اين فضيلت بزرگي است براي علي بن ابيطالب رضيالله عنه و کرمالله وجهه که براي اولينبار در اسلام، اساس تقريب بين مذاهب را بنا نهاده است، تا اينکه اختلاف در رأي، به تفريق کلمه امت و برافروختن آتش عداوت ميان طوائف مختلف نينجامد. بلکه در عين اختلاف رأي، وحدت امت محفوظ بماند، و طرفهاي متخالف در رأي، همچنان برادران و دوستان هم باقي بمانند و باز هم با يکديگر با دوستي بسر ببرند
اشتراک گذاری :
شيوه عملي امام علي(ع) در حفظ وحدت يکي از حاميان صديق تقريب مذاهب و از نويسندگان مقاله در مجله «رساله الاسلام» ارگان «دارالتقريب بين المذاهب الاسلامية»، استاد شيخ عبدالمتعال صعيدي است. در يکي از مقالات ايشان بهعنوان «علي بنابيطالب(ع) والتقريب بين المذاهب»(۳۴) آمده است: «اين فضيلت بزرگي است براي علي بن ابيطالب رضيالله عنه و کرمالله وجهه که براي اولينبار در اسلام، اساس تقريب بين مذاهب را بنا نهاده است، تا اينکه اختلاف در رأي، به تفريق کلمه امت و برافروختن آتش عداوت ميان طوائف مختلف نينجامد. بلکه در عين اختلاف رأي، وحدت امت محفوظ بماند، و طرفهاي متخالف در رأي، همچنان برادران و دوستان هم باقي بمانند و باز هم با يکديگر با دوستي بسر ببرند، بدينگونه که هر کدام از آنها برادر خود را با رأي و نظرش باز گذارد، زيرا او از دو حال خارج نيست: يا مصيب است و مأجور و يا مخطيء است و معذور. و اگر هم بخواهد، با او بگونه جدال به احسن برخورد کند و در بحث و جدال بين آنان تعصب رأي نباشد بلکه منحصراً هدف از بحث، رسيدن به حقيقت باشد و نه غلبه و پيروزي بر خصم.
بلي اين فضيلت، وجه فضيلتي است براي پسر عموي رسول خدا، که از فضيلت او در شرف نسبت و قرابت به صاحب رسالت، کمتر نيست، و نه از فضيلت سبقت وي در ايمان به پيغمبر در حالي که او پسر نابالغي بود، اما از هر صغير و کبيري بيشتر و بهتر بهدست رسول اکرم هدايت يافت. همچنين، اين فضيلت که گفته شد، دست کمي از فضيلت وي در جمع ميان جهاد به رأي، و جهاد به مال، و جهاد با شمشير، ندارد. علي(ع)، با ابوبکر بيعت کرد در حالي که عقيده به حقانيت خود را در دل حبس کرد، و مايل نبود که نسبت به ابوبکر حيله و نيرنگي بکار برد. هنگامي که مسلمانان با ابوبکر در جنگ با مرتدين و مانعين زکاة، مخالفت کردند، ابوبکر به تنهائي با شمشير بهدست به «ذي القصه» رفت پس از آن علي(ع) به وي پيوست و زمام ناقهاش را گرفت و گفت: کجا ميروي؟ ما را به مصيبت مبتلا نکن بخدا قسم اگر کشته شوي، براي اسلام، نظامي باقي نميماند. ابوبکر سخن علي(ع) را شنيد و به مدينه برگشت، سخن مخلصانهاي که گواه بر نهايت علاقه علي(ع) به زنده ماندن خليفه است، در حالي که هنوز معتقد بود ابوبکر خلافت را از او غصب کرده است. همينگونه بود روش علي(ع) با عمر بن خطاب که ابوبکر خلافت را به او سپرد، باز هم عقيده خود را در دل حبس کرد، و به همانگونه که با ابوبکر رفتار کرده بود با عمر هم رفتار کرد، و در راه عقيده خود تن به تفرقه و جدائي نداد... رفتار علي(ع) با عثمان نيز چنين بود، هنگامي که بر اثر شوراي معروف (که بهنظر علي(ع) يک توطئهاي عليه او بود) به خلافت رسيد. ولي علي(ع) باز هم رأي و عقيده خود را مبني بر محق بودن خود به خلافت، در سينه حبس کرد، و به تفرقه و جدائي از عثمان رضايت نداد.
هنگامي که در پايان خلافت عثمان، شورشيان و طاغيان، بر او شوريدند، علي(ع) از اين فرصت به سود خود استفاده نکرد، بلکه ميخواست آن فتنه را بخواباند. و همين که آشوب به جائي رسيد که بر جان عثمان خائف گرديد، دو فرزندش حسن و حسين را فرستاد تا از عثمان دفاع کنند، با اينکه خواباندن آشوب، خلاف حق او بود که اقتضا ميکرد خليفه را با آشوبگران رها کند. ولي او تصميم گرفت تا پايان، به سنت و روشي که بهعنوان مثل اعلا و کار نمونه در مورد اختلاف رأي، اتخاذ کرده بود ادامه دهد.
هنگامي که مردم پس از عثمان ميخواستند با او بيعت کنند در قبول بيعت عجله نکرد و آن را فرصتي براي رسيدن به آرمان و عقيدهاش مغتنم نشمرد، زيرا علي(ع) خلافت را نه براي مصلحت شخصي، بلکه براي مصلحت مسلمانان ميخواست، لهذا از بيعت امتناع کرد. و به طالبان بيعت پاسخ موافق نداد، مگر پس از اصرار آنان که ملاحظه کرد ناچار از اجابت آنها است تا تفرقه پيش آمده بين مسلمين بر اثر قتل عثمان را، برطرف نمايد. و لهذا زبير و طلحه را دعوت کرد و گفت: اگر ميل داريد با من بيعت کنيد و اگر نه با شما بيعت شود. آنان گفتند ما با تو بيعت ميکنيم (بعداً نويسنده امتناع سعد بن ابي وقاص، عبدا عمر، و ديگران را به تفصيل ذکر کرده) نتيجه ميگيرد: که علي(ع) مايل نبود خلافت خود را بر کسي تحميل نمايد، بلکه ميخواست مردم به اختيار خود با او بيعت کنند و هرکس از بيعت با او ابا ميکرد او را آزاد ميگذارد.»
آنگاه راجع به رفتار علي(ع) با معاويه ميگويد : «معاويه از فرمان علي(ع) هنگام عزل او از استانداري شام، سرپيچي کرد، و اين يکي از حقوق خليفه است درباره معاويه و ديگران که از او اطاعت کنند، و اگر اطاعت نکردند اين امر از عنوان اختلاف رأي، به عصيان و طغيان تبديل ميشود، عصيان حکمي دارد غير از حکم اختلاف در رأي، زيرا عصيان و نافرماني، موجب تفرقه بين مسلمين است، و لازم است با آن رفتاري اتخاذ شود که باعث جمع کلمه مسلمين گردد هر چند به خشونت منتهي شود. همين بود رفتار علي(ع) با کساني که در قضيه تحکيم ميان او و معاويه با او مخالف شدند و از او عزلت گزيده به لحاظ قبول تحکيم او را محکوم نمودند.
با اينکه از لحاظ ديني ايرادي نداشت، اما آنان عدهاي تندرو و افراطيان مذهبي بودند ولي علي(ع) به آنگونه که آنان نسبت به علي(ع) حکم کردند که او را کافر دانستند بر آنها حکم نکرد، بلکه به آنان گفت: مادامي که با ما مصاحبت و همراهي داريد، سه چيز را از شما دريغ نميداريم: از حضور در مساجد خدا منع نميکنيم، مادامي که با ما همراه هستيد شما را از سهم بيتالمال محروم نميکنيم، و با شما نميجنگيم مگر شما پيش قدم در جنگ با ما شويد.» ديگر بالاتر از اين روش تسامح و گذشت در مورد اختلاف رأي، متصور نيست.
حالکه از سخن يک فرزانه محقق، استاد جامعه الازهر اهل سنت روش علي(ع) را در پايبندي به عقيده و شجاعت در ابراز رأي، همراه با تسامح و گذشت از منافع خود در راه مصالح اسلام، مطلع شديم به سخن يک شيعه مخلص علي(ع)، دل ميسپاريم. مرحوم علامه شهيد مطهري زير عنوان «اتحاد اسلام»(۳۵) ميگويد: «طبعاً هرکس ميخواهد بداند آنچه علي(ع) درباره آن ميانديشيد، آنچه علي(ع) نميخواست آسيب ببيند، آنچه علي(ع) آن اندازه برايش اهميت قائل بود که چنان رنج جانکاه را تحمل کرد چه بود؟ به حدس بايد گفت: آن چيز وحدت صفوف مسلمين و راه نيافتن تفرقه در آن است. مسلمين، قوت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانيان نشان ميدادند مديون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خود بودند، موفقيتهاي محيرالعقول خود را در سالهاي بعد نيز از برکت همين وحدت کلمه کسب کردند، عليالقاعده علي(ع) بهخاطر همين مصلحت، سکوت و مدارا کرد:... مخصوصا در دوران خلافت خودش آنگاه که طلحه و زبير نقض بيعت کردند و فتنه داخلي ايجاد نمودند، علي(ع) مکرراً وضع خود را بعد از پيغمبر با اينها مقايسه ميکند و ميگويد: من بهخاطر پرهيز از تفرق کلمه مسلمين، از حق مسلم خودم چشم پوشيدم و اينان با اينکه به طوع و رغبت بيعت کردند، بيعت خويش را نقض کردند. و پرواي ايجاد اختلاف در ميان مسلمين را نداشتند.»
و اينک از خود علي(ع) در نهجالبلاغه بشنويم: ۱. «لقد علمتم أني أحق الناس بها من غيري، و والله لأسلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يکن فيها جور ألا علي خاصةً، التماساً جز ذلک و فضله، و زهداً فيما تنا فستموه من زخرفه و زبرجه؛(۳۶) قطعاً شما خود ميدانيد که من از ديگران شايستهتر و احق به خلافت هستم، ولي به خدا سوگند من تسليم هستم و مخالفتي ندارم، مادامي که امور مسلمانان روبراه باشد و تنها به من ستم شود. و در اين کار أجر و فضل خدا و هم پرهيز از آنچه از زر و زيور دنيا در آن اختلاف داريد را مسئلت دارم.» اين سخن را علي(ع) در شوراي شش نفره منتخب از جانب خليفه دوم ايراد فرمود هنگامي که ديد ميخواهند با عثمان بيعت کنند و او را به خلافت برگزينند. علي(ع) با تأکيد بر حق خود و اينکه با انتخاب ديگري بجاي وي به حق او تعدي و ستم نموده و دربارهاش جفا و جور رواداشتهاند، اما اگر با اين وصف وحدت و مصالح جامعه اسلامي محفوظ باشد او با اين بيعت موافق است. و از حق غصب شده خود در راه مصالح عمومي سکوت ميکند.
۲. «فأمسکت يدي حتي رأيت راجعهالناس قد رجعت عن الأسلام يدعوت اًلي محق دين محمد صليالله عليه و آله و سلم فخشيت أن لم أنصر الأسلام و أهله أن أري فيه ثَلماً او هدما تکون المصيبه به علي أعظم من فوت ولايتکم... فنهضت في تلک الأحداث حتي زاح الباطل و زهق و اطمأن لدين و تَنَهنَهَ؛(۳۷) من دست خود را (از بيعت با ابوبکر) نگه داشتم تا اينکه مشاهده کردم مردمي را که از اسلام برگشتند و به نابودي دين محمد دعوت ميکنند، پس ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم، رخنه و يا خرابي در بناي اسلام ببينم که مصيبت آن براي من عظيمتر است از اينکه حکومت و ولايت شما را از دست بدهم، پس در آن حوادث ناگوار قيام کردم تا اينکه باطل، از ميان رفت و دين اسلام ثبات و قوام يافت.»
اين عبارت بخشي از نامهاي است که علي(ع) براي اهالي مصر همراه مالک اشتر فرستاد. البته اين نامه کوتاه است و غير از فرمان طولاني آن حضرت براي مالک اشتر است. در آغاز اين نامه، علي(ع) جهت اطلاع مردم مصر از اوضاع و احوال پس از رحلت رسول اکرم، شمهاي از اختلافات مردم در جانشيني پيغمبر و بيعتشان را با ديگري بجاي او درحالي که فکر نميکرد مردم در جانشيني پيغمبر و بيعتشان را با ديگري بجاي او در حالي که فکر نميکرد مردم کسي غير از او را انتخاب کنند، ميگويد: «من ابتداً از بيعت خودداري کردم، تا اينکه ارتدادِ جماعتي را از اسلام و کوششان را عليه دين مشاهده کردم در اين هنگام براي حفظ اسلام با خليفه همراهي کردم تا خطر از اسلام مرتفع گرديد.»
در اين سخن اشاره ميکند که اختلاف مردم درباره خلافت، کار نادرستي بود و حق خاندان پيغمبر را از ميان بردند و طبعاً براي احقاق حق خود بايد مقاومت ميکردم، اما حفظ اسلام براي من مهمتر از خلافت بود. علي(ع) در جاهاي ديگر هم به مسئله سکوت از حق خود به لحاظ پرهيز از تفرقه و بهخاطر حفظ اسلام پرداخته است: ابن ابي الحديد در شرح خطبه ۱۱۹ از عبدا بن جناده نقل ميکند که علي(ع) در روزهاي اول خلافتش در مسجد مدينه طي خطبهاي از انحراف امت پس از رحلت رسول اکرم، و غصب کردن حق خاندان پيغمبر فرمود: «بخدا قسم اگر از تفرقه مسلمانان و برگشت کفر و نابود شدن دين اسلام نميترسيدم، هر آينه رفتار ما با آنان بجز آن بود که انجام داديم.»(۳۸)
همچنين ابن ابي الحديد از کلبي نقل ميکند که علي(ع) پيش از حرکت به بصره، فرمود: «قريش پس از رسول خدا حق ما را از ما گرفت و به خود اختصاص داد. پس من ديدم صبر بر اين امر، از تفرقه کلمه مسلمين، و ريختن خونهايشان، بهتر است در حالي که مردم همه مسلماناند و دين همچون مشکي متلاطم است که کمترين سستي، آن را نابود و کوچکترين فردي آن را وارونه ميکند.»(۳۹) ابن ابي الحديد در ذيل خطبه ۶۵ نقل ميکند که يکي از فرزندان ابولهب اشعاري در فضيلت علي(ع) و ذم مخالفانش و در اثبات حق علي(ع) سرود، علي(ع) فرمود: «بقاي دين (اسلام) از هر چيز ديگري نزد ما محبوبتر است.»(۴۰) در بحث از فتنه نيز گفتيم که پس از بيعت مردم با ابوبکر، عباس و ابوسفيان آمدند با علي(ع) بيعت کنند وي آنان را از فتنهگري و ايجاد تفرقه منع فرمود.(۴۱)
يک پرسش در اينجا سئوالي پيرامون عکسالعمل علي(ع) در قبال غصب خلافت، به ذهن خطور ميکند: از يک سو آن حضرت اصرار دارد که خلافت حق او است و ديگران آن را غصب کردند و بارها در اينباره سخن گفته است، از سوي ديگر از تفرقه پرهيز دارد و ديگران را از مطرح کردن حق او و از برانگيختن آتش فتنه و تفرقه منع ميکند. اين دو کار با هم سازگار نيست. علي(ع)، اگر ميخواست بر سر مسئله غصب خلافت که حق او بود، اختلاف در بين مسلمين بروز نکند (که کرد، و آثار آن تا امروز باقي است) ميبايد به کلي سکوت ميفرمود و دم از حق خود و خاندانش نميزد، و در اينباره به شکايت از مردم و بيوفائيشان و از گله کردن از خلفا و اطرافيانشان، دمي نميزد.
مگر همين سخنان علي(ع) منشأ اختلاف و انشعاب مسلمين به دو دسته شيعه و اهل سنت، و سبب نزاع و مشاجره و جدال لفظي و عملي و جنگ و خونريزي نگرديده است؟ و باعث نشده در طول تاريخ دستهجاتي و احزابي بنام پيروان علي(ع) پيدا شوند و راه تفرقه را پيش گيرند؟ و نيز حکومتهائي بنام تشيع در جاي جاي جهان اسلام و در راه دفاع از حق علي(ع) و خاندانش بهسر کار آيند؟ و در قبال خلفاي سنتي که در خط خلفاي راشدين بودهاند، قيام کنند؟ آيا اين جريان اختلاف برانگيز، از روش و منش و از سخنان و خطبههاي علي(ع) سرچشمه نگرفته است؟
مگر علي(ع) وحدت مسلمين را تنها براي زمان خود ميخواست و به فکر آينده اسلام و مسلمين نبود؟ و توجه نداشت که سخنان بليغ و جاندارش در خصوص خلافت، در آينده اختلاف برانگيز خواهد بود؟ در پاسخ به اين شبهه که بسيار گسترده و شامل جهات مختلف است بررسي چند مطلب ضروري است:
اول) علي(ع) تنها از حق شخصي خود که غالباً در نهجالبلاغه بهعنوان احقيت او به خلافت به لحاظ قرابت با پيغمبر آمده شکايت نميکرد تا گفته شود حالا کار از کار گذشته مانند اينکه دو نفر در رسيدن به رياست جمهوري با هم رقابت نموده و يکي از آن دو پيروز شده است، ديگر نبايد تا قيامت از رقيب خود شکايت کند اين کار از افراد کم ظرفيت و رياست طلب سر ميزند نه از شخصيتي مانند علي(ع). خير، علي(ع) از يک حق الهي که بايد در خاندان پيغمبر و در افراد مشخص با امتيازات خاص باقي بماند دفاع ميکرد. امامت، رکني از ارکان اسلام است و حفظ اسلام در همه ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي وابسته به آن لازم است، انصراف خلافت از علي(ع) به خلفاي پيش از او، تنها انتقال رياست از شخصي به شخص ديگر نبود، بلکه از ديدگاه علي(ع) انحراف از رکني از ارکان اسلام بود که حق الهي ولايت خاندان پيغمبر را به انتخاب و رأي مردم تبديل کرد. آيا علي(ع) در حالي که از مطالبه حق شخص خود بهخاطر وحدت مسلمين و حفظ اسلام، صرف نظر کرد، انتظار داريد از بيان اين رکن عظيم اسلام که ضامن کيان اسلام است سکوت ميکرد؟ اين خود کتمان يکي از حقايق اسلام است که گناهي است بزرگ.
البته در دوران خلفا چند نوبت در شوراها و در ميان صحابه خاص بهعنوان احتجاج آن را مطرح فرمود و نه در بين عامه مسلمين که خوف فتنه و تحريک عليه دستگاه خلافت ميرفت، و به همين خاطر به تشخيص من و به اعتراف برخي از محققين در داستان غدير خم، حق الهي ولايت اهل بيت در بين عامه مردم به سکوت برگزار شد و جز معدودي از افراد آگاه، بقيه مردم، حساسيت نشان ندادند و ميرفت که با فوت آن افراد، بکلي فراموش شود.
لهذا علي(ع)، از آغاز خلافتش، همت گماشت که مردم را از حق آگاه نمايد. خطبه علي(ع) را در آغاز خلافت در مسجد مدينه، از قول «ابن ابي الحديد» بهنقل از عبدا بن جناده و نيز نامه علي(ع) را به اهل مصر که در آن مسئله حق اهل بيت را مطرح کرده بود، و نيز خطبه آن حضرت را پيش از حرکت به بصره راجع به قريش که پس از رحلت پيغمبر حق خاندان او را به خودشان، اختصاص دادند، نقل کرديم. اين سخنان را نبايد بر دفاع از حق شخصي و نقل يک اتفاق تاريخي حمل کرد، خير، بايد آنها را حامل يک پيام الهي و افشاي يک حق ضايعه شده دانست، تا در تاريخ باقي بماند.
دوم) مسئله فقط حکومت و رياست سياسي اهل بيت نبود، بلکه در کنار آن، امامت و هدايت و مرجعيت علمي اهل بيت هم بود که مايه اصلي حکومت است يعني به عقيده علي(ع) و پيروانش، سرپرستي مسلمين صرفاً در حکومت و رياست بر آنها خلاصه نميشود، بلکه امامت ادامه رسالت، و حامل همان پيامها و وظائف است که لازمهاش علم و تقوي و عصمت و اموري از اين قبيل است.
اين حقيقت مکتوم را علي(ع) در دوران خلافت بارها بيان داشته است. سخنان آن حضرت در نهجالبلاغه که قطعاً گزيدهاي از کل سخنان او است فراوان است. کساني اين سخنان را گردآوري و شرح کردهاند.(۴۲) دکتر صبحي صالح در «فهرست موضوعات نهجالبلاغه» زير عنوان «آل البيت المطهرون»(۴۳) شمهاي از آنها را گردآورده است که هر کدام دنباله يا ماقبل دارد و بايد به نهجالبلاغه رجوع شود:
۱. «آل النبي هم موضع سره و لجأ أمره...»(۴۴) ۲. «هم أساس الدين و عماد اليقين أليهم يفيء الغالي، و بهم يلحق التالي...»(۴۵) ۳. «و هم أزمه الحق، و أعلام الدين، وألسنه الصديق»(۴۶) ۴. «نحن اهل البيت منها (من فتنه بنيامية) بمنجاة، و لسنافيها بدعاة...»(۴۷) ۵. «عترته خير العتر، و أسرته خير الأسر، و شجرته خيرالشجر...»(۴۸) ۶. «ألا اًن مثل آل محمد صلي ا عليه و آله، کمثل نجوم السمأ، اذا خوي نجم طلع نجم...»(۴۹) ۷. «نحن شجره النبوة، و محط الرسالة، و مختلف الملائکه و معادن العلم و ينابيع الحکم...»(۵۰) ۸. «و عندنا - اهل البيت - ابواب الحکم، و ضيأ الأمر»(۵۱) ۹. «فيهم کرائم القرآن، و هم کنوز الرحمن، اًن نطقوا صدقوا، و اًن حکموالم يُسبَقوا»(۵۲) ۱۰. «هم عيش العلم، و موت الجهل، يخبرکم حلمهم عن علمهم، و ظاهرهم عن باطنهم... و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق اًلي نصابه، و انزاج الباطل عن مقامه»(۵۳)
علي(ع) وظيفه خود ميداند، در دوران خلافت که فرصتي بدست آورده، مقامات معنوي اهل بيت را که قهراً خاص امامان آنان است پي در پي در خلال خطبهها، حتي بدون ارتباط با اول و آخر خطبه، گوشزد فرمايد. نکته قابل دقت، در اين قبيل سخنان آن است که امام بجاي تاکيد بر خلافت اهل بيت، بر علم و دانش و محوريت علمي و معنوي آنان تاکيد دارد، شايد به همين سبب با عکسالعمل مردم مواجه نميشد، زيرا سخن از رياست سياسي نبود، تا عامه مردم که به خلافت خلفاي پيش از علي(ع) عادت کرده و براي آنان احترام قائل بودند، از شنيدن و پذيرش سخنان علي(ع) ابا کنند.
علي(ع) در زمان خلافت خود نيز بر مرجعيت علمي و مقام معنوي خاندان پيغمبر تأکيد داشت، درحالي که در دوران خلفا براي خواص و در آغاز خلافت خود مسئله انحراف خلافت را براي عموم مطرح ميکرد نه مقام معنوي آنان و اين از سر مصلحتسنجي و رعايت وحدت و اتفاق مسلمين بوده است.
در عين حال، اين امر ميتواند حائز نکته ديگري هم باشد. پذيرش مقامات معنوي امامان، نياز به طول زمان و طي مراحلي از معرفت و شناخت دارد، علي(ع) قبل و بعد از خلافت خود در آغاز، مسئله خلافت را مطرح ميکرد، ولي هنوز در مردم آن آمادگي و رشد لازم را براي افشاي سر ولايت نميديد، تدريجاً که در کوفه مستقر گرديد و عدهاي از اصحاب خاص و صاحبان سر دور او جمع شدند به افشا و کشف اين سر مکتوم براي آنان پرداخت. اين قبيل سخنان غالباً در کوفه و براي خود شيعيان ايراد گرديده است و در گذشته جز همان افراد انگشتشمار از قبيل سلمان و ابوذر و عمار و مقداد، ديگران از اين سر آگاه نبودند، هرچند از دوستان علي(ع) و از هواخواهان سياسي او بشمار ميآمدند و عده آنان هم کم نبود.
ولي عده صاحبان سر، قبل از خلافت انگشتشمار و مأمور به کتمان آن بودند. حتي اين قبيل اصحاب معدود قديمي علي(ع) و صاحبان سر جديد که تعدادشان بيشتر بود، همه از لحاظ معرفت، در يک رتبه نبودند و در آينده هم نخواهند بود. روايات نيز گواه است و بهنظر ميرسد ديدگاه بزرگان هم درباره مقامات اهلبيت، متفاوت است.
سوم) درباره مسائل مربوط به خلافت از قول علي(ع) در تواريخ و احاديث، مطالب زيادي ديده ميشود که هيچگاه با يک ميزان و معيار علمي، همساز و همخوان با شيوه آن حضرت و با هدف او از طرح اين مسئله، ارزيابي نگرديده است و اگر چنين ارزيابي شوند بسياري از آن مطالب با منش و روش و رفتار علي(ع) با خلفا سازگار نيست. علي(ع) با اين مسئله مانند همه مسائل ديگر، حکيمانه و مصلحانه برخورد ميکرد و نه عوامانه و توأم با حسرت و عُقده، و با لساني و هدفي انتقامجويانه و بيمسئوليت. علي(ع) بنا به وظيفه الهي، ميخواست رکني از ارکان اسلام را که براي اسلام و مسلمين سرنوشتساز است و حقي از حقوق الهي را که ضايع و فراموش شده، برملا کند و از مسئوليت و گناه کتمان آن حق بزرگ بيرون آيد، بدون رساندن زياني از اين راه به مصالح اسلام، و بدون ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين.
اگر همين را معيار براي تشخيص صحت و سقم منقولات از آن حضرت در مورد خلافت قرار دهيم، خواهيم ديد بخش مهمي از آنها از جمله فقراتي از کتاب معروف «سليمبن قيس» با اين معيار همخواني ندارد. من اکنون در صدد رد يا قبول اين کتاب نيستم، بزرگان رجال از قبيل شيخ نجاشي و علامه حلي در اينباره اختلاف نظر دارند و ميگويند در آن دست برده شده و کم و زياد گرديده است. مسلماً در اواخر قرن سوم اين کتاب در دست علما بوده و کساني از قبيل نعماني در کتاب غيبت و کليني در کافي از آن نقل کردهاند. بلي خواننده خواهد گفت درباره «خطبه شقشقيه» چه ميگوئي که در نهجالبلاغه آمده و «ابن ابي الحديد» در منبعي دويست سال پيش از سيد رضي مؤلف نهجالبلاغه آن را ديده است؟ پاسخ آن است که از کتاب "غارات ثقفي"(۵۴) برميآيد که اين کلمات را علي(ع) در يک خطبه براي عموم ايراد نکرده است، بلکه روزي آن حضرت در جائي نشسته بوده و بطور خصوصي صحبت ميکرده است و کسي نامهاي بهدست او داده و او به خواندن نامه مشغول شده و ديگر سخنش را ادامه نداده است.
ابنعباس در آن جلسه حاضر بوده و تقاضا کرده است، علي(ع) به سخنان خود ادامه دهد. چند شاهد بر خصوصي بودن اين سخنان ميتوان اقامه کرد: يکي همين نقل کتاب «غارات» ديگر اينکه رسم نبوده که در بين خطبه عمومي نامه بهدست علي(ع) بدهند و او در حال خطبه، به مطالعه آن بپردازد. علي(ع) اين قبيل خاطرات و ذهنيات خود را حتي از ياران خاص خود مانند ابنعباس پنهان ميداشته، و اينک براي اولين بار، بهطور خصوصي، شمهاي را بر زبان آورده است. ابنعباس هم از آن سخنان به (کلام) تعبير ميکند و نه به خطبه.
آخرين شاهد بر محرمانه بودن آن سخنان، همان تعبير خود علي(ع) است که در پاسخ ابنعباس ميگويد: «هيهات يابن عباس تلک شقشقـة هدرت ثم قرت»: هيهات اي ابنعباس اين مانند نعرهاي بود که از دهان شتر هنگام طغيان و سرکشي برميآيد و سپس آرام ميگيرد. يعني حرفي بود بر اثر هجوم عواطف گفته شد و قابل ادامه نيست. باري، من انکار نميکنم که در دل رازدار علي(ع)، اسراري بوده که مصلحت نميديده آنها را اظهار کند، حال اگر گاهي بهطور خصوصي آن اسرار را فاش ميکرده، ما نيز بايد به پيروي مولي، رازدار آن حضرت باشيم و اسرار او را فاش نکنيم و آنچه را او از نزديکترين خويشان و يارانش پنهان ميداشته، آن را سرِ هر کوچه و بازار و نزد خودي و بيگانه افشا نکنيم.
در اين قبيل مطالب تحريکآميز و احساسبرانگيز که در کتابها آمده، بايد ميان موضع علي(ع) و مواضع پيروان او فرق گذاشت، علي(ع)، رازدار و مسلط بر عواطف خود بود اما شيعيان او گاهي چنين نبودند، متأسفانه نهتنها شيعيان معمولي که بسياري از اوقات گويندگان و نويسندگان ما نيز زمام قلم و عنان زبان را بهدست احساسات ميسپارند، و از مرز حکمت و مصلحت تجاوز ميکنند.
صحابه و ياران خاص علي(ع)، در اين خصوص در رفتار و گفتار از مولاي خود پيروي ميکردند، و مانند او با خلفاي پيش از او چه در هنگام خلافت آنان و چه پس از آن، رفتار ميکردند. از سوي خليفه دوم، سلمان فارسي به استانداري مداين، و عمار ياسر به حکومت کوفه، و ديگران، به فرمان خليفه به ميدانهاي جنگ ميروند، علي(ع) خود براي حفظ اسلام خليفه را از حضورش در جنگ فارس(۵۵) و روم،(۵۶) و بيش از آن خليفه اول را از حضور در جنگهاي رده، باز ميدارد.
علاوهبر همه آنچه گفته شد، ما غالباً از يک نکته تاريخي در مورد صحابه علي(ع) و خلافت او غفلت ميکنيم. تصور عموم آن است که علي(ع) بهعنوان امام منصوص از قبل رسول خدا به خلافت رسيده، و حضور او در صحنه خلافت، احراز منصب الهي است که در غدير خم به او تفويض گرديد. درحالي که با سيري در تاريخ و در نهجالبلاغه، جاي ترديد باقي نميماند که آن حضرت، پس از قتل عثمان به اصرار مردم و با انتخاب ايشان، بهعنوان خليفه چهارم، بر کرسي متزلزل و پر از غوغاي خلافت نشست و بيعتکنندگان با وي (صرف نظر از افراد انگشتشمار، ياران خاص عارف به حق الهي او) کساني بودند که با خلفاي پيش از او و با همان ديدگاه بيعت کرده بودند.
بنابراين، علي(ع) از ديدگاه عامه مردم، خليفهاي همچون خلفاي پيش از وي بود، و نه امامي واجبالطاعه منصوب از قبل خدا. مردم، در قبال دستهجات مخالف او بخصوص اهل شام و حاميان آل ابوسفيان، شيعه او شمرده ميشدند، اما نه بهمعني شيعه عارف به حق او. آنان به حساب امروز، سني بودند و براي خلفاي پيش از او حتي گاهي بيشتر از علي(ع)، احترام و مقام قائل بودند. علي(ع) خود بارها به اين مطلب اشاره و احساسات مردم را رعايت فرموده است.
هواخواهان علي(ع) دو دسته بودند: اکثريت قريب به تمام و اقليت انگشتشمار که تدريجاً در حال گسترش بودند، و در اواخر حيات علي(ع) و در عصر ائمه اهل بيت تعداد آنها زياد بود. بنابراين، اظهار آن قبيل سخنان نيشدار و اهانتآميز به خلفا و صحابه در جمع مردم، هم خلاف مصلحت اسلام بود و هم خلاف سياست علي(ع) و باعث تفرق مردم از گرد علي(ع) ميگرديد. بهخصوص راجع به خليفه دوم که با حسابهاي معمولي وي باعث گسترش و قدرت و عظمت اسلام گرديده بود و چهرهاي حق به جانب و زاهد و عادل از خود نزد مردم بهجاي گذارده بود،(۵۷) بلي خليفه سوم پس از آشوب و فتنه کبري که به قتل وي منتهي گرديد، چنين وجهه همگاني نداشت و داوريها درباره او بسيار مختلف و متضاد بود.
چهارم) علي(ع) نهتنها نسبت به خلفاي پيش از خود، بيپروا در اجتماعات عمومي اين چنين اهانتآميز و خشن سخن نميگفت، حتي نسبت به صحابه که آن خلفا را روي کار آورده بودند با ملايمت و با احتياط سخن ميگفت: در خطبهاي که احتمالاً در آغاز خلافت(۵۸) پس از قتل عثمان ايراد فرموده چنين گفت: «و قد کانت امور مضت ملتم فيها ميلة کنتم فيها عندي غير محمودين، و لئن رُد عليکم امرکم انکم لسعدأ، و ما علي الا الجُهد، و لو أشأ أن أقول لقلت: عفا ا عما سلف!؛(۵۹) همانا جريانهائي اتفاق افتاد که شما در آنها انحرافي پيدا کرديد که نزد من قابل ستايش نبوديد، حال اگر امورتان بهشما برگردد حتماً شما سعادتمند خواهيد بود، و بر عهده من چيزي جز کوشش نيست، و اگر بخواهم بگويم خواهم گفت: خدا از گذشته عفو کند.»
بهنظر ميرسد علي(ع) ميخواهد از رفتار مردم در گذشته گله کند، اما از گفتن مطلبي خودداري ميکند و ميگويد: «عفا ا عما سلف» گويا هنگام ايراد اين خطبه هنوز امر خلافت بر وي مستقر نگرديده بوده ولي در شرف استقرار بوده و لهذا ميگويد: «لئن رُد عليکم أمرکم....» نتيجهاي که نقداً از سخنان پيشگفته ميگيريم چنين است: اولاً، محققان، نويسندگان و گويندگان ما بايد در برابر سخنان خشن منقول که در کتابها آمده، احتياط به خرج دهند و بر فرض که آنها را قطعي ميدانند، مصالح اسلام و وحدت مسلمين را در نقل آنها در نظر بگيرند.
ثانياً، تاريخ اسلام و وقايع دوران پس از رحلت رسول اکرم تا دوران خلافت علي(ع) را با دقت و کنجکاوي و هم زندگي صحابه معروف و خدمات آنان را در اين قطعه از تاريخ اسلام در کتابهاي معتبر تاريخ و تراجم و شرح حال، ببينيد و تنها به روايات و کتابهاي خودمان اکتفا نکنند. در اين خصوص بايد همه مدارک را با هم سنجيد.
ثالثاً، آنچه از ائمه اهل بيت بهخصوص از حضرت صادق(ع) در کتابهاي اهل سنت درباره خلفا آمده توجه کنند، اگر اين روايات گرد آيد حقايق بسياري را آشکار ميکند. اينجانب بخشي از آنها را گردآورده و زير نظر آيتالله احمدي ميانجي و آيتالله روحاني رحمةالله عليهما به چاپ رسيده است.
رابعاً، روابط و معاشرت ائمه را با فرزندان صحابه و تابعين معروف و هم با پيشوايان مذاهب معاصر خود مانند ابوحنيفه و يا مالکبن انس که در منابع معتبر اهل سنت آمده و نيز ازدواجهاي بين خاندانهاي پيغمبر و صحابه را مد نظر قرار دهند. از مجموع اينها خواهيم فهميد که کدورت و دشمني بين آنان تا آن حد که در سالها و قرون بعد تدريجاً در روايات اوج گرفته و مانند آتشي شعلهور ميگردد، نبوده است.
خامساً، در روايات تقيه، دقت شود. هدف عمده از تقيه، حفظ وحدت بوده است نه ترس.
سادساً، از سوي مصلحان و علماي بزرگ، در قرن اخير در تقريب مذهب شيعه و اهل سنت گامهايي برداشته شده که آنها را در مجله «رساله الاسلام» ارگان «دار التقريب بين المذاهب الاسلامية» در قاهره، و مجله «رساله التقريب» ارگان «مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي» در تهران، و کتابهائي که از سوي اين دو مؤسسه انتشار يافته، ميتوان ديد. مقاله را با ذکر ديدگاه دو تن از بزرگان براي نزديک کردن دو ديدگاه در خلافت علي(ع) خاتمه ميدهم:
۱. مرحوم آيتالله عظمي بروجردي استاد بزرگ ما که از حاميان جدي انديشه تقريب و از ياران صديق «دار التقريب» بود، ميفرمود: ما شيعيان با اهل سنت، عمدتاً در دو اصل مربوط به اهل بيت اختلاف داريم، يکي درباره خلافت علي(ع) و خاندانش، ديگر درباره مرجعيت علمي اهل بيت. در حال حاضر مسئله خلافت مورد نياز مسلمين نيست زيرا خلافتي وجود ندارد که سر آن با هم دعوا کنيم، خلافت مسئلهاي است تاريخي که مربوط به گذشته بوده است.
آنچه امروز محل حاجت و مورد نياز مسلمين است اين است که بدانند از چه مأخذي بايد احکام را گرفت، قرآن مورد اتفاق همه است، در مورد سنت هم در اصل حجيت سنت رسول اکرم اختلافي نيست، اختلاف در اين است که اهل سنت، سنت را از طريق صحابه ميگيرند و شيعه از طريق اهل بيت، که استناد ميکنند به حديث معروف ثقلين که پيغمبر فرمود: «اًني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي...»(۶۰)
اين روايت به طرق بسيار از اهل سنت و شيعه آمده، و به اشاره آيتالله بروجردي مرحوم «شيخ قوامالدين قمي وشنوي» در رسالهاي آنها را گرد آورده و در قاهره از سوي «دار التقريب» و در تهران همراه ذيلي از من، از سوي «مجمع جهاني تقريب» چاپ شده است. مرحوم آيتالله بروجردي در مقدمه کتاب مهم «جامع الاحاديث» که زير نظر ايشان تأليف گرديده اين موضوع را با شرح و بسط مرقوم داشته است.
۲. آيتالله علامه سمناني از محققان و علماي بزرگ عصر ما در نامه مفصلي که براي مجله «رسالة الاسلام» فرستاده و در شماره (۱۲) آن مجله و هم در کتاب «الوحدة الاسلامية او التقريب بين المذاهب» جمعآوري «دکتر بيآزار شيرازي»(۶۱) تحت عنوان «منهاج عملي للتقريب اًلي اخواننا المسلمين» بهچاپ رسيده است. وي ميان خلافت و امامت(۶۲) فرق ميگذارد به اين بيان که امامت، منصبي است الهي که خاص علي(ع) و ائمه عليهمالسلام بود و خلفأ، مدعي آن نبودند و از طرفي هم امام حتي اگر از خلافت، ممنوع شود، امامت او هرگز مخدوش نميشود.
پينوشتها ..۳۴ رساله الاسلام ط مجمع جهاني تقريب ج ۳: ۴۳۴، شماره ۱۲. .۳۵ سيري در نهجالبلاغه: ۱۷۸. .۳۶ صبحي صالح: ۱۰۲، خ ۷۴. .۳۷ صبحي صالح: ۴۵۱، نامه ۶۲. .۳۸ سيري در نهجالبلاغه: ۱۷۹. در اين سه نقل ترجمه از من است. .۳۹ سيري در نهجالبلاغه: ۱۸۰. .۴۰ سيري در نهجالبلاغه: ۱۸۱. .۴۱ صبحي صالح: ۵۲. .۴۲ از جمله استاد محمد تقي شريعتي: در کتابي بهنام «اهل بيت در نهجالبلاغه». .۴۳ صبحي صالح: ۷۳۳. .۴۴ خطبه ۲ ص ۴۷. .۴۵ خطبه ۲ ص ۴۷. .۴۶ خطبه ۸۷ ص ۱۲۰. .۴۷ خطبه ۹۴ ص ۱۳۹. .۴۸ خطبه ۹۴ ص ۱۳۹. .۴۹ خطبه ۱۰۰ ص ۱۴۶. .۵۰ خطبه ۱۰۹ ص ۱۶۲. .۵۱ خطبه ۱۲۰ ص ۱۷۶. .۵۲ خطبه ۱۵۴ ص ۲۱۵. .۵۳ خطبه ۲۳۹، ص ۳۵۷. .۵۴ اين کتاب تأليف ابواسحاق ابراهيمبن محمد ثقفي کوفي اصفهاني متوفاي ۲۸۲ ه'. است، از انتشارات انجمن آثار ملي، با تصحيح و تعليقات ميرجلالالدين حسيني معروف به «محدث.» اين کتاب از منابع مهم خطبهها و کلمات و سرگذشت علي(ع) است. .۵۵ صحبي صالح: ۳۰۲، کلام ۱۴۶. .۵۶ صبحي صالح: ۱۹۲، کلام ۱۳۴. .۵۷ ابراهيمبن محمد ثقفي در کتاب «الغارات: ۳۰۷، از قول علي(ع) درباره عمر نقل ميکند که فرمود فسمعنا واطعنا و ناصحنا و تولي الامر و کان مرضي السيرة، ميمون التقية». .۵۸ صبحي صالح: ۲۵۱، خطبه ۱۷۸. .۵۹ همان: ص ۲۵۷. .۶۰ نداي وحدت: ۲۷۵ و ۲۸۰. .۶۱ از انتشارات مجمع جهاني تقريب، ص ۲۱۶. .۶۲ صبحي صالح، سخنان علي(ع) راجع به خلافت: ۳۳۲، و راجع به امامت: ۷۳۶.
شمار ۱۹ (ويژه نامه امام علي ع)شماره ۲۰و۲۱ منبع: درگاه پاسخگويي