تاریخ انتشار۲۵ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۵۰
کد مطلب : 359644
رفیعی‌آتانی در نشست عقلانیت نوین اسلامی:

متوقف‌کردن انسان‌ها در یک دوره زمانی، غیرانسانی و غیراسلامی است

عضو هیأت علمی دانشگاه علم و صنعت گفت: اینکه دوست داریم همه انسان‌ها را در یک دوره زمانی مثلا اوایل انقلاب و یا دوران جنگ تحمیلی نگه داریم، این نوع نگاه غیر اسلامی‌ است. زیرا اسلام دین فطرت بوده و مبتنی بر همین مبنای بنیادی است.
متوقف‌کردن انسان‌ها در یک دوره زمانی، غیرانسانی و غیراسلامی است
به گزارش خبرگزاری تقریب، متن پیشِ رو، مکتوبِ بخش سوم از سلسله نشست‌های عقلانیت نوین اسلامی‌است که در مسجد حضرت خدیجه (س) واقع در محله حقانی تهران برگزار شد.(مطالعه متن نشست دوم)
نشست‌های نه‌گانه با محوریت و سخنرانی عطاءالله رفیعی آتانی و حضور جمعی از نخبگان علوم انسانی، محل گفت‌وگو و نقد پیرامون نظریه این عضو هیأت علمی‌دانشگاه علم و صنعت بود. 
*****
در جلسه گذشته لایه‌های مختلف رویکرد غربی توسعه را به طور خلاصه بررسی کردیم و از محتوایی که پیشِ روست، وارد ایده اصلی می‌شویم. البته در حین بحث مقایسه‌هایی با رویکرد غربی خواهیم داشت.
 به لحاظ روش‌شناسی به نظر می‌آید از روش‌های مختلفی که برای نظریه‌پردازی موجود است، رویکرد لاکاتوش در فلسفه علم از ظرفیت خوبی برای ارائه بحث تازه‌مان بهره‌مند باشد. از نظر رویکرد لاکاتوشی، مجموعه‌ای از نظریات علمی‌در هر حوزه‌ای که ما با آن روبرو هستیم، دارای یک هسته سخت مشترک هستند و اگر قرار باشد نظریه‌ای از بنیان از بین رود باید آن هسته سخت را از آن گرفت و اگر نظریه اساساً متفاوتی وجود دارد، حتماً نقطه آغاز آن باید از همان هسته سخت مشترک آن نظریات باشد. با این نگاه، وقتی به مجموعه نظریاتی که در قلمرو توسعه در غرب وجود دارد می‌نگریم، مجموعه‌ای از نظریات، مفاهیم و گزاره‌هایی می‌بینیم که دارای یک هسته مشترک‌اند.
به همین دلیل تفاوت اساسی بین آن‌ها قائل نمی‌شویم. به عنوان مثال، رویکرد راستِ لیبرالِ نئوکلاسیکِ آمریکایی، رویکرد چپِ مارکسیستیِ شوروی، رویکرد چپ مبتنی بر تئوری وابستگی آمریکای لاتین امروزی و یا رویکرد چینی، ژاپنی، کره‌ای (که هر سه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی باهم دارند) تفاوت اساسی و بنیادی با هم ندارند؛ هسته اصلی آن‌ها مشترک بوده و فقط تفاوت‌هایی در فروعات دارند.
بنابراین وقتی ما با آن‌ها به مخالفت می‌پردازیم ممکن است در فروعات یا در برخی گزاره‌های این الگوها چیزهایی به عنوان نقاط توافق بیابیم. اما اساساً نمی‌توانیم توافق بنیادی با آن‌ها داشته باشیم. این به دلیل همان هسته سخت مشترک است. بنابراین نظراتی که گاهی مطرح می‌شود مانند «ژاپن اسلامی» و چیزهایی از این قبیل نمی‌تواند مسائل ما را حل کند.
البته معنای این حرف این نیست که چیزی برای آموختن در آن‌ها وجود ندارد، اما باید باور کنیم «تفاوت» اساسی وجود دارد. وقتی ما نیز از الگوی خود صحبت می‌کنیم، در واقع از آن هسته سخت مشترک که می‌توان پیرامون آن اختلاف هم داشت، صحبت می‌کنیم. یعنی می‌توانیم بر مدار آن هسته سخت مشترک، تنوع دیدگاه هم داشته باشیم و این هم مبنایی برای مدارا در نگاه اسلامی‌است و هم مبتلای به یک ظاهرگرایی در رویکردهای رقیب  نمی‌شویم.
شهید مطهری یکی از مهمترین ابعاد انسان‌شناسی را فطرت می‌دانست
بنابراین هسته سخت که نقش فروض پایه و اساسی را در این نوع نظریه‌پردازی ایفا می‌کند، جایی است که اگر آن را حذف کنیم، رویکردی که ما از آن به دفاع می‌پردازیم به طور کلی حذف می‌شود؛ چنانکه اگر در همین حوزه با رویکرد غربی وارد مواجهه شده و در آنجا با او دچار مشکل شویم. او را هم حذف کرده‌ایم. پس این تفاوت، تفاوتی بنیادی و اساسی است.
گام بعدی این است که این هسته سخت که تفاوت اساسی ما با رویکرد رقیب است، نوع نگاه این دو رویکرد به خصوصیات ذاتی انسان است. به عبارت اخری، تفاوت ما به تفاوت نگاه به انسان، خصوصیات و ابعاد حیات اوست. بنابراین فرض ما این است که چون نگاه ما به انسان دارای تفاوت بنیادی است، پس در همه ملازمات منطقی آن از جمله یک الگو برای توسعه و پیشرفت انسان و سایر ابعاد زندگی او، تفاوت اساسی وجود دارد.
شهید مطهری که یکی از مهمترین ابعاد و مبانی انسان‌شناسی و بلکه خمیرمایه و اساس شخصیت انسان و انسانیت او را «فطرت» می‌دانست، در کتاب انسان و ایمان، از آن به «ام المسائل» (مطهری، ۱۳۷۷، ج۲، ص ۶۳) و در جامعه و تاریخ  به «ام المعارف» یاد کرده‌اند. از منظر ایشان همه معارف اسلامی‌و همه آنچه که ما از دستگاه اندیشه اسلامی‌داریم، قابل ارجاع به خصوصیات ذاتی انسان است. این عامل انسجام بخش همه معارف اسلامی‌قلمداد می‌شود. نقطه آغاز همه فلسفه‌های علوم مانند فلسفه علم اقتصاد، فلسفه سیاست و همه فلسفه‌هایی که به دانش‌ها اضافه می‌شوند همینجاست؛ یعنی تفاوت‌های بنیادی ما در همه این علوم به نوع نگاه متفاوت ما به خصوصیات ذاتی انسان بر می‌گردد.
بنابراین این نقطه آغازی است که هویت‌بخش همه فرایندهای پس از آن تا نقطه پایان است. پس وقتی می‌گوییم مبنای ما در فلسفه اخلاق و یا سیاست اینگونه است، منظور ما این است که نگاه ما به انسان چنین چیزی است. یکی از متفکرین غربی هم می‌گوید هر نظریه برای دولت به یک نظریه در مورد انسان وابسته است. به طور مثال تفاوتی که در نظریه دولت مارکسیستی و دولت لیبرالیستی وجود دارد، این تفاوت با ارجاع به خصوصیات ذاتی انسان قابل تفسیر و معنا کردن است. بنابراین به ما کمک می‌کند که همه مباحث فلسفی علوم و امور مختلفی را که با آن‌ها سروکار داریم بتوانیم تبیین کنیم.
مثلاً اگر بخواهیم تفاوتمان در اقتصاد را بگوییم، تفاوتِ انسانِ اقتصادیِ مدنظر ما با انسانی را که در دانش اقتصاد مفروض گرفته شده است برمی‌شمریم و یا در زمینه نظریه‌پردازی سیاسی از تفاوت انسان سیاسی که ما از آن یاد می‌کنیم با انسان سیاسی که رویکردهای غربی با آن روبرو هستند صحبت می‌کنیم. با همین مبنا می‌توانیم این تفاوت‌های بنیادی را در زمینه‌های دیگر نیز تبیین کنیم.
شهید مطهری گفته است من به دنبال این هستم که یک فلسفه اسلام درآورم نه فلسفه اسلامی؛ یعنی یک مبنای عقلانی جامع برای کلیت اسلام. اگر قرار باشد یک دستگاه جامعی از همه آموزه‌های اسلامی‌به وجود آید، حتماً نقطه آغاز آن چنین جایی است. این نگاه فرصت تبیین عقلانی سازگار با همه اندیشه اسلامی‌را به ما خواهد داد. طبع این نگاه، نگاه فیلسوفانه است؛ منظور از نگاه فلسفی تعهد به روش (عقل) است. روش عقلانی یعنی پیشاتجربه، یعنی زمانی که هنوز واقعیت اتفاق نیفتاده و ما با یک فروض پایه و دانش‌های بنیادی با روش قیاسی و منطقی به تولید نظریه می‌پردازیم. بنابراین نقطه آغاز این بحث‌ها فلسفی است.
فایده این نگاه برای خدمت به فلسفه اسلامی‌این است که یک خوانش انسان مدارانه از فلسفه اسلامی‌ارائه می‌شود. محور اصلی فلسفه اسلامی‌تا بدین جا الهیات و توحید بوده است، اما چون قرار است به تداوم اجتماعی از معارف اسلامی‌بیندیشیم، این به ما فرصت می‌دهد که با یک خوانش انسان‌مدارانه از فلسفه اسلامی، تمام آن دستگاه معرفتی را در خدمت کنش سیاسی قرار دهیم. این رویکرد به ما کمک می‌کند تا همه حوزه‌های دانشی را مبتنی بر همین فروض پایه‌ای که در مورد انسان قائل می‌شویم تبیین کنیم و فرض ما هم به دلایل مختلف این است که نقطه آغاز آن باید از فلسفه باشد.
نظریه غربی توسعه را با همین رویکرد در جلسه پیش ارائه کردم و اکنون قصد دارم گام‌ها را به نحوی بردارم که با عنایت به نکاتی که مطرح کردم بتوانم از یک مبنای انسان‌شناسانه به یک نظریه برای توسعه و پیشرفت دسترسی پیدا کنم.
نکته ای که مبنای مهم ما در این مباحث است این است که از منظر فلسفه اسلامی‌به عنوان یک دستگاه عقلانی، مهم‌ترین خصوصیت این عالم و تنها وجه متمایزکننده آن از عوالم دیگر، تحول است. این همان چیزی است که فلسفه اسلامی‌مأمور تبیین آن است. با توجه به همین مبنا دستگاه فلسفه اسلامی، فلسفه تحول است و همه آنچه را که به ما می‌آموزد برای توضیح تحول است. تفاوت انسان با سایر بخش‌های جهانی که در آن زندگی می‌کنیم در این است که سعه تحولات انسان بیشتر است؛ یعنی تفاوت ما با سنگ‌ها، گیاهان و حیوانات، ظرفیت بیشتر انسان در تحول پذیری است. آنها نیز دچار تحول می‌شوند.
