تو یکی از موقعیت هایی که با سرهنگ پاسدار طالبی رفته بودیم برای بازدید منطقه، بنده خدا رو کشوندم توی اون گِل هایی که واقعاً مثل آدامس بود! من چون پوتین پام بود، داشتم سریع تر می رفتم، یک لحظه برگشتم دیدم سرهنگ داره به زحمت یه چیزی رو از تو گِل ها در میاره، رفتم جلو دیدم پای مصنوعیش از جا در اومده و تو گِل گیر کرده ...