به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگی خبرگزاری تقریب، بهرام توکلی با انتخاب عنوان "غلامرضا تختی" موضعش را پیشاپیش به مخاطب اعلام کرده است. فیلم میتوانست نامهای دیگری هم داشته باشد، مثل نامی که سالها پیش بهروز افخمی برای فیلم خود درباره تختی برگزید؛ "جهان پهلوان". اما توکلی با انتخاب اسم تختی بی کم و بیش؛ بر روایتی غیر تقدیسگرایانه یا ستایشگرایانه از زندگی غلامرضا تختی تاکید کرده است.
فیلم سینمایی "غلامرضا تختی" داستان زندگی این قهرمان ملی را از دوران کودکیاش آغاز میکند. زمانی که تختی در فقیرترین و محرومترین جایها سالهای ابتدای زندگیاش را در فقر میگذراند. البته که در فیلم دقیقا مشخص نیست که این مکان یا محله چرک و خاکآلود کدام منطقه از تهران یا اصلا ایران است. اینجاست که اثر توکلی مثل فیلم پیشینش؛ "تنگه ابوقریب" بی جغرافیا به نظر میآید. بیننده واقعا درنمییابد که تختی دقیقا بچه کدام محله و چه شهری است؟...
در ادامه؛ غلامرضای در ابتدای جوانی را در "مسجد سلیمان" میبینیم که به شدت بی دست و پا و بی مصرف است و مثل عهد کودکیاش همچنان در وسط کشتی پشتش به زمین مالیده و تحقیر میشود. بعد در فرآیندی عجولانه و مبهم تختی را میبینیم که به تیم ملی کشتی ایران راه پیدا کرده و حالا دیگر روی دور پیروزیها افتاده است. پروسه تبدیل شدن تختی از پسری دست و پا چلفتی به قهرمانی بی رقیب در فیلم به خوبی روایت نمیشود. یعنی مخاطب دقیقا متوجه نمیشود که چطور تختی از آن پسر مغلوبِ بی دست و پا به پیروز همیشگی میادین تبدیل میشود. آیا تحقیر حریف و مربی کارساز بوده یا یک دیالوگ در این مضامین که "باختن خیلی بهتر از ترسیدن است" ؟ به هر تقدیر فیلم به اندازه کافی چگونگی این تغییر را شرح نداده است.
حالا تختی قهرمان ملی شده و محبوب قلوب مردم ایران. فیلم از اینجا وارد پیچیدگیهای بیشتری میشود. تختی کُنش سیاسی و اجتماعی داشته است و این زندگی، روایت چنین کاراکتری را سخت میکند. فیلم با نریشنی از زبان یک ژورنالیست پیش میرود. اما اغتشاش زبانی نریشن بسیار مشهود است. گاهی روایت از زبان روزنامهنگاری ست که نسبت به تختی سمپاتی داشته و لحن و جملات و کلمات انتخاب شده صمیمی ست و گاهی همان ژورنالیستِ صمیمیِ سمپات با جملاتی پُر از کلمات نامانوس و سنگین تلاش میکند باگهای تصویری روایت را جبران کند. زبان نریشن یک دست نیست و این به روایت فیلم آسیب زده است.
بارها در فیلم بر بیوفایی و پشت کردن حکومت و اهالی کشتی به تختی تاکید میشود. بر اینکه همین مردمی که امروز نام تختی را در خیابانها تکرار میکنند و او را بر سر دست میگیرند، روزی او را زیر پا خواهند گذاشت. این گزارهها از زبان آدمهای فیلم تکرار میشود اما عملا در فیلم نمیبینیم که مردم به تختی جفا کنند. او تا انتها محل مراجعه و عزیز دل ملت است.
اگرچه که فیلم تلاش میکند تا آن تصویر بینقص و رویایی از تختی را بشکند و حتی نشان دهد که این مردِ بی همتای تاریخی حتی نمیتوانست روابطش با همسرش را مدیریت کند، اما باز با دیدن دستِ دهنده و چشم بی توقع تختی در فیلم، دل آدم برای تماشا و درک یک مرد تنگ میشود. و اگرچه که فیلم رسما احتمال خودکشی تختی را تایید میکند اما تماشاچی انگار نمیخواهد به مرگ تختی و پایان فیلم فکر کند. تماشاچی شیفته همان نگاه رو به پایین و سکوت تختی است. حالا هرچه قدر هم که بازیگر نقش اول نابلد باشد و حرکاتش بی روح و مجسمهوار. به نظر میرسد خاطره تختی آنقدر در حافظه و جان مردم زنده و گرم است که فیلمِ سرد و سیاه و سفید بهرام توکلی چندان نمیتواند شمایل درخشان و خندان و گرم تختی را تغییر دهد. انگار دل مردم برای تماشای یک مرد تنگ شده است.
انتهای پیام/