انسان تنها موجودی است که هر کجا قرار دارد می‌خواهد تغییر کند
اما این انسان است که در تحول می‌تواند به جایی برسد که از حیوانات هم پست‌تر « أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(سوره اعراف، آیه ۱۷۹) و یا به اندازه دو کمان یا کمتر به خداوند نزدیک شود «ثمُ‌َّ دَنَا فَتَدَلیَ‌ فَکاَنَ قَابَ قَوْسَینْ‌ِ أَوْ أَدْنیَ‌»(سوره نجم، آیه ۹). بنابراین او تا این حد ظرفیت تغییر دارد. شهید مطهری مهمترین خصوصیت انسان را این می‌داند که بیش از هر موجود دیگری بالقوه است و تمام حیثیت وجودی او استعداد است برای دیگر شدن. این همان خصوصیت تمایزبخش آدمی‌از سایر موجودات است.
علامه جعفری در جلد اول تفسیر نهج البلاغه ۶۰۰ - ۷۰۰ خصوصیت برای انسان بر می‌شمرد، اما حرف اصلی ایشان این است که اگر از همه این خصوصیات بگذرم از یک خصوصیت نمی‌گذرم و آن اینکه انسان تنها موجودی است که هر کجا قرار دارد می‌خواهد تغییر کند و این یعنی بی‌پایان است.
 امام (ره) معتقدند که انسان وقتی متولد می‌شود حیوان بالفعل است (صحیفه نور، ج ۱۴، ص ۷۱-۷۲) و هیچ چیزی از حیوانات بیشتر ندارد، تنها چیزی که او را از حیوانات متمایز می‌کند استعداد برای تحول است. بعد تصریح می‌کنند انسان کامل حد یقف ندارد (تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص ۱۲۱) یعنی کسی نمی‌تواند بگوید پایان انسان کجاست، چون پایان انسان خداست و چون خدا بی‌نهایت است. بنابراین پایان انسان هم معلوم نیست که کجا خواهد شد. این نکاتی است که از مجموعه اندیشه‌های بزرگان ما قابل استخراج است. علامه طباطبایی که مقرر اصلی دستگاه فلسفه صدرایی در دوران معاصر است، معتقد است فلسفه قرار است این صیرورت و تحول وجودی مستمر را توضیح داده و تبیین کند.
 بنابراین مهمترین وجه تمایز جهانی که در آن زندگی می‌کنیم با عوالم دیگر، تحول است و تفاوت انسان را با سایر موجودات در ظرفیت بیشتر او برای این تغییر و تحول می‌دانیم. بر این مبنا، دیگر هر کسی مقابل تحول بایستد مقابل انسانیتِ انسان ایستاده است. حال این نگاه را با نگاه رایج ما به زندگی فردی و اجتماعی مقایسه کنیم؛ اینکه دوست داریم همه انسان‌ها را در یک دوره زمانی مثلا اوایل انقلاب و یا دوران جنگ تحمیلی نگه داریم. با این مبنا قطعاً این نوع نگاه غیرانسانی و غیر اسلامی‌ است؛ غیر انسانی است، چون با ذات انسان در تعارض است، غیراسلامی‌ است زیرا اسلام دین فطرت بوده و مبتنی بر همین مبنای بنیادی است.
کسی که رویکرد اسلامی‌ و انسانی دارد، اتفاقاً تنها یک کار در این عالم بر عهده او است و آن اینکه بگذارد انسان‌ها و جوامع تحول پیدا کنند؛ به این معنا که هر کار نظری و عملی که انجام می‌دهد باید به گونه‌ای باشد که این تحول را تسهیل کند. دین فطری غیر از این نمی‌تواند باشد، چون قرار است مبتنی بر خصوصیات ذاتی عالم و آدم سخن گفته و کار کند. این آن نگاه بنیادی و اساسی ما به بحث است.
عامل اساسی تحول در حیات انسانی
بحث دوم و مهم این می‌شود که عامل اساسی این تحول در حیات انسانی چیست؟ از نظر این دستگاه فلسفی تنها عامل تحول علم است و نه هیچ چیز دیگر. حال چرا علم؟ چون در این دستگاه فلسفی انسان برابر است با علم. این مبنای اساسیت که علم با انسان متحد می‌شود، یعنی وقتی شما علم پیدا می‌کنید توسعه وجودی پیدا می‌کنید و تنها چیزی که این ظرفیت را دارد علم است. بنابراین منشا تحول هم فقط علم است. انسان همان اندازه انسان است که می‌داند. شارحان کلام امام علی (ع) در شرح‌ «قیمة‌ کل‌ امرء ما یحسنه‌» قیمت هر مردى آن است که نیکو داند آن را (نهج البلاغه، حکمت ۸۱)، می‌گویند: ارزش هر شخص‌ و احترامش‌ میان‌ مردم‌ به ‌اندازه‌ علم‌ و دانش‌ او است‌. ارزش انسانیت انسان به دانایی‌های او است و هر چیز دیگری هم موثر باشد عملا با مبدل جان آدمی‌به علم تبدیل می‌شود که مهمترین آن عمل و کنش است.
عمل ما بر همین مبنا و در همین دستگاه فلسفی با ایجاد خصوصیاتِ نتیجه عمل در جان ما به ما تبدیل می‌شود، یعنی ما وقتی عملی انجام می‌دهیم خصوصیاتی که او می‌آفریند به جان ما تبدیل شده و این مبنای مهمی‌است برای اینکه ما قائلیم در قیامت انسان یعنی تجسم عمل «یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ» در آن روز مردم پراکنده از قبرها بیرون می‌آیند تا اعمالشان را به آنها بنمایانند (سوره زلزال، آیه ۶) اینکه انسان عمل را می‌بیند یعنی خود را می‌بیند و اینکه خداوند هیچ صغیر و کبیری را وانگذاشته برای این است که کوچکترین اعمال ما هم در نفس ما به وجود آمده است و اگر به اندازه ذره‌ای هم باشد غایب نخواهد شد، چون خصوصیاتی ایجاد کرده و در ما اثر می‌گذارند. در قیامت ما مجموعه این تأثیرات هستیم که تجسم پیدا کرده و ما خود را می‌بینیم.
