، نظر و تئوری داشتند و در عین حال تضارب رای هم داشتند. برخی از متون مرجع و اصلی فلسفه هگل، توسط شهید بهشتی ترجمه شد که در اختیار ما گذاشت و بر مبنای این ترجمه آن‌را نقد کرد. در مقابل، برخی فلاسفه اروپایی اصلاً اسم ملاصدرا و نامی از فلاسفه بزرگ ما به گوششان نخورده است. حتی اگر نام کسانی مثل بوعلی سینا برایشان آشناست، آنچنان با تفکرش بیگانه هستند که انسان متعجب می‌شود که چطور به خود اجازه دادند این همه در مباحث فلسفی اظهار نظر کنند، بدون اینکه  برروی بخش مهم و عظیمی از تفکر فلسفی جهان شناخت و مطالعه داشته باشند. این بیگانگی اندیشمندان اروپایی ناشی از احساسات بی‌پایه‌ای است که در بین آنان وجود دارد و آن حس خود بزرگ‌بینی و حق تحقیر دیگران است. غربیان چه بخواهند و چه نخواهند تفکرشان یک زیر ساختی دارد و آن اینکه بشر در ماورای اروپا، بشر نیست.
غربیان انسان غیر اروپایی را بشر نمی‌دانند، بلکه حیوانی می‌دانند که باید در خدمت آن‌ها باشد؛ یعنی شریف‌ترین انسان غیر اروپایی نزد اروپایی ها کسی است که بیشتر در خدمت اروپائیان باشد. یک زمینه روانی در تفکر اروپایی وجود دارد که اصلاً اندیشه‌،
دین و بشری جز آنچه اندیشه اروپایی می‌شناسد، وجود ندارد. بر این اساس، اصلاً نگاهی به تولیدات علمی دیگران و بالاخص متفکران مسلمان ندارند. من تحصیلاتم را در لندن گذراندم و تز دکترای من «آزادی و علیت در اندیشه اسلام» بود. استاد من گفت باید منبع اروپایی معرفی کنید؛ یعنی اگر می‌خواستم بگویم که ملاصدرا چه گفت؟ برای تفکر اروپایی «ارزش علمی» نداشت. در تفکر اروپایی و علوم انسانی رایج، بوعلی‌سینا، ملاصدرا یا هر متفکر مسلمان دیگری وقتی ارزش دارد که قول او توسط یک نویسنده اروپایی تائید و نقل شود. این شیوه نشان‌دهنده زیر ساخت تفکر غربی است.

رفتار اختیاری: موضوع علوم انسانی
دانشمندان ایرانی مسلمان باید روش تفکر غرب در علوم انسانی را به شکلی بنیادین نقد کنند. باید بدانیم چه روشی در تفکر اروپایی وجود داشته و چه فضای روانی‌ای در این تفکر وجود دارد؟ علوم انسانی با علوم تجربی و علوم ریاضی یک فرق اساسی دارد، زیرا علم طب نیز با انسان سر و کار دارد و خیلی از علوم دیگر هم همینطور، ولی این‌ علوم را از شمول علوم انسانی نمی‌دانیم. گرچه علم طب، علمی است که موضعش انسان است، اما یک فرق اساسی وجود دارد: علوم انسانی «رفتار اختیاری» انسان را مطالعه می‌کند. در انسان دو نوع پدیده وجود دارد که هر دو موضوع بررسی‌های علمی است. یک قسم از این پدیده‌ها، «غیر‌اختیاری» است مثل دستگاه‌های بدن انسان که طبق قوانین حاکم بر طبیعت عمل می‌کنند و اختیار انسان در کارکرد آن‌ها نقشی ندارد. (البته نظریه‌ای در عرفان داریم که اگر انسان اراده‌اش بسیار قوی شود، می‌تواند امور غیراختیاری‌ها را اختیاری کند.) این رشته از رفتارهای انسانی را «رفتارهای طبیعی» می‌نامیم و موضوع علمی است که هرچند با انسان ارتباط دارد، اما از مقوله علوم تجربی به‌شمار می‌آید. یک قسم علم انسانی دیگر داریم که «رفتارهای اختیاری» بشر موضوع آن است. اینکه من چگونه زندگی کنم، چه لباسی بپوشم، چه غذایی بخورم و... رفتارهایی از این قبیل را رفتارهای انسانی می‌نامیم. در  رفتارهای انسانی تفاوت اصلی انسان با سایر موجودات جلوه می‌کند و انسانیت انسان به این رفتارهاست، چون در نسبت با سایر رفتارها، انسان با حیوان تفاوتی ندارد. همه مقولات علوم انسانی در این حوزه شکل می‌گیرند و آینده و سرنوشت انسان مربوط به این نوع علوم انسانی است.
