مرد عراقی قبل از آنکه سراغ زائران هموطن خودش برود، به سمت من و میثم آمد و به پاهایمان اشاره کرد. اول تصور کردیم نکند با کثیفی جورابهایمان، اتاق را آلوده کرده ایم. اما به زودی دریافتیم که می گوید جورابها و لباس هایتان را بدهید تا برایتان بشویم.
این محشر ساقی می خواهد ...
فارس , 17 آبان 1397 ساعت 20:22
مرد عراقی قبل از آنکه سراغ زائران هموطن خودش برود، به سمت من و میثم آمد و به پاهایمان اشاره کرد. اول تصور کردیم نکند با کثیفی جورابهایمان، اتاق را آلوده کرده ایم. اما به زودی دریافتیم که می گوید جورابها و لباس هایتان را بدهید تا برایتان بشویم.
خبرگزاری تقریب، حوزه سایر رسانه ها:
«صحرای محشر»؛ این اولین کلمهای است که همسفرم با دیدن جمعیت خیره کنندهای که به سمت کربلا سرازیر شدهاند، میگوید. میثم اولین سال است که راهپیمایی میلیونی اربعین شرکت کرده و طبیعتا جاذبه های این اجتماع عظیم برای او زیادتر است. از سه روز پیش که وارد عراق شده ایم و از نجف خود را برای پیادهروی تا کربلا آماده میکنیم، روی حساب اینکه من امسال برای هفتمین سال پای در این مسیر می گذارم، حسابی مرا سوال پیچ کرده است.
بعضی سوالهایش خودم را هم کنجکاو میکند تا سری به اینترنت بزنم: «زیارت مرقد امام حسین(ع) از همان سال ۶۱ هجری اولین بار توسط جابربن عبدالله انصاری که از صحابی پیامبر اسلام بود آغاز شده است. اما طی کردن مسیر زیارت، گاه با موانع عجیبی مواجه بوده است. مسعودی، مورخ بزرگ در کتاب مروج الذهب، نقل کرده که حدود ۱۲۰۰ سال پیش، متوکل عباسی دستور داد که هرکس قصد زیارت مزار امام حسین علیه السّلام را دارد، دست ببرند اما صف مشتاقان زیارت با وجود این شرط نیز طولانیتر شد...»
پس از ۲ روز اقامت در نجف، صبح ۵ آبان از پل «ثوره العشرین» نجف با پای پیاده به سمت کربلا حرکت کردیم. پل «ثوره العشرین» در نجف، بر روی میدانی به همین نام قرار گرفته و یکی از ۲ مسیر اصلی آغاز پیاده روی از نجف تا کربلاست."ثوره العشرین" که به فارسی "انقلاب بیستم" ترجمه می شود، نام قیام گسترده ای است که در سال ۱۹۲۰، شیعیان و اهل تسنن دوشادوش یکدیگر علیه اشغالگران انگلیسی عراق شکل دادند. از این میدان تا ابتدای جاده نجف_کربلا حدود ۹ کیلومتر راه است.
عده دیگری از زائران نیز، پیاده روی را از حرم امام علی(ع) آغاز میکنند. ابتدا با پدر امام حسین(ع) وداع میکنند و سپس از میان قبرستان شگفتانگیز وادیالسلام راهی میشوند تا پس از پیمودن کوچه پسکوچههای حاشیهای نجف که ساکنان آن برای پذیرایی از زائران سر از پا نمیشناسند، به ابتدای اتوبان نجف_کربلا برسند.
از ابتدای جاده تا حرم حضرت ابوالفضل(ع) در کربلا ۱۴۵۰ ستون وجود دارد که به عربی به آن "عمود" گفته میشود که شمارهگذاری شده است. فاصله هر عمود تا عمود بعدی، ۵۰ متر است. این عمودها برای کسانی که این مسیر را طی می کنند، هم میزان مسافت پیموده شده و باقیمانده را نشان میدهد و هم اعداد روی هر ستون، وعدهگاه کاروانها و افرادی است که میخواهند در جایی مشخص از مسیر با هم وعده دیدار داشته باشند.
میثم درست می گفت. این صحنه ای که از سرازیر شدن جمعیت می دیدیم، مانند محشر بود. انگار اسرافیل در صور خود دمیده و عالمیان به سوی مقصدی مشخص بپا خاسته و در حال حرکتند. پیر، جوان، زن، مرد، کودک... از عراقی و ایرانی گرفته تا سوئدی، فرانسوی، هلندی، آمریکایی، آلمانی،آفریقایی و حتی سنی و مسیحی. هافینگتون پست، در گزارشی گفته بود راهپیمایی اربعین با بیش از ۲۰ میلیون جمعیت، در فهرست بزرگترین اجتماعات انسانی سالانه جهان رکورددار است.
بر اساس رسم علما و خود عراقی ها، سالی ۵ بار مردم از نجف با پای پیاده عازم کربلا میشدند؛ در ایام زیارتی مخصوص سیدالشهدا(ع) در اول رجب، نیمه رجب، نیمه شعبان، عرفه و اربعین. بعد از نابودی صدام، برگزاری گسترده این سنت، مجددا احیا شد. اما بیشترین تمرکز در اربعین است.
همه با انرژی و شور و حال خاصی پیاده روی را شروع کردهاند. هرکدام هم با پرچمی در دست یا شعاری یا عکسی بر روی کولهپشتی خود، به یک واحد تبلیغات سیار تبدیل شدهاند.
امسال ایرانی ها برای مقابله با تبلیغات مسموم که به دنبال تفرقه بین ملت ایران و عراق هستند، بیشترین تمرکز خودشان را بر شعارهای دوستی و تشکر با عراقی ها قرار دادهاند. شاید پرتکرارترین شعار قابل مشاهده امسال، «حب الحسین یجمعنا» باشد. یعنی عشق حسین ما را گرد هم آورده است.
اندکی پیش از ظهر، با میثم تازه به عمود ۱ رسیدیم. بین موکبهایی که برای پذیرایی از زائران مستقر شدهاند، جای سوزن انداختن نیست. اکثرا طوایف مختلف عراقی هستند که البته در سالهای اخیر موکبهای خودجوش ایرانی هم به آنها اضافه شدهاند. اکثر موکبها یا همان ایستگاههای صلواتی خودمان، با چادر یا سازههای فلزی بنا شدهاند اما برخی هم در طول سالهای گذشته برای پذیرایی مفصلتر و اسکان گستردهتر زوار، ساختمانهایی در طول مسیر ساختهاند.
کاروانها دیگر در اینجا برای اعضای خود به دنبال غذا نمیگردند. هر کس به راحتی میتواند در موکبها سه وعده اصلی غذایی خود را تامین کند. چای عراقی و سایر پذیراییها هم که ۲۴ساعته به راه است.
هنگام اذان، در اکثر موکب ها نماز جماعت برپا میشود. بعد از نماز قصد ادامه حرکت داشتیم که میثم گفت بیشتر بمانیم. ظاهرا هم ناهار موکبی که در آن توقف کرده بودیم چشمش را گرفته بود و هم حسابی خسته شده بود.
به او گفتم، ما فقط در طول روز امکان حرکت داریم و روز هم کوتاه است، اگر قرار باشد این همه استراحت کنیم، فکر نکنم تا اربعین به کربلا برسیم. از نجف تا کربلا حدود ۸۰ کیلومتر راه است و اگر بخواهیم ۳ روزه به کربلا برسیم، حدودا روزی ۴۵۰ عمود باید برویم.
ناهار، خودمان را مهمان قیمه نجفی یکی از موکب ها کردیم و دوباره به راه افتادیم اما تا چند ساعت پس از ظهر، همچنان زائران مهمان ناهارهای گوناگون موکبها هستند، "و فاکهه کثیره، مما یتخیرون"؛ ته چین مرغ، خوراک گوشت، خوراک مرغ، سبزیپلو و ماهی، خوراک لوبیا و انواع غذاهای عربی دیگر که اسامی دقیق خیلی از آنها را نمی دانیم.
هرسال این موقع قصد می کنم که زبان عربی را کامل یاد بگیرم اما تا حالا نشده. بیشتر آنجاهایی خلاء بلد نبودن زبان را احساس می کنم که می خواهم برای قدردانی از میزبانان، حسابی تشکر کنم اما زبان ما قاصر است.
چای عراقی تقریبا رایج ترین نوشیدنی است که در همه موکب ها یافت می شود و زائر در طول مسیر، هرجا که اراده کند، با جرعه ای چای، گلو تازه می کند. عراقیها چای را با آب سرد درون کتری میریزند و میجوشانند. در استکان شکر میریزند و چای تلخ را پس از هم زدن شکر، میتوان صرف کرد.
اما از آنجایی که طبع و سلیقه زائر برای میزبانان عراقی مهم است، آنها در چند سال اخیر، برای ایرانی ها، به قول خودشان "شای ایرانی" هم دارند. اما خیلی ها از جمله خودم، ترجیح می دهیم چای عراقی طلب کنیم تا میزبانمان خوشحال تر شود.
هر عراقی به شدت از این که موکب او را برای پذیرایی شدن انتخاب کنند، ابراز خوشحالی و افتخار می کند.
دیگر خورشید رو به غروب می رفت و باید محل سکونت امشبمان را انتخاب می کردیم. اگر تا پیش از غروب، محل اسکان را انتخاب نکنیم، شب هنگام انتخاب محل خواب دشوار می شود. البته کسانی هم هستند که روزها در موکب ها میخوابند و شبها طی طریق میکنند.
ما امروز تا حدود عمود ۳۰۰ پیش رفته بودیم. با استفاده از تجربه سالهای گذشته میدانم معمولا جاهایی که عراقیها با ماشین در کنار جاده ایستادهاند، جایی است که عراقی ها زائران را به منازل روستایی خود در حاشیه اتوبان نجف کربلا میبرند.
به سوی مرد میانسال عراقی با دشداشه مشکی و کمربند عریضی که بر روی آن کلمه "خدام الحسین" نقش بسته رفتم.
گفتم: "مبیت موجود؟" یعنی جای خواب دارید؟ گل از گلش شکفت. ما را به سمت ماشین رنگ و رو رفتهاش هدایت کرد. چند زائر عراقی هم در ماشینش نشسته بودند.
همانطور که به سمت مقصد حرکت کرده بود، به عربی از ما پرسید، ایرانی هستید؟ گفتم: بله. دستش را روی سرش گذاشت و گفت: علی راسی. یعنی قدمتان روی سر ما. ۱۰ دقیقه بعد در منزلش بودیم. یک اتاق پذیرایی بزرگ در میان یک نخلستان کوچک.
به محض ورود، مرد عراقی قبل از آنکه سراغ زائران هموطن خودش برود، به سمت من و میثم آمد و به پاهایمان اشاره کرد. اول تصور کردیم نکند با کثیفی جورابهایمان، اتاق را آلوده کردهایم. اما به زودی دریافتیم که میگوید جورابها و لباسهایتان را بدهید تا برایتان بشویم.
شرمنده شده بودیم. میثم لباسهایش را داد اما من رویم نشد و از میزبان که ابوخالد نام داشت، سراغ حمام را گرفتم.
بلافاصله بعد از نماز، سفره شام پهن شده بود. معروف است که عراقیها برای میزبانی از زائران امام حسین(ع) رنگینترین سفرهها را پهن میکنند. همینطور هم شده بود. از ظاهر و لباس خانواده میزبان برنمیآمد که چندان متمکن باشند اما ظاهرا این سفره و آن اتاق پذیرایی بزرگ را فقط به نیت میزبانی از مسافران کربلا برپا کردهاند.
بعد از شام، مقداری دست و پا شکسته با عراقیها گفتگو کردیم. من و میثم از یک طرف و زائران عراقی بعلاوه میزبان از طرف دیگر، تا جایی که مقدور بود، با کلمات قرآنی و بادی لنگویج (حرکات بدن) منظورمان را منتقل می کردیم.
البته چند جمله هم قبل از سفر آماده کرده بودم که بتوانیم تشکر خودمان را به عراقی ها منتقل کنیم.
مثلا می گفتم:
* شکرا یا شعب العراق: (تشکر از شما مردم عراق)
* شکرا لِاستضافَتِکم: (تشکر از میزبانی شما)
* ایران والعراق ید واحدة ضد الارهاب التکفیری: (ایران و عراق، در مبارزه با تروریست های تکفیری ید واحده و متحدند)
خیلی حس خوبی داشتم که می توانستم حس درونی خودم را درست به آنها منتقل کنم و آنها هم حسابی لذت میبردند.
صبح روز دوم بعد از نماز صبح، سفره رنگین صبحانه با نیمرو و تخم مرغ آب پز و پنیر و... آماده بود. بعد از صرف صبحانه با همان ون رنگ و رو رفته ابوخالد به جاده برگشتیم و پس از تشکر از میزبان دیشبمان، راه را از سر گرفتیم.
یکی از بهترین ساعات پیاده روی اربعین، همین فاصله بین اذان صبح تا طلوع آفتاب است. هم هوا گرم نیست و هم نواهای ملکوتی قرآن، دعای عهد و زیارت عاشورا از بلندگوی تمام موکبها طنین انداز است.
"هلا بیکم" به معنی خوش آمدید، پرکاربردترین کلمه در این جاده است که روزی هزاران بار آن را از عراقیها میشنوید.
در روز دوم، ولع میثم برای سرک کشیدن به همه موکب ها و پذیرایی کمتر شد و سعی کردیم کمتر به "هلا بیکم" موکبها پاسخ مثبت بدهیم!
دیگر کم کم تاول ها هم جای خود را در کف پای ما باز کردهاند. تلاش زیادی برای مداوا نمیکنیم. چون راه زیادی باقی مانده است.
در روز دوم، به این نتیجه می رسیم که باید با حداقل توقف، بر سرعت راهپیمایی بیفزاییم تا زمان رسیدن به کربلا، بیش از ۳ روز نشود. فقط برای نماز و ناهار توقف کردیم و البته میثم این بار هوس غذایی متفاوت کرده بود؛ کباب ترکی! برای کباب ترکی که طلبه زیادی داشت، صف درست شده بود اما ما فرصت زیادی نداشتیم.
یک شعر عربی بود که می توانستیم برای تشکر از خدمات عراقی ها بخوانیم و من آن را حفظ کرده بودم. بدون نوبت به جلوی صف رفته بودیم. میثم امید زیادی نداشت که بتوانیم به کباب ترکی برسیم. من با صدای بلند رو به عراقیهای صاحب آن موکب که مشغول توزیع غذا بودند، شروع کردم به خواندن:
أنتمُ الشُّرفاءْ ...أنتمُ الکُرماءْ
خِدمَةً للحُسینْ ... تَبذُلُونَ العَطاءْ
زادَکُمْ ربُّنا ... نِعمةً و هَناءْ
شاکِرونَ لکمْ ...کُلَّ هذا السَّخاءْ
شما انسان های شریفی هستید... شما انسان های سخاوتمند هستید
برای خدمت به امام حسین (ع) هر چه دارید را میبخشید
پروردگار بر نعمت هایتان بیفزاید
از شما به خاطر این همه سخاوت سپاسگزاریم
توجه میزبان ها به من و میثم که به شکل سینهزنی این جملات را می خواندیم، جلب شده بود. هنوز جملاتمان تمام نشده بود که دو پرس کباب ترکی به ما دادند که آنها هم شکرگذاری خود از ابراز محبت ما را نشان داده باشند.
تا عصر روز دوم به سختی خود را تا عمود ۸۵۰ رساندیم. این بار هم به کنار جاده رفتیم تا به جای اسکان در چادر یا حسینیهها، در منزل عراقی دیگری ساکن شویم. رزق امشب ما منزل یک جوان سی و اندی ساله به نام ماجد بود که می گفت دکترای جامعه شناسی دارد.
حدس زدم که قاعدتا اینترنت هم داشته باشد. بلافاصله بعد از استقرار در منزل ماجد، پرسیدم: وای فای موجود؟ گفت: نعم. گل از گلم شکفت. چون روزها در طول مسیر، یا امکان استفاده از اینترنت گوشی نیست و یا اگر هم باشد، بسیار کند است.
ماجد، رمز وای فای را در گوشی ما وارد کرد و بالاخره بعد از آخرین تماس که در نجف با خانواده داشتیم، توانستیم با ایران تماس بگیریم. البته با سیم کارت های عراقی یا ایرانی هم می توان با ایران تماس گرفت که بصرفه نیست. در چند موکب هم تلفن صلواتی هست که صف های طولانی دارد. برای همین، تماس اینترنتی با وای فای پرسرعت ماجد، غنیمت بود.
ماجد به مشهد هم سفر کرده بود و در آتلیه های نوستالژیک نزدیک حرم، با پوستر ضریح امام رضا(ع) عکسی داشت که به دیوار نصب کرده بود. ظاهرا خاطرات خوبی از ۲ سفری که به مشهد داشت برایش به جا مانده بود و به ما خیلی ابراز احترام میکرد.
پذیرایی مفصل در منزل عراقی ها امشب هم تکرار شد. ضمن اینکه در شب دوم، بساط پخش زنده فوتبال هم در منزل ماجد گرم بود. صبح، بعد از صبحانه از منزل خالد خارج شدیم. صبحانه، نخود آب پز بود.
امروز به موکب های بیشتری برای خدماتی غیر از غذا برخوردیم. از موکب اصلاح صلواتی، تا تعمیر کالسکه کودک، دوخت و دوز لباس های پاره، ماساژ دستی یا دستگاهی زائران، واکس کفش، خدمات دارویی و... این مسیر و خدمات جانبیاش به گونهای است که همه میکوشند، هرگونه مشکل زوار را برطرف کنند تا مردم با کمترین مشکل به مقصد برسند.
تا قبل از روز سوم، هرگاه اراده می کردیم، سرعتمان زیادتر می شد. ولی از ظهر روز سوم، اراده هم می کردیم، پاها دیگر جوابمان کرده بودند. هم تاول های پا، ترکیده و دردناک شده بود، هم عضلات پاها فریاد میزدند که دیگر نمیتوانیم! حق هم داشتند، تا اینجا حدود ۶۰ یا ۷۰ کیلومتر راه آمده بودیم.
این فقط مساله ما نبود، این حالت را در چهره خیلی های دیگر هم میشد دید. اما همین حالت، انگیزه متقابل خود را فعال کرده بود. شاید عبارت دقیق تر این باشد که از اینجا به بعد، زائران که سرتا پایشان را غبار سفر فرا گرفته، با تمام توان از هم سبقت میگرفتند!
بالاخره لحظه رویایی فرا رسید. لحظه ای که رنج سفر با پای پیاده را از خاطر زائران اربعین میزداید و شیرینی وصال محبوب را در جان فرسوده زائر، جاری میسازد.
از زمانی که گنبد حرم ابالفضل العباس(ع) رخ مینمایاند، اشکها و روضهها و زمزمهها هم آغاز میشود و همه با بدنهای خسته و پاهای تاول زده، خود را در شمیم خوش بین الحرمین کربلا رها میکنند.
در همین حال و هوا بودم که یک عراقی مرا از مسیرم منحرف کرد و روی یک صندلی کوتاه نشاند. هنوز متوجه نشده بودم که چه اتفاقی افتاده. دیدم پاهایم را درون تشتی گذاشته و با آب گرم و صابون، شستشو و ماساژ میدهد. پیش خودم گفتم چرا فقط من؟ سر برگرداندم، دیدم حداقل ۲۰ نفر در چنین حالتی مورد پذیرایی عاشقانه عراقیها قرار گرفتهاند.
همانجا میثم را گم کردم. ولی خیلی زود او را در شارع العباس پیدا میکنم که گوشهای نشسته و آرام با خودش شعر میخواند...
کشانده در بیابان اندک اندک جمع مستان را
بگو ساقی بیاید! میهمانش باده میخواهد
انتهای پیام/
کد مطلب: 375588