طبق مبانی معارفی ما عمل به علم تبدیل می‌شود، به عنوان مثال آیاتی همانند «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ اتقوالله یعلکم الله» از خدا بپرهیزید! و خداوند به شما تعلیم می‌دهد(سوره بقره،آیه ۲۸۲)، «وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا»، و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد (سوره عنکبوت، آیه ۶۹)، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساءُوا السّوأی أَن کَذَّبوا بِآیاتِ اللَّه»، سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند (سوره روم، آیه ۱۰) تأثیر عمل را نشان می‌دهند. این صفات در نفس انسانی به وجود می‌آید و از آنجا که نفس انسانی یعنی علم، پس عمل به علم ختم می‌شود. بنابراین ماییم و سطحی از بودن که محصول علم است. اگر اینگونه شود صیرورت وجودی انسان محصول علم است، یعنی علم این تحول را در زندگی فردی و اجتماعی ما رقم می‌زند.
بنابراین اگر کسی قرار است برای تحول فردی و اجتماعی انسان‌ها برنامه‌ریزی کند، تنها نقطه‌ای که باید روی آن دست بگذارد نهاد علم است. یک بار که مرکز پژوهش‌های مجلس ما را دعوت کرده بود به آن‌ها گفتم که مرکز ثقل برنامه‌های ۵ ساله شما اکنون اقتصاد است و بقیه نهادها را با آن تنظیم می‌کنید و چون رویکرد کسانی که برای اقتصاد برنامه‌ریزی می‌کنند رویکرد غربی است، بنابراین اشکالات فراوانی به وجود آورده است، شما باید محور را بر روی نهاد علم و تعلیم و تربیت گذاشته و نهادهای دیگر را با آن تنظیم کنید، اگر هم می‌خواهید شاخصی برای پیشرفت کشور بدهید در آن سیستم و مبتنی بر آن ارائه دهید. اگر مبنا را نهاد علم قرار دهیم، برخلاف رویکرد رقیب که همه عالم را به بنگاه اقتصادی تبدیل کرده است، این رویکرد عالم را به مدرسه تبدیل خواهد کرد. در حالی که رویکرد رقیب مدرسه را هم به بنگاه اقتصادی بدل کرده است. در این سو و در اینجا بازار هم می‌تواند مدرسه باشد و نگرانی‌ها از این جنس است که آیا انسانی که تحویل گرفته‌ایم توانمندتر و با ظرفیت وجودی بیشتر تحویل می‌دهیم و یا جامعه را به سمت تحولات مثبت حرکت داده‌ایم.
پس اگر علم محور قرار گیرد. اهداف دیگر نهادها نیز با توجه به دستاوردهای علم امروز بیشتر تأمین می‌شود. به‌ طوری که امروز می‌گویند سیاست که موضوع محوری آن قدرت می‌باشد محصول علم است و یا در اقتصاد هم که این به طریق اولی صدق می‌کند، اقتصادهای دانش بنیان و نقش آن‌ها در پیشرفت کشورها غیرقابل کتمان است. پس اگر علم محور باشد همه نهادهای دیگر درست خواهد شد.
امروزه دانشی به نام جامعه‌شناسی علم و معرفت مدعی است که وقتی می‌خواهید جامعه‌ای را  توضیح دهید اگر معرفت و عقلانیت و دانش موجود در آن جامعه را خوب بفهمید همه آن را فهمیده و می‌توانید توضیح دهید. به همین دلیل است که امام (ره) می‌فرمودند: این دانشگاه است که یک کشور را اصلاح یا تباه می‌کند.(صحیفه امام، ج۱۴، ص ۴۳۰) بنابراین هر جایی را که می‌خواستند بگویند خوب است می‌گفتند دانشگاه است، مثلاً جبهه و صداوسیما را دانشگاه می‌دانستند. مبدا همه تحولات از دیدگاه ایشان دانشگاه است (صحیفه امام، جلد ۸، ص ۶۴). اینکه مبدا همه تحولات دانشگاه می‌شود، به معنای آن است که انسان چیزی جز علم نیست. پس اگر کسی برای چیزی غیر از نهاد علم تلاش کند، تلاش‌اش انسانی نبوده و با توجه به خصوصیت انسان عمل نکرده است.
لذت‌طلبی و منفعت‌طلبی در غرب اصل است 
بنابراین نتایج غیرانسانی و غیرمرتبط با اقتضائات ذاتی انسان می‌گیرد. از نظر رویکرد غربی وقتی عقلانیت اقتصادی نباشد توسعه‌ای هم اتفاق نمی‌افتد، چون عقلانیت اقتصادی را برابر با توسعه یافتگی می‌دانند و سایر وجوه را فرع بر آن، اما در دستگاه اسلامی، علم است که عامل تغییر قلمداد شده و سایر شئون زندگی باید بر مدار آن بچرخد. در این دستگاه عمل و کنش هم مهم می‌شود، چون عامل تولید علم است و به همین خاطر است که نمی‌توانیم انسان را رها کرده تا هر طور دیگری به وجود بیاید، زیرا این دستگاه می‌فهمد چه چیزی برای انسان صحیح و چه چیزی غلط است. بنابراین نمی‌توان تزریق دانایی و امکان تربیت و طراحی کنش را به دستگاهی بدهیم که آن را قبول نداریم.
جهت تغییرات هم چیزی نیست جز آنچه که از حیث تمایل و خواست، درون بشر قرار دارد، یعنی ما برای این هدف به دنبال مقصدی خارج از انسان نمی‌گردیم. جهت تغییرات از منظر این مبنا، تحقق همه خواسته‌ها و تمایلات بشریست. تفاوت این نگاه با نگاه غربی این است که او از بین همه خواسته ها و تمایلات بشری، لذت طلبی و منفعت طلبی را اصل قرار می‌دهد در حالی که بر مبنای دستگاهی که ما از آن صحبت می‌کنیم خواسته ها، تمایلات و گرایشات بشر متعدد است. حرف ما این است که همه این خواستها دیده شود. انسان علاوه بر اینکه منفعت طلب و لذت طلب است، نوع دوست نیز هست. علاوه بر اینها فطرتا حقیقت طلب هم هست، او می‌خواهد بی نهایت بماند. همچنین قدرت طلبی و آزادی خواهی را هم باید به تمایلات ذاتی بشر اضافه کرد. تفاوت قدرت و آزادی در این است که با قدرت می‌خواهد بر دیگران سلطه پیدا کند و با آزادی از سلطه دیگران نجات یابد. بنابراین این دستگاه می‌گوید همه گرایشات و تمایلات را به رسمیت بشناسیم و اگر قرار است فکری کنیم، برای همه اینها فکر کنیم.
حرف اصلی رویکرد رقیب در دستگاهی که قبلا برای خودش و حالا برای ما طراحی کرده است این است که همه وجوه دیگر انسانی باید در ذیل منفعت طلبی و لذت طلبی فدا شوند. هرکدام از این خواسته ها و تمایلات انسانی دستاوردهایی به عنوان خروجی در زندگی دارند؛ خروجی منفعت طلبی و لذت طلبی، ثروت است. خروجی قدرت طلبی، آزادی سیاسی و خروجی زیبایی دوستیِ بشر هنر اوست. دستگاه رقیب ما همه را فداییِ ثروت می‌خواهد. امروزه به لحاظ متدولوژیک هم اقتصاد در حال انجام چنین کاریست، تعبیری که در ادبیات اقتصادی رایج است، امپریالیزم دانش اقتصاد است، یعنی دانش اقتصاد می‌تواند همه چیز را توضیح دهد؛ برای مثال اقتصاد هنر، اقتصاد فرهنگ، اقتصاد علم، اقتصاد دین و ... داریم.
یعنی اگر کسی بخواهد به کلیسا برود محاسبه می‌کند که با پولی که خرج می‌کنم اگر به کلیسا بروم لذت بیشتری خواهم برد یا به یک تفرجگاه بروم! چون دستگاه ذهنی او این حسابگری را به او یاد داده است. این اتفاق در کشور ما هم در حال رخ دادن است. امروزه به سیاست که نگاه کنیم می‌بینیم معرکه کاسبی شده است برای کسانی که دستگاه فکری آنها چنین دستگاهیست. مثلا اگر بخواهند در انتخابات شرکت کنند از قبل حساب می‌کنند که چقدر در این کارزار خرج می‌کنند و چقدر در آینده از آن منصب درمی‌آورند! این سیستم با انسان این کار را می‌کند و آنچه را که ناصحیح است برای او صحیح جلوه می‌دهد. امام حسین(ع) برای اصل قیام خود چنین چیزی را مبنا قرار داد: اِنّی ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی، اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرهِ جَدّی وَ اَبی عَلیَّ بن اَبی طالبٍ (ع). وقتی معروف‌ها منکر و منکرها معروف شدند باید این شورش حسینی اتفاق بیفتد. اگر مردم معروف‌ها را معروف دانسته ولی در عمل اجرا نمی‌کردند، خیلی جای نگرانی نبود، اما وقتی مبانی آن دستگاه فکری از سال ۶۸ در کشور گسترانده شد باید منتظر چنین روزهایی باشیم.
 یکی از مشکلاتی که این روزها با آن دست به گریبانیم این است که حتی انسانهای مذهبی هم این سؤال برایشان به وجود آمده که آنهایی که به سوریه می‌روند چقدر پول می‌گیرند؟ و اگر نمی‌گیرند پس چرا می‌روند؟ این سوالات به این دلیل است که دستگاه ذهنی افراد در آن چارچوب قرار گرفته و حسابگرانه همه چیز را می‌سنجند. با این وضعیت باید منتظر بود که این دستگاه همه ابعاد جامعه را فرابگیرد. نمی‌شود آن دستگاه فکری را به جامعه تزریق کرد اما سیاست، خانواده، هنر و ... متاثر نشده و تغییر ماهیت ندهند. ما اکنون در متن آن واقعیت متبدل شده زندگی می‌کنیم. اما دستگاه اسلامی‌کل انسان را می‌بیند. انقلاب اسلامی‌آمد تا بگوید همه عرصه های حیات، دینی است، چون همه عرصه های حیات انسانی است.
رجعت نوعی قیامت صغری است
اگر این گونه نگاه شد انسان برای تحقق همه خواسته ها همزمان به سمت بی‌نهایت حرکت می‌کند. به همین دلیل ما نمی‌توانیم تعریفی از انسان ارائه کنیم. چون او هنوز کامل به وجود نیامده است تا ما بتوانیم ابعاد او را بفهمیم. او در حال تلاش برای خلق خود و جامعه‌اش است، بنابراین چیزی به نام پایان تاریخ نداریم، تاریخ بی پایان است و نقطه اتصال آن به قیامت هم از سنخ خود قیامت است، یعنی زندگی دنیوی در روزهایی که رو به پایان است و آن تبدیل اساسی در حال رخ دادن است، سنخ و جنسی از سنخ و جنس آخرت پیدا می‌کند. به همین دلیل رجعت در معارف ما حلقه وصل معرفی می‌شود. رجعت نوعی قیامت صغرا است، به این معنا که خیلی به آخرت شباهت دارد. بنابراین این ماجرا پایانی نداشته و به سمت بی نهایت در حال حرکت است. ضرورت مدیریت تغییر به این دلیل است که این مسیر کوتاه‌تر شده و به سرعت آن اضافه گردد. از همین رو از برنامه‌ریزی، سیاست، حکومت، جهاد و ... صحبت می‌کنیم چون باید موانع را از پیش پای انسان برداشت.
سیستمی‌ را که خداوند به عنوان عقل مطلق طراحی کرده به گونه ایست که همه مراحل آن هم خود به صورت مستقل ارزش دارد و هم از آن جهت که گامیست برای مرحله کاملتر بعدی باارزش است. به عنوان مثال، کسی که لیسانس می‌گیرد هم خودِ این مدرک باارزش است و هم از آن جهت که پله ایست برای رسیدن به فوق لیسانس ارزش دارد. بنابراین در مسیر حرکت انسان به سمت بی نهایت، چیز بی فایده ای وجود ندارد.
 حال باید ببینیم که بستر این حرکت چیست؟ بستر این حرکت مانند جاده است. جاده محیط غیر ارادی ماست؛ یعنی انسان برای حرکت در بستر جاده از خود اراده ای نداشته و الزامات آن دست او نیست. این دستگاهی که از آن صحبت می‌کنیم هم محیط غیرارادی ماست. به عبارت دیگر، ما به عنوان انسان در متن یک محیطی قرار گرفته ایم که ساخته ما نیست.
اما این محیط چگونه است؟ آن یک محیط چندلایه است که اولین لایه این محیط خصوصیت ذاتی انسان است. انسان نمی‌تواند از خصوصیات ذاتی خود فرار کرده و گرایشات فطری را حذف کند. فلسفه های اگزیستانسیالیسم برای اینکه آزادی حداکثری را تفسیر کنند، سرشت و فطرت را نوعی محدودیت برای انسان دانسته و آن را انکار می‌کردند و معتقد بودند انسان هیچ نوع الزامی‌از پیش نوشت و سرنوشت ندارد، بلکه انسان همانیست که خودش تولید می‌کند. شهید مطهری در نقد این نوع نگاه معتقد است که اگر اینگونه فکر کنیم اساسا پیشرفت و تکامل قابل فهم نمی‌شود، چون معیار و ملاکی برای سنجش پیشرفت و یا عقبگرد فرد و جامعه انسانی وجود ندارد.
«فطرت» در دستگاه اسلامی ملاک ارزیابی تکامل است
اما در دستگاه اسلامی، فطرت ملاک ارزیابی تکامل است، یعنی هر اندازه جوامع انسانی ترند کاملترند. در این دستگاه منتهای کمال خداست و چون منتهاست مبتدا نیز هست، زیرا کمال اگر در مبتدا نباشد یعنی نقص. بنابراین این بصورت ذومراتب و تشکیکی است، یعنی خدا در همه جای این عالم قرار دارد و ذات او که برای ما قابل شناسایی نیست در اوج بودن و در حد نهایتِ این توسعه وجودیست. این حقیقت را از کجا می‌توان فهمید؟ به دلیل اینکه اگر در دنیای درونی خودمان کنکاش کنیم-به تعبیر فلسفی، «درون‌نگری» کنیم- می‌فهمیم که خواسته هایمان پایان ندارد و به سمت بی نهایت میل می‌کند و آن بی نهایت یعنی خدا.
جا دارد اینجا جمله تاریخی امام(ره) در نامه به گورباچف را یادآوری کنم که خطاب به او فرمود: «انسان در فطرت خود هر کمالی را به طور مطلق می‌خواهد و شما خوب می‌دانید که انسان می‌خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم»(۶۷/۱۰/۱۱)
علامه حسن زاده آملی هم در جمله اثرگذاری فرمودند من تا به حال می‌گفتم معرفت نفس پیدا کنید تا خدا را بشناسید، ولی اکنون می‌گویم نمی‌خواهد خدا را بشناسید، خود را بشناسید آن وقت اگر توانستید خدا را نشناسید. به طور سده، فطری بودن خدا به این معناست که با یک سلوک درونی، این مسیر تحولی منطقا انسان را به چنین جایی می‌رساند. البته به هر اندازه که وجود داریم به او دست پیدا خواهیم کرد، یعنی قرب پیامبر قرب وجودیست و حقیقت وجودی، او را به آنجا رساند.
 بنابراین اولین لایه محیط غیرارادی انسان، خصوصیات ذاتی خودش است. دومین لایه، جامعه است. زندگی جمعی هم جزء ذاتیات انسان است. برخلاف رویکرد لیبرالیسم که در آن جامعه وجود خارجی نداشته و جمع جبری افراد است، در این دستگاه جامعه وجود دارد و هویت جمعی غیر از حاصل جمع هویت افراد می‌باشد. به این معنا که ممکن است تک تک افراد اهدافی داشته باشند ولی وقتی آنها را جمع می‌کنیم با جمع کارکرد جامعه برابر نمی‌شود. به همین دلیل آنان که برای کلیت جامعه تصمیم می‌گیرند مهمتر از افراد هستند، چون آنها کل جامعه را به سمت مورد نظر خود می‌برند. در معارف اسلامی‌این موضوع بارها بیان شده است؛ به عنوان مثال خداوند یهودیان را بخاطر اعمال بنی اسرائیل در هزار و اندی سال پیش توبیخ می‌کند، چون اینها تداوم تاریخی همان جمع هستند و آن موجودیت به صورت قید در متن و بستر حرکت یهودیان زمان پیامبر قرار گرفته است.
حیات اجتماعی امکاناتی برای تکامل بشر در اختیار فرد قرار می‌دهد که اگر او تا بی نهایت هم زندگی کند به اندازه آن نمی‌تواند به دست آورد. از جمله این امکانات؛ ذخیره سازی دانش بشری، ذخیره سازی تجربیات زندگی انسانی، نهادهای اجتماعی و ... است. الزامات حیات اجتماعی را باید درک کرد و منطق آن را فهمید. حتی در قیامت افرادی هستند که می‌گویند جامعه ما را بدبخت کرد و پاسخ خداوند این است که اگر جامعه‌ای خراب بود، باید هجرت می‌کردید، «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ المَلائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِم قَالُوا فِیمَ کُنتُم قَالُوا کُنَّا مُستَضعَفِینَ فِی الأرضِ قَالُوا أَلَم تَکُن أَرضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُم جَهَنَّمُ وَسَاءَت مَصِیرًا»، کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‌اند، [وقتى‌] فرشتگان جانشان را مى‌گیرند، مى‌گویند: «در چه [حال‌] بودید؟» پاسخ مى‌دهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» مى‌گویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است، و [دوزخ‌] بد سرانجامى است" (سوره نساء، آیه 97) بنابراین جامعه اثرگذار است. این منطقیست برای مبانی اسلامی‌ما که فرد نسبت به جامعه حتی منفعت طلبانه مسئول باشد. البته این نگاه خیلی نگاه نازلی است و نگاه بالاتر انسانی همان می‌شود که امام حسین(ره) در اوج آن قرار داشت. یعنی برای جامعه فدا می‌شود که تکامل پیدا کند و اگر جامعه نبود امام حسین(ره) نیز این کمال را به دست نمی‌آورد.
بنابراین جامعه دارای چنین الزامات و اقتضائاتی است. حیات اجتماعی نیز خاصیت متحول دارد و مانند فرد در حال تغییر است. گویی ما بر روی ریلی حرکت می‌کنیم که آن ریل هم در حال حرکت است. این حرکت هم حرکتی وجودیست، مانند تغییر شکوفه سیب به میوه. بنابراین نباید از جامعه هزار سال پیش انتظار فرد امروز را داشت، البته معنی این حرف این نیست که انسان‌های هزار سال پیش ضعیف‌تر از زمان حال بودند، بلکه باید بپذیریم حیثیت تغییر مستمر وجودی مخصوص فرد نیست و حیات اجتماعی نیز چنین خصوصیتی دارد، او هم دارای وجودی متغیر و ذومراتب از ضعف به شدت بوده و به سمت بی نهایت در حال حرکت است. پایان او در این عالم در بهترین حالت جامعه مهدوی است که امروز ما از آن تصوری نداریم و نه تنها نمی‌توانیم به آن عمل کنیم بلکه حتی نمی‌توانیم بفهمیم، چون ما به لحاظ وجودی و سطح بودن در آن سطح از وجود و بودن قرار نداریم، چنانکه سنگها زندگی گیاهان و حیوانات زندگی انسانها را نمی‌توانند درک کنند.
سومین لایه که حیات فردی و اجتماعی در آن قرار دارد نظام طبیعت است. نظام طبیعت هم همین منطق را دارد، به این معنا که روابط حاکم برآن را نیز نمی‌توانیم تغییر دهیم. بطور مثال هیچگاه نمی‌توانیم قانون جاذبه را از بین ببریم، بلکه با استفاده از این روابط قادر خواهیم بود تکنولوژی به وجود آوریم. تکنولوژی یعنی دانشی که می‌توان با دخل و تصرف در طبیعت و با استفاده از قوانین آن به وجود آورد.
اما چهارمین لایه، محیط ماورای طبیعت است، یعنی محیط مجرد انسانی که تا خداوند ادامه دارد. این نظامی‌که بر عالم حاکم است طبق مبانی اسلامی‌نظام احسن است، یعنی بهتر از این نمی‌توانست وجود داشته باشد. مومنانه ترین استدلال برای این حرف این است که اگر بهترین نبود یا خدا نمی‌توانست بیافریند که در این صورت –العیاذ بالله- خدای خوبی نبود و یا می‌توانست و نیافرید، که هر دو صورت محال است. بر این بهترین نظام، نظام علت و معلولی حاکم است که هیچ اتفاقی بی حساب نیست. در ماجرای حضرت خضر( ع) و حضرت موسی (ع) دستگاه علت و معلولی را بیان می‌کند که اگر خداوند در قرآن نمی‌فرمود ما قادر به فهم آن نبودیم. دستگاه علت و معلولی ما اینگونه است که اگر در سرما لباس گرم نپوشیم سردمان می‌شود، اما ماجرای این دو پیامبر می‌گوید که همه چیز این حالت نیست، بلکه این سیستم خیلی پیچیده‌تر از فهم و دانش ماست. این فهم را از کجا باید بیابیم؟ اینجاست که فلسفه ضرورت وجود وحی خود را نشان می‌دهد.
 بنابراین این ما هستیم و محیطی که چنین روابطی بر آن حاکم است. انسان در متن این محیط در حال تحول دادن خود و جامعه و به خدمت گرفتن حیات جمعی برای طی کردن مسیر کمالی است. ما به دنبال این هستیم که هم دستگاهی ذهنی پیدا کنیم برای عمل به آن چیزهایی که صحیح می‌دانیم و هم اینکه ببینیم واقعیت زندگی انسانی چگونه است، یعنی اداراکی مخصوص به خودمان پیدا کرده و برای کنش آینده خود مبنا و منطقی داشته باشیم.
من روی مفهوم شاکله خیلی تامل کردم؛ اینکه خداوند می‌فرماید:" کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ،  هر کس به طریقه خویش عمل می‌کند (سوره اسراء، آیه 84) شاکله مصنوع انسان است، به این معنا که انسان مبتنی بر خصوصیات فطری با دانش و کنش خود، خود را دوباره خلق می‌کند. تعبیر امام(ره) از این مفهوم فطرت ثانویه است. ایشان واژۀ فطرت را در خصلت های اکتسابی و قابل تغییر به کار برده اند و آن را «فطرت ثانوی» نامیدند و در جایی فرمودند: فطرت انسان، فطرت دوستی است با برادرانش، دشمنی، یک فطرت ثانوی است که در انسان پیدا می‌شود (صحیفۀ امام، ج 7، ص 500). بنابراین شاکله محصول یا انباره‌ است از خصوصیات آدمی‌که ساخته دانش و کنش او بر پایه فطرت است.
نگاه به کل هستی؛ انسان، طبیعت و ماورای طبیعت تا خدا هست
 فطرت نقطه صفر زندگی است، همانند شکوفه‌ای که در اولین لحظه ظاهر می‌شود. ترجمه درست «فَطَر» هم شکفتن است نه خلق کردن. این خصوصیات فطری پس از لحظه صفر در نقطه آغاز با دانش و کنش آدمی‌(وراثت، نظام ذهنی پدر و مادر، حیات اجتماعی، تاریخ و ...) دچار تحول می‌شود و آن چیزی که ما با آن روبرو هستیم این برساخته دوم است که شاکله نام دارد. شاکله خیلی نزدیک به مفهوم شخصیت است. بنابراین ماییم و محدودیتهای اجتماعی، فیزیکی و ... که در سیستم ما اثرگذار می‌شوند.
به عنوان مثال اگر کسی در خانواده‌ای قاتل متولد شود خیلی نکات را درباره او باید پیش‌بینی کرد، البته اینگونه نیست که اگر جهت حرکت کسی به سمت خوب و یا بد باشد تا آخر همانگونه بماند، بلکه ممکن است تغییر کند. بد در نظام علت و معلولی بی منطق نیست، "ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها، خداوند امتناع دارد که امور عالم را جاری کند مگر از طریق وسائط و اسبابی. بنابراین همه امور دارای منطق هستند، حال یا همانند منطق پیچیده ای که در داستان حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) وجود داشت و یا منطقی که بشر قادر به فهمش باشد. پس هیچگاه نظام علت و معلولی برداشته نخواهد شد بلکه در ذره ذره عالم وجود دارد. بنابراین شاکله برساخته دانش و کنش انسان بر روی نقطه آغاز که همان فطرت است، می‌باشد.
مناسبات فرد با جامعه مناسباتی ذومراتب است و نه واحد و بستگی به جامعه ای دارد که در آن زندگی می‌کنیم. جامعه را می‌توانیم از بدترین حالت به سمت بهترین حالت رتبه بندی کنیم که بهترین حالت آن جامعه مهدوی و بدترین حالت مثلاً جامعه‌ای است که انسان‌ها همدیگر را می‌خورند. مناسبات فرد با هرکدام از این محیط به اقتضای آن تعریف می‌شود، یعنی در جامعه‌ای که انسان‌ها به هم رحم نکرده و همدیگر را می‌خورند نمی‌توانیم خود را به آن جامعه تحویل دهیم، باید از آن فرار کرد. نظریه اعتباریات علامه طباطبایی اینگونه مطرح می‌کند که آن چیزی که ما در متن حیات اجتماعی نمی‌توانیم از آن فرار کنیم کمال است. اگر در جامعه ای مسیر برای رسیدن به این مقصد هموار بود از آن استقبال می‌کنیم، در غیر این صورت هجرت را باید برگزید.
یکی از کمالاتی که جامعه به فرد می‌دهد این است که بگذارد برای او فدا شویم. امام حسین (ع) از این امکانی که جامعه در اختیارش قرار داده بود به خوبی استفاده کرده و آن گونه فدا شد. ولی گاهی جامعه می‌تواند آنقدر ظالم باشد که حتی چنین فرصتی را هم دریغ کند.
 بنابراین با هر جامعه‌ای مناسبات را متناسب با همان جامعه باید تنظیم کرد تا بتوان مسیر کمالی را پیمود. با جامعه زمان امیرالمومنین (ع) به گونه‌ای، با جامعه زمان امام سجاد (ع) به گونه‌ای، با جمهوری اسلامی‌به گونه‌ای و با جامعه مهدوی به گونه‌ ای دیگر. این رتبه‌بندی به ما کمک می‌کند که به حیات اجتماعی نگاه صفر و یکی نداشته و با مدارا رفتار کنیم، چون هر جایی که قرار بگیریم افراد و جوامعی بدتر و بهتر از این جامعه وجود خواهد داشت. بنابراین هیچ نقطه‌ای برای ایستادن و ناامیدشدن و مغرورشدن نیست. این به ما کمک خواهد کرد تا با مدارای بیشتری با زندگی اجتماعی سر کرده و آن را بیشتر در خدمت کمالی که صحیح می‌دانیم به کار بگیریم. بنابراین فهم واقعیت ذومراتب جامعه باعث می‌شود قدر جمهوری اسلامی‌ را بدانیم که امروز در چه متن پرنعمتی در حال نفس کشیدن هستیم. پس نگاه ما به کل هستی که انسان، طبیعت و ماورای طبیعت تا خدا هست، یک نگاه ذومراتب و تشکیکی است.  
https://taghribnews.com/vdci53ap5t1awq2.cbct.html
مرجع : فارس
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی