تاریخ انتشار۴ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۲۲:۲۵
کد مطلب : 362622

دانشگاه ما با خرد انتقادی نسبتی ندارد/ کارویژه انسان آکادمیک

دانشگاه کنونی در بهترین حالت شبکه های کارمندوارگی تولید می کند و این کارمندان علوم با خرد انتقادی و مدارج مشکک فهم هیچ نسبت ارگانیکی نمی توانند برقرار کنند.
دانشگاه ما با خرد انتقادی نسبتی ندارد/ کارویژه انسان آکادمیک
به گزارش خبرگزاری تقریب،  به نقل از مهر، متن زیر یادداشتی از سیدجواد میری عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه می خوانید؛

در باب ریشه واژهuniversity که معادل فارسیش دانشگاه هست بحثهای بیشماری وجود دارد ولی شاید یکی از مهمترین بحثها این باشد که واژه یونیورسیتی با مفاهیم universal جهانشمول و کلی و universe   عالّم مرتبط و همریشه است. اگر این تعابیر درست باشد آنگاه باید اینگونه استدلال کرد که دانشگاه مکانی است که محقق به فهمی کلی از عالّم میتواند دست یابد.

به عبارت دیگر، انسان دانشگاهی تیپ خاصی از آدم است که با انواع دیگر و تیپهای دیگر اجتماعی فرق میکند و مثلا دنبال قدرت و ثروت و شهرت و ... نیست بل در درجه نخست باید بتواند در شهر علم (یونیورسیتی) به درک کلیات عالّم و عوالم مرتبط با اصول جهانشمول دست یابد. اما او چگونه میتواند به این مقام ارتقاء پیدا کند؟ او به محض ورود در دانشگاه باید طالب سختکوش شود یعنیstudent و تلاش کند به قدرت تجرد و ساحت انتزاع نزدیک شود، آنگاه در سلسله مراتب علم به او پس از مدتی که قدرت تجرد و انتزاع را پیدا کرد اجازه تجرد یا مقام انتزاع را اعطاء میکنند و نام این مقام bachelor degree  یا درجه تجرد و انتزاع است که در فارسی بدون هیچ فهم نظام معنایی میگویند مدرک کارشناسی که فقط مدرک است بدون هیچ مدرِک.

در نظام شهر علم یا یونیورسیتی طالب باید سختکوشانه بسمت درجه بالاتری برود تا در درک کلیات به مقام master degree یعنی به درجه تحت کنترل درآوردن بیشتر قدرت تجرد و انتزاع برسد و این مقام باز در فارسی به کارشناسی ارشد ترجمه شده است که تهی از جهان معنایی یونیورسیتی است و باز یک مدرک در کنار مدارک بیمسمای دیگر است. اما در نظام معنایی یونیورسیتاد یا شهر علم طالب سختکوش (student)پس از این مقام پای در وادی re-search باز-یابی در کسوت یکresearcher جستجو کننده میگذارد تا به مقام معلمی یعنی doctorبرسد و بتواند راه ارتقاء بسوی کلیات و عبور از فهمهای جزیی به چارچوبهای جهانشمول را به دیگران تعلیم دهد و آنگاه از سوی هیئت ژوری عالمان به او اجازه اجتهاد میدهند.

این فرد که اجازه اجتهاد گرفته است میشود دکتر و او راههای رسیدن به مقام و درجه کلی را میداند و کرسی در اختیار میگیرد تا به متعلمین سبیلِ علم قدرت انتزاع و تجرد فکری را بیاموزد. البته علم در طی قرنها توسعه یافته است و اِعمال قدرت انتزاع فقط محدود در حوزه فلسفه و الهیات و طب و ریاضیات نیست بل جهانهای بیشماری را فرا گرفته است. البته ممکن است در ذهن شما این پرسش نقش ببندد که این مقوله چه ربطی به مسئله باز-اندیشی دانشگاه ایرانی دارد؟ قدرت تجرد یا قوه ی انتزاع در بستر بینش آکادمیک که مبتنی بر خرد انتقادی است، در طی قرن ها شیوه های گوناگونی برای سنجش ارتقاء قوه ی انتزاعی انسان آکادمیک خلق کرده است که برای فهم آنها ما نیازمند بازخوانی مقوله ی ارتقاء در معنای اپیستمیک آن هستیم.

به سخن دیگر، چون اغلب کسانیکه در حوزه آکادمی ایرانی هستند فقط مدرک گرفته اند بدون اینکه عوالم علم را درنوردند، از این روی بروکراتهای سازمان علم در ایران که فهمی از شهر علم ندارند و اساسا اجازه رشد اجتماع علمی را در دانشگاهها و پژوهشگاههای کشور نمیدهند تلاش میکنند که امر بروکراتیک را بر منطق دانش تحمیل کنند آنگاه در چنین وضعیت فاجعه آمیزی از بودجه ملی استفاده میکنند تا تکنیکهای ارتقاء علمی اساتید را به آنها یاد دهند و حضور اساتید در این کلاسها را هم با دادن گواهی تشویق میکنند.

این یعنی مضحکه و تمسخر جهان معنایی که من با عنوان یونیورسیتی تشریح کردم. جهان دانشگاه در ایران مضمحل شده است و اصلا مدیران بروکرات آکادمیک در ایران متوجه نیستند که ارتقاء با تکنیک پر کردن فرمهای ارتقاء ممکن نمیگردد بل محقق باید شبکه های علمی خویش را در حوزهای تحقیقی خویش در سطح ملی و جهانی ارتقاء دهد و ارتقاء اهل علم توسط اجتماع علمی رخ میدهد و نه توسط یک عده بیسواد و راکبین پستهای تکنوکراتیک.

از درون دانشگاه کنونی در بهترین حالت ما شبکه های کارمندوارگی تولید میکنیم و این کارمندان علوم با خرد انتقادی و مدارج مشکک فهم هیچ نسبت ارگانیکی نمیتوانند برقرار کنند و در چنین فضایی سخن از گاهِ معرفتی ایرانی بیهوده خواهد بود. بنابراین باید در چنین وضعیتی بجای پرسش های تجربی از امکان تجربه ی پرسش در بستر ایرانی پرسید و مقصودم این است که باید نخست به این مسئله ملتفت گردیم که در کجا هستیم و چگونه در این مغاک افتاده ایم و راه های عبور از مغاک را بیاندیشیم. به نظرم ما در وضعیت مغاک گونه گرفتاریم و شاید این سخن فردوسی توصیف زیبایی از وضعیت مغاک گونه ی معاصر ما باشد که میگوید:

از ایران برآرم یکی تیره خاک 
                    بلندی ندانند باز از مغاک

ما در وضعیت مغاک گونه امکان فهم فرای عادات را از دست داده ایم و نمیتوانیم تمایز بین بلندی از مغاک را درک و سپس راهی برای برون رفت را مفهومسازی کنیم. نخست باید بدانیم مغاک ایران چیست؟ چرا ایران در وضعیت مغاک گونه گرفتار شده است؟ این موضع مغاکی چه مولفه هایی دارد و اساسا بلندی در بستر ایران با توجه به تحولات جهانی چه مقامی است؟ آیا بلندی ایران توسعه است و اگر هست چرا رخ نمیدهد؟ آیا توسعه بدون ترقی ممکن است و اگر هست چرا ما در مغاکیم؟ در کجا بایستیم و این پرسشها را طرح کنیم؟ در متن باشیم و انقلاب کنیم یا در حاشیه باشیم و توجیه کنیم یا هیچکدام؟ به عبارت دیگر، برای فهم مغاک در کجا سکنی گزینیم؟

به نظرم انسان آکادمیک باید در کرانه بایستد و نوعی از نقد را سازمان دهد که مبتنی بر عادات کارمندوارگی نباشد بل برآمده از نوعی عرف (عقل متعارف) باشد که فهمی از خرد آکادمیک در زیست جهان انسان پسا-کشاورزی در درون خویش داشته باشد. به تعبیر رساتر، به جای پرسش از مسائل و بحران های ایران باید پرسش از ایران کرد. به عبارت دیگر، ایران کجاست؟ ایران را چگونه دریابیم؟ آیا ایران امکان تداوم دارد؟ آیا سوژه ایرانی به حد کافی تناورده است که در جهان پرتلاطم امروز خویشتن خویش را بر صورت مایی نیرومند و هوشمند و کارآمد بازسازی کند؟ آیا پرداختن به این پرسشها در ذیل دوگانه های دینی و سکولار ممکن است؟ آیا میتوان با طرحواره های کهن و مندرس ایران را باز-مفهومسازی کرد؟

پاسخ به هر کدام از این پرسشها نظم ذهنی دگرواره ای را میطلبد که بتواند آینده جهان پسا-مدرن را از منظر مفهومی صورتبندی کند ولی این صورتبندی از منظر ایران باشد نه از منظر دیگری. اما پرسش اینجاست که کدام گاه ظرفیت پرداختن به این پرسشهای نپرداخته را دارد؟ حوزه؟ دانشگاه؟ اتاق های فکر در اندرونی حاکمیت؟ همه یا هیچکدام؟ در مستوایی که هر کدام در حال بازنمایی خویش هستند قادر به پرداختن و بازخوانی ایران و بحرانهای آن نیستند ولی نظم آکادمیک -نه دانشگاه کنونی ایرانی- قادر به مفهومسازی ایران هست. زیرا بینش آکادمیک مبتنی بر انقیاد نیست بل نگاه انتقادی از ملزومات و مقومات شبکه دانایی آکادمیک است و اگر رهایی از فروپاشی سوژه ایرانی قابل تصور باشد این رهایی از بند انقیاد و انحطاط از دل بینش انتقادی در گاهِ دانایی ممکن است.

اما گاه دانایی را چگونه برسازیم؟ این پرسشی است که کمتر به آن اندیشیده ایم و شاید یک دلیل عمده آن این باشد که دانشگاه به مثابه یک دال چه در سازه قاجاری آن یعنی دارالفنون و چه در سازه پهلوی آن یعنی دانشگاه و چه حتی در سازه جمهوری اسلامی آن یعنی دانشگاه اسلامی در سطح انگاره های ذهنی موقع و مقام ایرانی را نقطه عزیمت خویش قرار نداده است و این سخن به این معناست که ذهن ایرانی در هندسه معرفت غایب بوده است و این غیبت من ایرانی را له کرده است و در جای آن تصویری از دیگری ها را گذاشته است که هیچ ربط ارگانیکی با ذهن ایرانی ندارد.
https://taghribnews.com/vdcirraprt1aqq2.cbct.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی