چندی پیش محمدعلی جعفری نویسنده شناخته شده کشورمان کتابی با عنوان «قصه دلبری» را که مربوط به شهیدمحمدخانی است به روایت همسر ایشان مرجان درعلی نوشت که با استقبال بسیار هم مواجه شد و در مدت کمی اکنون به چاپ چهارم رسیده است.
«قصهدلبری» از مخاطبان دل بٌرد
فارس , 16 آبان 1397 ساعت 18:09
چندی پیش محمدعلی جعفری نویسنده شناخته شده کشورمان کتابی با عنوان «قصه دلبری» را که مربوط به شهیدمحمدخانی است به روایت همسر ایشان مرجان درعلی نوشت که با استقبال بسیار هم مواجه شد و در مدت کمی اکنون به چاپ چهارم رسیده است.
به گزارش حوزه فرهنگ و هنر خبرگزاری تقریب، امروز ۱۶ آبان ماه سالروز شهادت شهید محمدحسین محمدخانی است.
بر اساس این گزارش، چندی پیش محمدعلی جعفری نویسنده شناخته شده کشورمان کتابی با عنوان «قصه دلبری» که مربوط به این شهید بزرگوار است را به روایت همسر ایشان مرجان درعلی نوشت که با استقبال بسیار هم مواجه شد که در مدت کمی اکنون به چاپ چهارم رسیده است.
کتاب «قصه دلبری» خاطرات همسر شهید از ۵ سال زندگی مشترک با شهید محمدحسین محمدخانی است که با خاطرات ایشان از نحوه آشنایی با شهید در بسیج دانشگاه آغاز می شود و با خاطراتشان ازسفر به لبنان و ادامه یافته و اعزام به سوریه و شهادت پایان بخش قصه دلبری می شود. متن کتاب قلمی روان و جذاب دارد و شخصیت شهید هر لحظه ما را غافلگیر میکند.
این کتاب شامل بخشهای خاطرات، اشعار، نامهها و عکسهایی از آن شهید گرانقدر است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
نمیدانم گفتن دارد یا نه. از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم, اونم با چه کسی! اصلا باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند.
از تیپش خوشم نمیآمد. دانشگاه را با خط مقدم مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار. در فصل سرمابا اورکت سپاهیاش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری میانداخت روی شانهاش. شبیه موقع اعزام رزمندههای زمان جنگ. وقتی راه میرفت کفشهایش را روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد, بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم:« این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده!»
به خودش هم گفتم.آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود.زور می زد تا جلوی خنده اش را بگیرد.معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود. هر موقع می رفتیم, با دوستانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم و می گفتم:« بچه ها, بازم دار و دسته محمدخانی! » بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند, بعضی هم مخالف. معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن. از او حساب می بردند, برای همین ازش بدم می آمد.فکر می کردم از این آدم های خشک مقدس از آن طرف بام افتاده است.
آنهایی که با افکار و رفتارش موافق بودند میگفتند: « شبیه شهداست، مداحی میکنه، می ره تفحص شهدا!».
کتاب «قصه دلبری» از سوی انتشارات روایت فتح در ۱۸۴ صفحه در اختیار علاقهمندان است.
انتهای پیام/
کد مطلب: 375398