اراده چیست و از کجا بر‌می‌خیزد؟ اراده سه مقدمه دارد: تصور، تصدیق و شوق. یعنی اگر انسان اراده به انجام کاری دارد، اول باید تصوری از آن داشته باشد، بعد تصدیق به مفید بودنش کند؛ سپس شوق به کار برانگیخته می‌شود، اراده می‌کند و به عمل می‌انجامد. همین بحث ساده گویای آن است که رفتارهای اختیاری انسان مبتنی بر یک رشته از باورهاست. مثلاً، اگر من بر این باورم باشم که خدا وجود دارد، قطعاً روی نوع انتخاب و رفتار ارادی‌ام تاثیر می‌گذارد. اینجا سوالی پیش می‌آید: آیا در رابطه بین باور و انتخاب‌، قانونی وجود دارد یا خیر؟ کار علوم انسانی، کشف قوانین بین این باورها و رفتارها است. اگر باوری را برای انسان به‌عنوان «اصل مفروض» پایه‌ریزی کنیم و بگوییم انسان رابطه‌ای با خدا ندارد، نباید اسم خدا را بیاورد و اگر اسم خدا آمد بحث غیر علمی می‌شود، مفروضات ما مادی می‌شود. اگر در علوم انسانی اروپایی بخواهید پیرامون انسان بحث کنید، باید صرفاً سوژه انسانی یا همان خود انسان را در نظر بگیرید: انسان بریده از خدا. علوم انسانی رایج در غرب با یک اصل مفروض می‌خواهد رفتارهای انسانی را توجیه کند. این اصل مفروض چیست؟ آن است که باوری که منشاء انتخاب است، باور کند که خدا وجود ندارد. این سنخ از علوم انسانی مبتنی بر یک پیش‌فرض اومانیستی است.

فریب‌های علمی و مفروضات مخفی
علوم انسانی غربی بر پایه یک فریب ساخته شده و آن فریب این است که به‌جای اینکه بگویند ما خدا را قبول نداریم، بر اساس این فرضیه بحث می‌کنند که فقط انسان موضوع علم است ولاغیر؛ زیرا انسان یک واقعیت عینی خارجی است. آیا چنین فرضیه‌ای اساساً صحیح است یا خیر؟ غربیان معتقدند درباره این اصل نباید بحث شود. حتی در برخی مسایل صراحتاً می‌گویند حق ندارید راجع‌به آن فکر کنید. این همان سخنی است که «ابن ‌تیمیه» می‌گوید و کاملاً با تفکر اروپایی هم سنخ و یکسان است. تفکر ابن ‌تیمیه‌ای می‌گوید برخی سوال‌ها را نباید پرسید و این سوال‌ها اساسا غیر علمی است. استادی به نام «وائل عزالدین» داشتم که یکسری سخنرانی‌های علمی در دانشگاه داشت و
«متدشناسی ابن ‌تیمیه» را درس می‌داد. اینکه می‌گوییم تفکر وهابی و داعشی ریشه‌اش در انگلیس است، چون ما دیدیم که چگونه انگلیسی‌ها قصد دارند این تفکر را به‌عنوان تنها تفکر اسلامی در دنیا معرفی کنند. من از روی ترس و تخمین و گمان این حرف را نمی‌زنم، بلکه از نزدیک این جریان را دیدم و لمس کردم. این استاد در یکی از سخنرانی‌هایش گفت خیلی از سوال‌ها از اساس غلط است و نباید پرسید. بنابراین از دایره علم و شناخت حذف می‌شوند. یک مثال هم زد که مثلاً خدا را چه کسی آفرید؟ این سوال را «ابن ‌تیمیه» و «برتراند راسل» هم مطرح کردند؛ گرچه راسل از این سوال یک نتیجه‌ای گرفته و ابن‌ تیمیه نتیجه‌ای دیگر.
راسل می‌گوید چون «مساله خدا» علمی نیست پس این سوالِ نامربوط و بی‌جوابی است. ابن‌ تیمیه نیز می‌گوید این سوال بی‌اساس است و مفهوم ندارد. یک‌بار در کلاس من به استاد گفتم «مطلبی که از ابن ‌تیمیه نقل کردید، درست نیست. ما سوال غلط نداریم.» هر سوالی به هرحال سوال است و غلط و صحیح فقط در اخباریات وارد است. وقتی خبر از چیزی می‌دهی این خبر یا درست است یا غلط، اما انشائیات مثل اینکه مثلاً ای کاش پدرم زنده بود را نمی‌شود گفت درست است یا غلط. همین سوال که خدا را که آفرید نمی‌تواند غلط باشد، زیرا جزء انشائیات است. این سوال را فلاسفه ما مطرح کردند و پاسخ خوبی هم به آن دادند، منتها برگشت این سوال به سوال دیگری است و آن سوال این است که علت نیازمندی به علت چیست؟ اول باید این سوال را پاسخ دهیم. وقتی شما می‌گویید خدا را که آفرید؛ یعنی علت پیدایش خدا چیست؟ اول باید بحث کنیم که چرا موجود به علت نیاز دارد؟ چون موجود را ما یک موجودی فرض می‌کنیم که هم می‌تواند باشد و هم می‌تواند نباشد. یعنی وجود برای او ذاتی نیست و از آن به ممکن تعبیر می‌کنند. «وجود ممکن» چیست؟ وجودی است که وجود از خودش نیست، پس چون از خود وجود ندارد، نیازمند علت است. اما آن موجودی که وجودش از خود است، نیاز به علت ندارد و پاسخ این سوال به این شکل است.

راز نیاز به تحول علمی
یک راز و دلیل قاطع برای تحول در علوم انسانی این است: علوم انسانی رایج از نقطه‌ای شروع می‌کند که اندیشه در این نقطه ممنوع است و دارای پیش‌فرضی است که نباید درباره آن سخن گفت یا سوال کرد. این یک فریب اعلام نشده‌ است. شما نمی‌توانید علوم سیاسیِ بدون جهان‌بینی داشته باشید. متاسفانه در روش تفکر غربی با وجود اینکه علوم انسانی مبتنی بر یک جهان‌بینی مادی‌ است، اما اشاره‌ای به آن نمی‌کنند. آنان با مخفی ساختن ایدئولوژی ماتریالیستی، پایه‌های علمی را می‌سازند که این علم مبتنی بر یک مفروضات غلط است. علوم انسانی رایج مبتنی بر یک فریب اعلام نشده است؛ چه بسا اگر غربیان مفهوم جهان‌بینی مادی خود را برای افکار عمومی شرح می‌دادند، مردم آگاه می‌شدند و سرنوشت علوم انسانی تغییر می‌کرد. یکی از مسائلی که مقام معظم رهبری به آن نظر دارند، «استخراج» پیش‌فرض‌های علوم انسانی رایج و نقد آن است. اگر یک پیش‌فرضی غلط است، چرا باید بر اساس آن حرکت کنیم؟ برای نمونه، مسائل حقوق بشر مبتنی بر یکسری پیش‌فرض‌هاست که اگر ما آن پیش‌فرض‌ها را نپذیریم و نقد کنیم، خیلی از دیدگاه‌ها خواه‌نا‌خواه عوض خواهد شد.
اگر پیش‌فرض‌های علوم انسانی را نقد کنیم، بسیاری از مسایل مانند مفهوم آزادی، حقوق بشر،  مساله جایگاه زن، حقوق کودک و... متفاوت می‌شود. امروزه پیش‌فرضی مطرح است: می‌گویند انسان حق دارد آزاد باشد و در اصل هم آزاد آفریده شده است. این رهیافت از آزادی دو معنا دارد؛ یکی به این معنا که قانون نباید تا حد امکان برای زندگی انسان قید بگذارد، مگر در مواقع لزوم. این رهیافت معقولی است و ما هم قبول داریم: قانون باید با دلیل رفتارهای انسان را محدود کند. یک رهیافت دیگر از آزادی در علوم انسانی غربی مطرح است و می‌گوید: انسان در برابر رفتارش مسئول نیست. این سوال مطرح می‌شود که آیا انسان رفتاری را که انتخاب می‌کند، به سبب اختیار و انتخاب خود در برابر مقام برتری مسئول است یا خیر؟ تفکر غربی معتقد است انسان در برابر رفتاری که انتخاب می‌کند مسئول نیست؛ این تفکر خطرناک است. تفکر دینی می‌گوید انسان در برابر انتخابی که می‌کند مسئول است و یک مقام برتری وجود دارد که انسان در برابر آن باید پاسخگو باشد. نه تنها انسان‌های معمولی، بلکه پیامبران هم که برترین انسان هستند مسئول‌اند. با نظر به این تفکر است که می‌گوییم انسان‌ها باید در برابر
قانون پاسخگو باشند. این نظریه که حاکم برتر از قانون نداریم، از اینجا ریشه می‌گیرد و تنها بر اساس تفکر اسلامی قابل توجیه است. مقام برتری که عین عدل است و کسی نیست جز ذات باری تعالی. انسان مسئول آفریده شده است، اما فکر غربی «مسئولیت انسان» را نمی‌پذیرد و در نتیجه، استبداد و دموکراسی در تفکر رایج مغرب زمین از این نقطه نشأت می‌گیرد.

«کارگزاران تحول» توانمند نیستند
سیاست همکاری حوزه و دانشگاه توسط امام خمینی (ره) پایه‌گذاری شد و رهبری نیز آن‌ را ادامه دادند. متاسفانه از این همکاری تفسیر و تبیین صحیحی صورت نگرفت و در عمل هم پیگیری نشد. دانشگاه با پرسش‌های جدید آشناست و بسیاری از این پرسش‌ها در حوزه‌ها مطرح نیست. منظور از حوزه‌ها، حوزه‌های دینی ما در عرصه فلسفه، کلام و فقه است. برخی پرسش‌ها در دانشگاه و یا حتی جامعه و مردم مطرح شده که حوزه هم از پاسخ آن‌ها بر آمده است. بنابراین در عرصه‌هایی که پرسش مطرح شده، پاسخ وجود دارد و هرگاه حوزه‌های علمیه تحت فشار پرسش‌ها قرارگرفته‌اند، پاسخ‌های مطلوبی را عرضه کرده‌اند. مثلاً، استاد «مرتضی مطهری» در کتاب مقدمه بر جهان‌بینی به پرسش‌هایی که در جامعه مطرح بود، پاسخ داد. آیت‌الله جوادی آملی و آیت‌الله مصباح یزدی هم در چند کتابشان پاسخ‌های درخوری دادند؛ اما پرسش‌های علمی دقیق که جای طرح آن در جامعه نیست، هنوز در عرصه حوزه‌های علمیه ما مطرح نشده که پاسخی به آن داده شود.
ما به حوزه‌های بحث علمی نیاز داریم که متشکل از دو طیف باشد؛ یک طیف اساتید دانشگاهی علوم انسانی و مخلص در علم هستندکه هدفشان رسیدن به معرفت است. آن‌ها باید سوالات چالشی، علمی و محققانه مطرح کنند. طیف دیگر علمای حوزه‌ای هستند که باید قدرت استنباط داشته باشند، زیرا علوم انسانیِ اسلامی نیازمند «استنباط» و «اجتهاد» است. اگر از آغاز انقلاب همکاری میان حوزه و دانشگاه روی می‌داد و به توصیه‌های امام عمل می‌کردیم، امروز خیلی پیشرفته‌تر بودیم. گام عملی برای «تحول» در علوم انسانی این است که حلقه‌های مرکب از دانشمندان پرسش‌شناس و عالمان پاسخ‌شناس تشکیل شود. یکی از دلایل ضرورت تحول این است که علوم انسانی غربی رایج مبتنی بر پیش‌فرض‌های غیرمنطقی است. این پیش‌فرض‌ها دو اشکال دارند: یکی اینکه پیش‌فرض‌های «غیربرهانی» هستند و دیگر اینکه «پیش‌فرض‌های پنهان» هستند؛ بنابراین مخاطب را فریب می‌دهند. مرحوم صدر می‌گفت امتیازی که مارکسیسم بر لیبرالیسم غربی دارد این است که مارکسیسم پیش‌فرض‌های خودش را به‌صراحت می‌گوید، اما لیبرالیسم غربی همان پیش‌فرض‌ها را دارد، اما به شکل مخفی! علوم انسانیِ اسلامی مبتنی بر اصول مستدل و مبرهن است. یعنی، از نقطه صفر تا نقطه پایانی با دلیل و منطق است و این از امتیازات علوم انسانیِ اسلامی ماست و البته احتیاج به استنباط دارد. این استنباط و یا تولید علوم انسانی، نیازمند همکاری حوزه و دانشگاه است.

اگر حلقه‌های بحث و گفت‌وگوی جدی بین دانشگاه و حوزه تشکیل شود، می‎توان به فرآیند تولید در علوم انسانی اسلامی حرکت داد. اینکه چرا تا به حال این کار انجام نشده است، چند دلیل دارد. افرادی که متصدی «تحول در علوم انسانی» شدند، هنوز باور ندارند ما می‌توانیم به نتیجه‌ای مطلوب دست پیدا کنیم. این احساس عجز هم میان حوزویان است و هم میان دانشگاهیان. مشکل دیگر اینکه گاهی متصدیان اینگونه امور توانمند نیستند، زیرا این عرصه احتیاج به آدم‌های کار کشته دارد. وقتی چهره‌هایی با عناوین بزرگ و تیترهای درشت به سراغ «تحول» می‌آیند و وارد کار می‌شوند، از افراد توانمند استفاده نمی‌کنند، زیرا انسان‌های توانا، عناوین بزرگ آن مسئولان را برنمی‌تابند و زیر سوال می‌برند. بنابراین، با چنین بحرانی مواجه هستیم. باید مسئولین ملاحظه‌کاری‌ها را کنار بگذارند و از کسانی‌که در صحنه عمل توانایی دارند و می‌توانند پاسخگو باشند، استفاده کنند و امکانات لازم را در اختیارشان بگذارند و به‌عنوان عالم با آن‌ها برخورد کنند. در شرایط فعلی، گاهی اوقات چهره‌های عالم و توانمند با تحقیر و بی‌اعتنایی مواجه می‌شوند. این امر به‌خاطر تبلیغاتی است که انجام می‌شود. کسانی‌که پیرو بوق هستند با افرادی که پیرو منطق‌ هستند، تفاوت دارند. افرادی که تحت تاثیر بوق‌های تبلیغاتی قرار می‌گیرند، کاملاً منفعل عمل می‌کنند.

 
https://taghribnews.com/vdcf10dycw6d11a.igiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی