فیلم "بمب، یک عاشقانه" عاشقانه ای که در تهرانِ سالهای پایانی جنگ می گذرد. زمانی که مردم در معرض حملات هوایی بودند.
اشتراک گذاری :
به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگ و هنر خبرگزاری تقریب، در یادداشت مهمان با عنوان «بمب؛ عاشقانهای در میان بمبارانهای دهه شصت» آمده است: فیلم "بمب؛ یک عاشقانه" به کارگردانی پیمان معادی مدتی است که به روی پرده سینماها آماده است. در این فیلم؛ پیمان معادی، لیلا حاتمی، سیامک انصاری، حبیب رضایی و ... به ایفای نقش پرداختهاند.
داستان "بمب؛ یک عاشقانه" در دهه شصت میگذرد. زمانی که مردم ایران درگیر جنگ با بعث عراق بودند. فیلم در تهران میگذرد. تهرانِ سالهای پایانی جنگ که در معرض حملات هوایی دشمن بود. فضای اصلی داستان بین یک مدرسه پسرانه راهنمایی و یک خانه در جریان است. مدرسهای را میبینیم با بچههای قد و نیمقد و گروهی از معلمان و ناظمها و مدیر. مدرسه همان جایی ست که قرار است بار اصلی بازنمایی فضای ایدئولوژیک سالهای دهه شصت را در فیلم به دوش بکشد.
بیشترین حجم نمایش ایدههای فیلمساز درباره اتمسفر عقیدتی و فرهنگی آن روزگار را در مدرسه و در اتفاقات و روابط جاری در آن میبینیم. خانه یا به تعبیر دقیقتر؛ آپارتمان فیلم هم اگرچه فضاهای خصوصیتر و فردیتری را به نمایش میگذارند اما آنها هم اجتماعهای کوچکتری هستند و یادآور روابط آن سالهای مردم با یکدیگر. شهر و خیابانها هم اگرچه کم و با احتیاط و با دست و دلِ لرزان در فیلم نشان داده میشوند، اما بالاخره دستمایهای هستند برای یادآوری دهه شصت.
فیلم سعی میکند تا از خلال روایت علاقه و توجه یک پسربچه نوجوان به دختر همسایه، ماجرای عشق اصلی داستان را تعریف و در ادامه حل کند. زن و شوهری جوان و فرهنگی و فرهیخته؛ به دلیل خودخواهیها و سوءتفاهمهایی زندگی خود را تلخ و سرد و تاریک کردهاند. هم ارض با تماشای زندگی این زوج، مخاطب شاهد علاقه عجیب و البته بامزه پسربچهای نوجوان به دختر هم سن و سالش است. در ادامه؛ این دو عشق در خود داستان به هم میرسند و کم کم گره رابطه زن و شوهر جوان باز میشود. زن و شوهر جوان خود را در دوران و شهری مییابند که همه چیز بسیار زودتر از آن چه که فکر کنند از دست رفتنی ست. خود را در وضعیتی میبینند که هر روز نقطهای از شهرشان توسط هواپیماهای دشمن بمباران میشود و خانهها و آدمها و تعلقها در لحظهای از دست میروند. مرد داستان؛ به طور اتفاقی از ماجرای عشق پسربچه باخبر میشود و آنجاست که قدر و قیمت عشقی که صاحبش است را بازمییابد.
فیلم به انسان، به روابط انسانی در موقعیتهای مرزی میپردازد. اینکه در شهری زندگی کنی که هر لحظه امکان دارد دیگر نباشی، یا دیگر داشته هایت؛ خانهات، اعضای خانوادهات و ... را نداشته باشی، انسان را در موقعیتی منحصر به فرد و مرزی قرار میدهد. در چنین موقعیتهایی ست که انسان با خود بدون واسطه مواجه میشود. با حقیقت آنچه که در درونش دارد. با تمام ظرفیتهایش ملاقات میکند. در چنین موقعیتهایی ست که عیار انسانها مشخص و آشکار میشود. در چنین موقعیتهایی ست که انسانها رودربایستی را با خود و جهان اطراف خود کنار میگذارند و بیش از هر زمان دیگری صادق خواهند بود. در موقعیتهای مرزی آدمها بیشتر از همیشه دوست خواهند داشت و بیشتر از همیشه متنفر خواهند بود. در چنین موقعیتهایی حالات و عواطف انسانی غلظت مییابند. در چنین موقعیتی ست که آدمهای فیلم "بمب؛ یک عاشقانه" هم با وجه دیگری از خود مواجه میشوند. با ظرفیتهای جدیدی از وجودشان دیدار میکنند و همان موقعیت مرزیِ جنگ و بمباران آنها و زندگیشان را تغییر میدهد.
فیلم "بمب؛ یک عاشقانه" در حقیقت روایت دهه شصت است. روایت حال و احوال روزگاری که گویا از امروز ما دور شده است. به طور قطع میتوان گفت فیلمساز با ایدئولوژی حاکم بر آن روزگار همراه و همدل نیست. این را میشود از طراحی -به خصوص- فضای مدرسه در فیلم فهمید. کارگزاران مدرسه که در واقع نمایندگان حاکمیت اند، مدام در حال سخنرانی و شعار دادن و خط و نشان کشیدنهای سیاسی و ایدئولوژیک هستند. آدمهای عصبی و واماندهای که به غایت از وضع موجود کلافه اند اما تلاش میکنند با شعار، ظاهر خود را حفظ نمایند. کارگزاران مدرسه یا -بخوانید حاکمیت- آدمهای خستهای هستند که خستگیشان تبدیل به خشم شده است. خشمی که به انحاء گوناگون بر سر بچههای مدرسه تخلیه میشود. خشونتی که با تصویر کشیدن رفتار تربیتی-انضباطی آن سالهای مدارس ایران به نمایش در میآید. فیلمساز فضا و روح عقیدتی آن زمان را به یک ایدئولوژی سیاسی تقلیل میدهد. ایدئولوژیای که تنها با شعار زنده است. شعارهایی که از معنا تهی شدهاند. آن قدر که بچهها سر صف مدرسه به این شعارها شرطی شدهاند و طوطیوار آنها را فریاد میکنند. شعارهایی که آن قدر بی معنا و بی بنیان اند که برای حفظشان باید آنها را مشمّا پیچ کرد چون به راحتی در معرض از بین رفتن و زوال اند... با همه این اوصاف، فیلمساز عدم همراهیاش با فضای اعتقادی آن روزگار را با زبانی گزنده طرح نمیکند. قصدش چزاندن و برانگیختن تقابلها نیست. فیلمساز جهان آن سالها را جور دیگری فهم کرده و دیده است و حالا نمیخواهد انتقام کشی کند و برای همین خشم دیگریِ خود را برنمیانگیزد.
فیلم "بمب؛ یک عاشقانه" اگرچه گاهی ریتمی کُند دارد، یا اگرچه جاهایی درگیر ضعف در روایت است، اما قطعا فیلمی دیدنی ست. در این آشفته بازار ژانر فیلمهای دهه شصتیِ سینمای ایران که "نهنگ عنبر"ها ویترین آن هستند، "بمب" اثری شریف و متشخّص است. فیلمی که بعد از تماشایش احساس فراخی و انبساط خاطر به سراغ انسان میآید. فیلمی که حال خوب برای آدم میسازد.