تاریخ انتشار۱۳ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۹:۲۱
کد مطلب : 399992
​کریس هجز

آخرین میخ این تابوت را چه کسی می‌کوبد؟

ایالات متحده جانوری زخمی است که در سکرات موت خود زوزه می کشد و دست و پا می‌اندازد. این کشور می تواند صدمات هنگفتی را وارد آورد، اما خود نمی‌تواند از آنها بهبود یابد. این واپسین روزهای زجرآور امپراتوری آمریکاست.
آخرین میخ این تابوت را چه کسی می‌کوبد؟
خبرگزاری تقریب، حوزه سایر رسانه ها: نخبگان حاکم به شکل دردناکی فهمیده اند که شالوده های قدرت آمریکا به لرزه افتاده است. آنها می دانند که انتقال بنیه تولیدی آمریکا به خارج و گرفتار کردن بیش از نیمی از جمعیت کشور به آفت فقر را نمی توان جبران کرد.
تعطیلی خودویرانگر دولت  تنها یک نمونه از یورش های بی شماری بود که به کارآمدی دولت اجرایی صورت می گیرد. راه ها، پل ها و حمل و نقل عمومی رو به ویرانی، برقراری تجارت و ارتباطات را مشکل تر می کند. کسری سرسام آور دولت را که اکنون به لطف کاهش شدید مالیات شرکت ها توسط دولت ترامپ تقریبا به یک تریلیون دلار رسیده، نمی توان جبران کرد.
قبضه سیستم مالی به دست سفته بازان جهانی، خبر از یک فروپاشی مالی دیگر- دیر یا زود- می دهد. از کارآیی ساقط شدن نهادهای دمکراتیک که موجب می شود شرایط هنرمندان شیادی چون دونالد ترامپ را بالا بیاورد و سیاستمدارانی دست و پا چلفتی و متعهد به شرکت ها نظیر جو بایدن و نانسی پلوسی را به عنوان آلترناتیو مطرح کند، در حال به بار آوردن و تثبیت یک تمامیت گرایی جدید است. از درون تهی شدن ارکان حکومت از جمله  نمایندگان دیپلماتیک و سازمان های قانونگذاری، فقط نیروی عریان نظامی را به عنوان تنها واکنش در قبال اختلافات خارجی باقی می گذارد و به جنگ های خارجی بی پایان و بی ثمر سوخت می رساند.
انحطاط درونی نیز درست به اندازه زوال بیرونی مهیب است. در میان تمام طبقات اجتماعی نوعی فقدان باور نسبت به دولت، یاس و سرخوردگی دامنگیر، یک حس رکود و گرفتار شدگی و تلخی از انتظارات و وعده های برآورده نشده و نوعی در هم آمیختگی خیال و واقعیت به گونه ای که گفتمان مدنی و سیاسی دیگر ریشه در واقعیت ندارد، مشاهده می شود.

انزوای کشور از سوی متحدان سنتی و ناتوانی آن به خصوص درمواجهه با فجایع زیست محیطی، ناتوانی از اعلام سیاست های منطقی و آینده نگرانه، رمز و رازی را که برای قدرت حیاتی است در هم شکسته است. جرج اورول می نویسد: «یک جامعه زمانی تمامیت گرا می شود که ساختار آن به طرز فاحشی مصنوعی می شود. این زمانی است که طبقه حاکم آن جامعه کارکرد خود را از دست داده اما موفق می شود با توسط به زور یا تقلب به قدرت بچسبد.» نخبگان ما مدت هاست که در تقلب به آخر خط رسیده اند. توسل به زور تنها چیزی است که برایشان باقی مانده است.
ایالات متحده جانوری زخمی است که در سکرات موت خود زوزه می کشد و دست و پا می اندازد. این کشور می تواند صدمات هنگفتی را وارد آورد، اما خود نمی تواند از آنها بهبود یابد. این واپسین روزهای زجرآور امپراتوری آمریکاست.
ضربه مرگبار زمانی از راه خواهد رسید که دلار به عنوان ارز ذخیره جهانی سقوط کند، روندی که هم اکنون نیز آغاز شده است. در این صورت از ارزش دلار کاسته خواهد شد که رکود شدیدی را به دنبال خواهد داشت و انقباضی فوری را در حضور نظامی فرامرزی اقتضا خواهد کرد.
ست ای.کلرمن که صندوق احتیاطی بائوپست گروپ را اداره می کند و حدود 27 میلیارد دلار را در مدیریت خود دارد، به تازگی نامه 22 صفحه ای و آکنده از ناله و زاری را برای سرمایه گذاران خود ارسال کرده است. او در این نامه اشاره کرده است که نرخ بدهی دولتی کشور به نسبت تولید ناخالص داخلی از سال 2008 تا 2017 از 100 درصد تجاوز کرده و به نرخ کشورهای کانادا، فرانسه، بریتانیا و اسپانیا نزدیک شده است. او هشدار می دهد که بحران بدهی می تواند به مثابه «بذرهای» بحران مالی بعدی باشد. او با رد نقش برآب شدن «چسبندگی اجتماعی» در سطح جهانی می افزاید: «در میانه اعتراضات، شورش ها، فروریزی ها و تشدید تنش های اجتماعی دائمی، چیزی به نام کسب و کار به روال همیشه نمی تواند وجود داشته باشد.»
وی درنامه خود می نویسد: «هیچ راهی برای فهمیدن این که میزان بدهی چه اندازه زیاد شده وجود ندارد، اما آمریکا به ناگزیر به یک نقطه تورم خواهد رسید که در آن ناگهان بازار بدهی بدبین تر از همیشه، چون همیشه از وام دادن به ما با نرخ هایی که بتوانیم از پس آن بربیاییم خودداری خواهد کرد. زمانی که چنین بحرانی از راه می رسد، احتمالا برای سر و سامان دادن به خانه خود بیش از حد دیر شده است.»

نخبگان حاکم نگران از فروپاشی مالی عنقریب، تلاش دارند اشکال قانونی و فیزیکی سختگیرانه تر کنترل را بیشتر تحکیم کنند تا راه چیزی را که می ترسند به ناآرامی مردمی گسترده تبدیل شود سد کنند؛ اتفاقی که اشکال نوظهور آنها را می توان در اعتصابات انجام شده توسط معلمان آمریکایی و اعتراضات «جلیقه زردها» درفرانسه مشاهده کرد.
نئولیبرالیسم، ایدئولوژی حاکمی که نخبگان حاکم به رسمیت می شناسند در میان طیفی از نیروهای سیاسی  بی اعتبار شده است. این وضعیت به نخبگان فشار می آورد تا اتحادهای ناخوشایندی را با نوفاشیست هایی که راست مسیحی آنها را در آمریکا نمایندگی می کند، تشکیل دهند. این فاشیسم مسیحی شده به سرعت در حال پر کردن خلاء ایدئولوژیک ترامپ است.  این ایدئولوژی در قالب چهره هایی چون مایک پنس، مایک پمپئو، برت کاوانا و بتسی دووس تجسم یافته است.
زمانی که اقتصاد به سمت بحران می رود یکی از چیزهایی که به زیانبارترین شکل خود را نشان خواهد داد، این است که این فاشیسم مسیحی بر اساس تفسیری تحریف شده و بدعت آمیز از انجیل، به دنبال پالایش جامعه از کسانی خواهد رفت که به آنها برچسب نابهنجارهای اجتماعی زده، کسانی شامل مهاجران، مسلمانان، هنرمندان و روشنفکران، آمریکاییان بومی و مجرمانی که عمدتا از میان مردمان فقیر رنگین پوست هستند . مجازات مرگ  برای انواع جرایم الزامی خواهد شد. آموزش و پرورش تحت سیطره  دیدگاه های برتری خواه سفیدپوست از تاریخ، شستشوی مغزی یا «طراحی هوشمندانه» قرار خواهد گرفت. قهرمانان جدید آمریکایی کسانی امثال رابرت ای لی، جوزف مک کارتی و ریچارد نیکسون خواهند شد. دولت اکثریت سفیدپوست را به عنوان قربانی به تصویر خواهد کشید.
فاشیسم مسیحی مثل تمام اشکال دیگر تمامیت گرایی، خود را در لفاف تقوایی مهوع، رستاخیز اخلاقی و نیز فیزیکی نویدبخش عرضه می کند. زوال فرهنگ جمعی با گرامیداشت سادیسم جنسی، خشونت عریان و ناکارآمدی فردی با آفت های اعتیاد به داروهای افیونی، خودکشی، قمار و اعتیاد به الکل در کنار  هرج و مرج های اجتماعی و ناکارآمدی دولت، به وعده فاشیست های مسیحی برای بازگشت به یک تقوای «مسیحی» اعتبار خواهد داد. از لفاف این تقوا برای سلب کردن تمام آزادی های مدنی استفاده خواهد شد.

در مرکز هر ایدئولوژی تمامیت گرایانه ای  یک تفتیش عقاید دائمی علیه مثلا گروه های مخفی و شروری قرار دارد که مسئول افول کشور قلمداد می شوند. تئوری های توطئه که قبلا جهان بینی ترامپ را رنگ آمیزی کرده اند تولید و تکثیر خواهند شد. شعارهای حاکم جمعیت را به دوپاره خواهد کرد که از طرفداری از فردگرایی و آزادی فردی تا دعوت به اطاعت محض از کسانی که از طرف ملت و خدا سخن می گویند، از قداست زندگی تا دفاع از مجازات مرگ، خشونت پلیسی و نظامی گری لجام گسیخته بی حد و مرز، از عشق و شفقت  تا ترس از برچسب یک بدعت گزار یا خائن خوردن درنوسان هستند.
نوعی مردگرایی افراطی و ترسناک گرامی داشته خواهد شد. از خشونت به عنوان مکانیسمی برای پاکسازی جامعه و جهان از شر و شیطان دفاع خواهد شد.  واقعیت های عینی از میان برداشته یا تغییر داده خواهند شد. دروغ ها به حقیقت تبدیل خواهند شد. ناهمگونی شناختی به زبان سیاسی تبدیل خواهد شد. هرچه کشور بیشتر به انحطاط کشیده شود، پارانویا و جنون جمعی بیشتر رشد خواهد کرد. تمام این عناصر به اشکال مختلف در فرهنگ و دمکراسی شکست خورده ما وجود دارند. درحالی که ماهیت کشور بیشتر روشن می شود و مرض تمامیت گرایی بیشتر گسترش پیدا می کند، این عناصر بیشتر خود را نشان خواهند داد.
الیگارش های حاکم همچون تمام دولت های ناکام به درون عمارت ها و املاک سنگربندی شده خود عقب نشینی خواهند کرد، بسیاری از آنها از همین حالا در حال آماده سازی خود هستند، به جایی که در آن به خدمات اساسی، مراقبت های درمانی، تحصیل، آب، برق و امنیتی که عمدتا از کلیت جمعیت سلب شده، دسترسی خواهند داشت. عملکرد دولت مرکزی  به اساسی ترین کارکردهای خود – حفظ امنیت داخلی و خارجی و جمع آوری مالیات – تقلیل پیدا خواهد کرد. فقر شدید زندگی اکثر شهروندان را فلج خواهد کرد. هر گونه خدمات ضروری که زمانی دولت تامین می کرد، از آب و برق و گاز گرفته تا حفظ امنیت پلیسی اولیه، خصوصی سازی خواهد شد و این خدمات برای کسانی که منابع لازم را در اختیار ندارند بسیار گران یا غیرقابل دسترسی خواهند شد. زباله ها در خیابان ها تلنبار خواهند شد. جرم و جنایت رشدی انفجاری پیدا خواهد کرد. شبکه برق و سیستم های تامین آب – سیستم هایی فرسوده و تحت  نگهداری و اداره ضعیف شرکت ها – مکرار قطع و وصل خواهند شد.

رسانه های گروهی  بی پرده و عریان به فضایی جرج اورولی تبدیل خواهند شد و به طور بی پایان از یک آینده درخشان سخن خواهند گفت و وانمود خواهند کرد که آمریکا یک ابرقدرت بزرگ باقی مانده است. شایعات سیاسی جایگزین اخبار خواهد شد – فسادی که همین حالا نیز به شدت پیشرفت کرده است – در حالی که اصرار می ورزند که کشور در یک دوره بهبودی اقتصادی قرار دارد یا درحال ورود به یک دوره بهبودی اقتصادی است.
این رسانه ها از پرداختن به نابرابری اجتماعی همواره در حال عمیق تر شدن، وخامت اوضاع سیاسی و زیست محیطی و هزیمت های نظامی خودداری می کنند. نقش اولیه آنها دامن زدن به توهمات است تا حواس یک جامعه اتمیزه شده و زل زده به نمایشگرهای الکترونیکی خود، از فروپاشی عنقریب پرت شود و فلاکت خود را امری شخصی ببیند نه مسئله ای جمعی. در حالی که منتقدان به عنوان مسئول این افول مورد حمله قرار می گیرند، مخالفت کردن سخت تر خواهد شد. گروه های نفرت پراکن و جرایم نفرت پراکنانه تشدید خواهند شد و با اغماض دولت از نظر تاکتیکی قدرت بیشتری خواهند گرفت. تیراندازی های دسته جمعی به پدیده شایعی تبدیل خواهد شد. ضعفا – به خصوص کودکان، زنان، ناتوانان، بیماران و سالخوردگان – مورد بهره کشی قرار خواهند گرفت و به حال خود رها می شوند یا مورد سوء استفاده قرار خواهند گرفت. قدرتمندان قادر مطلق خواهند شد.
همچنان پول برای به جیب زدن وجود خواهد داشت. شرکت ها هر چیزی را برای سود بردن می فروشند – امنیت، مایحتاج خوراکی رو به کاهش، سوخت های فسیلی، آب، برق، تحصیلات، مراقبت های درمانی، حمل و نقل – و شهروندان را مجبور می کنند  به بردگی وام هایی تن دهند که وقتی از بازپرداخت دیون عاجر می مانند، شاهد ضبط دارایی های ناچیز خود خواهند بود.
جمعیت زندانیان که هم اکنون نیز بزرگ ترین آن را در میان کشورهای جهان داریم، گسترش پیدا خواهد کرد و تعداد شهروندانی که مجبور به پوشیدن نظارتگرهای الکترونیکی برای 24 ساعت روز خواهند شد افزایش پیدا خواهد کرد. شرکت های بزرگ هیچ مالیات بردرآمدی را پرداخت نخواهند کرد یا در بهترین حالت صرفا مالیاتی نمادین پرداخت خواهند کرد. آنها در ورای قانون قرار خواهند گرفت و قادر به سوء استفاده  از کارگران با دستمزدی کمتر از حق خود و مسموم کردن محیط زیست بدون هیچ نظارت یا مقرراتی خواهند بود.

همچنان که نابرابری درآمدها بیشتر می شود، غول های مالی همچون جف بزوس با ثروتی به ارزش 140 میلیارد دلار، هر چه می گذرد  بیشتر کارکرد یک برده دار عصر مدرن را پیدا می کنند. آنها  بر امپراتوری های مالی بزرگی سروری خواهند کرد که در آن کارکنان محروم در کاروان ها و تریلرهایی درحرکت زندگی خواهند کرد، در حالی که 12 ساعت درروز در انبارهای وسیع و بی بهره از تهویه مطلوب جان خواهند کند. این کارکنان با دستمزدهایی که برای گذران یک زندگی حداقلی به آنها پرداخت می شود، مداوما از سوی تجهیزات دیجیتال شنود، ردگیری و نظارت می شوند. وقتی  شرایط کاری طاقت فرسا سلامتی شان را از آنها بگیرد اخراج خواهند شد. برای بسیاری کارکنان آمازون این فردا همین امروز است.
کار کردن به شکلی از رعیتی کردن برای طبقات و مدیران عالی بالادستی تبدیل خواهد شد. جفری فایفر در کتابش «جان کندن  برای یک چک حقوق: چگونه مدیریت مدرن به سلامت کارکنان و عملکرد شرکت لطمه می زند  و درباره آن چه می توانیم کنیم» به نقل از یک پیمایش می گوید که 61 درصد کارکنان گفته اند که فشار محیط کار آنان را بیمار کرده و 7 درصد گفته اند که در نتیجه چنین وضعی به بستری شدن احتیاج پیدا کرده اند. او می نویسد فشار محیط احتمالا سالانه موجب مرگ 120 هزار نفر در ایالات متحده می شود.
این دنیایی است که نخبگان با مستقر کردن مکانیسم های قانونی و نیروی امنیتی داخلی برای سلب آزادی های ما درحال تدارک آن هستند.
تمام تلاش ها برای اصلاح سیستم آمریکایی مقهور شده است. هیچ فرد مترقی در حزب دمکرات قصد قد برافراشتن، به دست گرفتن کنترل این حزب و نجات ما را ندارد. تنها یک حزب حاکم وجود دارد. حزب شرکتی. این حزب می تواند در  جنگی تنگ نظرانه و متضمن نابودی هر دو طرف درگیر شود، همانطور که در تعطیلی اخیر دولت چنین کرد.  این حزب می تواند بر سر قدرت، های و هو به راه اندازد و قدرت را ضایع کند. می تواند در لفاف مواضعی مداراگرانه تر درارتباط با حقوق زنان و  منزلت رنگین پوستان ظاهر شود، ولی در مسائل بنیادینی چون جنگ، امنیت داخلی و سلطه شرکتی هیچ  تفاوتی بین این دو وجود ندارد.

ما باید یک نافرمانی مدنی سازمان یافته و اشکالی از  عدم همکاری را با هدف تضعیف قدرت شرکتی به اجرا بگذاریم. ما مثل آنچه که در فرانسه می گذرد باید از ناآرامی گسترده و دامنه دار اجتماعی برای عقب راندن طرح های اربابان شرکتی مان استفاده کنیم. ما باید به منظور  ایجاد اجتماعات مستقل و پایدار و اشکال بدیل قدرت، خود را از اتکا بر شرکت ها برهانیم. ما هر چه به شرکت ها کمتر نیازمند باشیم آزادتر خواهیم شد.
این حرف در تمام جنبه های زندگی ما مصداق دارد، از جمله در تولید مواد غذایی، تحصیل، روزنامه نگاری، بیان و کار هنرمندانه. زندگی باید منطقه ای شود. هیچ کس مگر کسی که جزئی از نخبگان حاکم است منابع لازم را برای آنکه به تنهایی زنده بماند ندارد.
هر چه بیشتر وانمود کنیم که فرارسیدن این جهان هراس آلوده نزدیک نیست، ناآماده تر و بی قدرت تر خواهیم شد. هدف نخبگان حاکم،  سرگرم، ترسیده و منفعل نگه داشتن ماست، درحالی که آنها همزمان ساختارهای موحش سرکوب را بر اساس این واقعیت تاریک بنا می کنند. این بر عهده ماست که قدرت را علیه قدرت  به کارگیریم؛ قدرت خود را علیه قدرت آنها. حتی اگر نتوانیم فرهنگ گسترده تر را تغییر دهیم، دست کم می توانیم  حلقه هایی خودپایدار را بیافرینیم که درآنها از حداکثر آزادی برخوردار باشیم. ما می توانیم شعله های کوچک جهانی مبتنی بر کمک دوجانبه به جای بهره کشی یکجانبه را زنده نگه داریم. و با توجه به آنچه که در انتظار ماست، همین هم یک پیروزی خواهد بود.
نویسنده: کریس هجز (Chris Hedges) روزنامه نگار پیش کسوت آمریکایی
منبع: yon.ir/kM7tO

انتهای پیام. 
https://taghribnews.com/vdci33aprt1a332.cbct.html
مرجع : فارس
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی