تاریخ انتشار۱۶ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۲۰
کد مطلب : 474985

ارزش‌های انسانی مشترك و نقش آنها در تحكيم همبستگی ملّتها

نویسنده: آیت الله تسخیری
ارزش‌های انسانی مشترك و نقش آنها در تحكيم همبستگی ملّتها
پيش‌درآمد:
هر تعريفي كه از ”تمدن“ داشته باشيم بايد بپذيريم كه در تعريف «انسانيت» مفهوم گرايش عمومي به سمت خدمت به انسان و تكامل توانايي‌ها و امكانات ذاتي و عرضي او، از جمله مهمترين بنيادها به شمار مي‌رود.
هيچ مذهب، مكتب يا حتي رفتاري، جز با داشتن جنبة انساني نمي‌تواند بعد تمدني به خود گيرد. لازمة اين بعد انساني ـ بنابر ادراكات وجدان و بدون نياز به استدلال ـ باور به مجموعة ارزش‌هاي مطلق و مشترك است، چه نمي‌توان در هر چيز، هم قايل به نسبيّت بود و هم وجود ويژگي‌هاي انساني را مسلّم تلقي كرد. زيرا اين امر متضمّن نوعي تناقض و باصطلاح پارادوكس است بدين معنا كه لازمه‌اش از يك سو پذيرش هويت متفرّد و جزيي اگر نه كلي انسان و از سوي ديگر، نفي هرگونه وجه تمايز انساني يا ارزش ثابت در آن است.
اينك پرسش اين است كه اين ويژگي و ارزش ثابت، كدام است؟
پاسخ وجداني اين پرسش (با تأكيد بر وجداني بودن اين پاسخ به دليل بي‌نيازي از استدلال)، همانا فطرت انساني است.
مراد از فطرت نيز آن است كه انسان آفريده‌اي است كه بنا بر حكمت و مشيّت  الهي، در وجود و سرشت اصلي او، مجموعه داده‌هاي بديهي و توانايي‌هاي عقلي و اميال و غرايزي به  وديعه گذارده شده كه حركت طبيعي به سمت برنامة تكاملي در نظر گرفته شده براي او را تضمين مي‌كند.
همة تمدنها،  اديان و مذاهب، به تعبير مولاي متقيان علي (عليه‌السلام) آمده‌اند تا ارزش‌هاي والاي خرد را بنمايانند و فضاي مناسبي براي بروز توانايي‌هاي نهفته در انسان را به منصة ظهور رسانند و او را به راه و سمت و سويي رهنمون شوند كه با رفتار حيوانات زبان بسته‌اي كه فاقد توانايي‌ها و امكانات او هستند، تفاوت زمين تا آسماني داشته باشد.
قضاياي بديهي به او (يعني انسان) توان شناخت مي‌بخشند: شناخت خود، شناخت هستي و واقعيّت، فلسفة وجود و پيوندهاي موجود ميان اشيا. اين قضايا مواردي چون: ايمان به اصل عليّت، ايمان به عدم امكان اجتماع و ارتفاع نقيضين و برخي قضاياي ديگر را شامل مي شوند.
پذيرش اين نوع قضايا، نيازي به استدلال ندارد و در باورها و وجدان انساني، كاملاً پذيرفته شده و مسلّم تلقي مي‌شوند چرا كه در غير اينصورت با بن‌بست روبرو مي‌شويم زيرا استدلال‌ها خود به اين قضاياي بديهي متكي هستند و به كمك آنها قابليت اثبات مي‌يابند.
توانايي‌هاي عقلي نيز همان قدرت دروني انساني بر انديشه،  تأمل، مجرّد‌سازي مسايل از حشو و زوائد، ارتقا از مرحلة جزئيات به مرحلة كليّات، مقايسة اشيا با يكديگر براي نيل به چشم‌اندازهاي تازه و برنامه‌ريزي‌هاي ذهني براي مراحلي است كه هنوز مصداق واقعي و عملي به خود نديده‌اند. اين توانايي ذهني، از جمله ويژگي‌هاي انسان و در واقع راز و رمز حركت، روند تكاملي،  خلاقيّت، رشد و نموّ اوست، حال آنكه اميال غريزي، نيروي محركة وي به سمت كمال و سوق دهنده ي او در راستاي بهره‌گيري از پتانسيل‌هاي نهفته وي در اين زمينه است. از جمله اين اميال و غرايز مي‌توان به موارد زير اشاره كرد: ميل به كمال، حركت به سمت كمال مطلق، كوشش در رفع كاستي‌هاي خويش،  اذعان به اين قدرت، مطلق اداي حق و سپاس نعمت‌هاي ارزاني شده، تلاش در جهت اطاعت از او و ... است؛ اين گرايش‌ها و اميال و غرايز به رغم گوناگوني تجليّات و تعدد روش‌ها و عملكردهاي آنها، در سرشت انساني ريشه دوانيده اند هرچند ممكن است به دليل شبهات يا سوء تفاهم‌هايي، سركوب يا پنهان شده باشند. از جمله اين غرايز همچنين مي‌توان از غريزة  حب به ذات و كوشش در جهت تحقق خواستها و آرزوهاي خويش نام برد كه به نوبة خود از جمله غرايز اصلي در انسان به شمار مي‌رود كه نمي‌توان آن را ناديده گرفت و سركوب كرد يا همچون ماركسيسم آن را پديده‌اي روبنايي تلقي كرد و تصور كرد كه مي‌توان از طريق  الغاي  مالكيت خصوصي، آن را از وجود انسان حذف نمود. ذوق هنري و شيفتگي نسبت به عنصر زيبايي كه جهان هستي، سرشار از آن است نيز در اين زمره قرار دارد.
بدين ترتيب آنچه كاملاً روشن به نظر مي‌رسد اين است كه: مسئله باور به نظرية فطرت انساني، عرصه را براي سخن از مجموعه مفاهيمي چون ”حقوق“، ”تكاليف“، ”عدالت“، ”انسانيّت“، ”اخلاق“، ”ذوق هنري“، ”ارزش‌هاي مشترك“، ”تمدن“، ”گفتگو“، ”دين“، ”شناخت“، ”تصديق“، ”منطق“، و حتي ”برهان و استدلال“ و ”علم“ باز مي‌كند زيرا اين دو مفهوم  ]علم و استدلال[ نيز مبتني بر عنصر ثابتي هستند كه بدون آن مرزها و نشانه‌هايشان، قابل تبيين نيست.
بدون باور به اين نظريه انسان، زنداني خويش خواهد ماند و به تعبير جرج باركلي، جز با تصاوير ذهني خود، ارتباطي پيدا نمي‌كند، و حتي مي‌توان گفت او با كنار گذاردن اين نظريه، نمي‌تواند به خودش نيز ايمان داشته باشد و اين اوج پوچي و هيچ‌انگاري است.
بدون اين نظريه [نظرية فطرت] به اعتقاد ما هر آنچه گفته شد، فاقد معنا مي‌گردد. و اين حقيقت بزرگي است كه گرايش‌هاي مادي به شدت با آن مواجه مي‌شوند؛ هم از اينروست كه  متون اسلامي بر ”فطرت“ و اينكه دين در حقيقت همسو و هماهنگ با ”فطرت“ است تأكيد دارد چرا كه فطرت واقعيتي اصيل و دين  نيز برنامه‌اي واقعي براي اصلاح انسان و بهبود شرايط زندگي اوست. خداوند متعال مي‌فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطر‌الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم([1])
بنابراين با درستي آيين، روي (دل) را براي اين دين راست بدار! بر همان سرشتي كه خداوند مردم را بر آن آفريده است، هيچ دگرگوني در آفرينش خداوند راه ندارد؛ اين است دين استوار اما بيشتر مردم نمي‌دانند.
اين آية كريمه همچنانكه آيه‌ا... شهيد محمدباقر صدر (قدس‌سره) در كتاب خود اقتصادنا يادآور شده بر موارد زير انگشت مي‌گذارد:
يكم: دين (با تمامي حقوق و تكاليف و هدفهاي عدالت جويانه‌اي كه دربردارد) خود از موارد فطري است كه خداوندگار جهان، تمامي مردمان را بدان سرشته و در اين آفريده به لحاظ چنين سرشتي، تغييري پديد نخواهد آمد.
دوم: اين دين كه فطرت انساني بدان سرشته شده همان دين راست و خالص و ناب است؛ حال آنكه اديان شرك‌آميز و خدايان و همي و نسبي، توان حل مشكلات بشري را ندارند.
حضرت يوسف (عليه‌السلام)به همبندان خود در زندان مي‌گويد: ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل بها من سلطان([2])
شما به جاي او، جز نام‌هايي كه خود و پدرانتان آنها را ناميده‌ايد، نمي‌پرستيد؛ كه خداوند بر آنها هيچ حجّتي نفرستاده‌ است.
و سوم: اين دين حنيفي كه فطرت انساني بر آن سرشته شده زندگي را سامان مي‌بخشد و قادر به كنترل و شكل‌دهي به آن در چارچوب كلي انسانيت است. چرا كه مسئلة اجتماعي مهم در تاريخ بشري، همانا تضاد برآمده ميان ”منافع فردي“ (كه منجر بدان مي‌گردد كه انسان براي خود حقوقي قايل باشد كه به اقتضاي حب به ذات ، خواهان تحقق آنها مي‌شود) و ”منافع اجتماعي“ يعني آن منافعي است كه نظام اجتماعي، مطرح مي‌سازد و وظايفي را به نام ”عدالت“ بر وي تكليف مي‌كند. علم نمي‌تواند اين تناقض يا تضاد ميان منافع فردي و اجتماعي را حل كند چرا كه علم انسان در برابر منافع شخصي اش، هرگز مقاومتي نشان نمي‌دهد.
ماترياليسم تاريخي از طريق قوانين تاريخي خود نمي‌تواند راه‌حلي در اين باره ارايه دهد، بنابراين راه‌حل نهايي اين تعارض و تضاد و تحقق عدالت، تنها در اختيار دين قرار مي گيرد كه از راه پيوند ميان منافع فردي و عمل صالح موضوع را فيصله مي‌بخشد؛ قرآن كريم مي فرمايد: من عمل صالحاً من ذكر و انثي و هو مؤمن فأولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير حساب.([3])
كساني كه كاري شايسته بجاي آورند و مؤمن باشند ـ چه مرد و چه زن ـ به بهشت درمي‌آيند و در آن بي‌حساب و شمار روزي داده مي‌شوند.
و نيز مي‌فرمايد: من عمل صالحاً فلنفسه و من اساء فعليها.([4])
هر كس كار نيك انجام دهد به سود خويش و هر كه بد كند به زيان خويش كرده است.
بدينگونه است كه منافع فردي و اجتماعي و حقوق و تكاليف پيوستگي پرشكوهي با يكديگر پيدا مي‌كنند و تضاد آنها با يكديگر، حل مي‌شود.
مرحوم شهيد محمدباقر صدر (قدس‌سره) نيز در تأييد و تأكيد اين مطلب مي‌گويد:
«فطرت انساني داراي دو جنبه است: از يك سو به وي انگيزه‌هاي فردي زايندة مشكلات بزرگ اجتماعي در زندگي انسان را مي‌بخشد (مشكل تضاد ميان آن انگيزه‌ها و منافع حقيقي جامعة بشري) و از سوي ديگر امكان حل اين مشكل از طريق گرايش طبيعي به تديّن را فراروي انسان قرار مي‌دهد»([5])
اين را نيز اضافه كنيم كه انسان بنا به فطرت خويش، ميل به دگرگوني و تغيير به مفهوم ايجاد تنوع در شرايط عيني زندگي خود در راستاي بهتر شدن مداوم دارد؛ اين يك گرايش فطري و دروني است كه ممكن است گاهي به خاموشي گرايد ولي از ميان رفتني نيست. انسان با چنين سرشتي، داراي امكانات چيرگي بر واقعيت، رهايي از فشارهاي آن، تصوّر اجمالي يا حتّي تفصيلي شرايط بهتر و از آنجا كوشش در راه تغيير وضعيت به سمت تصوير مورد نظر است؛ اين وضع را هيچ آفريدة ديگري (حيوانات ديگر) ندارد؛ از اينجاست كه روند تغيير و شكل‌گيري تمدني زندگي تنها براي انسانها ـ و نه ديگران ـ مطرح مي‌گردد.
بدين ترتيب مي‌توان نتيجه گرفت كه روند شكل‌گيري تمدنها، در همة مراحل زير نيازمند باور به ارزش‌هاي ثابتي است:
يك: در مرحله ايمان انسان به خويشتن.
دو: در مرحلة عبور از خويشتن.
سه: در مرحلة شكل‌دهي به انديشه و اراية تصويري از حال و آينده براي دستيابي به وضع برتر.
چهار: در مرحلة انتقال ايده‌ها و انديشه‌ها به ديگران و دريافت انديشه و ديدگاههاي آنان.
پنج: در مرحلة ارزيابي، تأمل، بحث، بررسي و كنكاش.
شش: در مرحلة نتيجه‌گيري و پذيرش ديدگاهها.
هفت: در مرحلة برنامه‌ريزي براي دگرگوني.
و سرانجام: در مرحلة اجراي دگرگوني و تحقق آن.
و خلاصه اينكه ميان روند تمدن دگرگونساز بشري از يك سو و روند گفتگو و ايمان به ارزش‌هاي مشترك و مطلق، پيوندي تام و كامل وجود دارد.
 
ارزش‌هاي مشترك مطلق و نسبي:
ما با تحليل رواني ـ وجداني كه در اين مبحث در پيش گرفتيم متوجه وجود دو مجموعه ارزش شده‌ايم كه يكي داراي تأثيري مطلق و بدون اثرپذيري از شرايط زماني يا مكاني است و ديگري ارزش‌هاي عادي (يا ارزش‌هاي بنيادي) است كه در صورت قرار گرفتن در شرايطي متغير تبديل به عكس خود مي‌شوند يا تأثير مطلوب خود را از دست مي‌دهند.
مثال مجموعه نخست:
ارزش ”عدالت“ در همه شرايط، زمان ها و مكان ها، مطلوب است.
همچنين شكرگزاري و سپاس از كسي كه نعمتي را به ما ارزاني داشته است.
و مثال مجموعة دوم ارزشها: ”صيانت نفس“، ”حفظ كرامت انساني“، همكاري و همياري، دفاع از مستضعفان، صلح و امنيّت، بهبود شرايط زندگي، مهر و محبت، ايثار و فداكاري، امانت داري و... است.
ممكن است گاه راستي و صداقت به دليل پيامدهايش ستمگري باشد نه عدالت. همچنانكه صلح نيز گاهي چه بسا منجر به جرأت متجاوزان در دست‌اندازي به حرمتهاي انساني گردد؛ اگر عدالت يك ارزش مطلق و هميشگي است، صلح ارزشي نسبي است كه تنها زماني در راه تحقق آن گام برمي‌داريم كه به مثابة يكي از ابعاد عدالت، جلوه كند و آنگاه كه به ستم بينجامد آن را رد مي‌كنيم. ولي به هرحال پرسش اصلي اين است: معيارهاي عدالت كدامند؟ و چگونه مي‌توان نسبت به تحقق آنها، مطمئن گشت؟
اديان آسماني همگي بر دو معيار، تكيه و تأكيد دارند:
معيار نخست: معياري تعبّدي است كه براي رسيدن به آن از علم عالم مطلق يعني خداوند متعال بهره مي‌گيريم يعني همان آموزه‌هاي ثابت دين كه مطمئن هستيم  از سوي خداوند متعال، صادر شده‌اند. زيرا  پيش از آن در جريان علم كامل و شامل خداوند و لطف و رحمت و مهر او نسبت به آفريدة خود، انسان و عدالت و بهره‌مندي او از همة صفات كمال، قرار گرفته‌ايم؛ او ـ يعني خداوند متعال ـ جز خير و نيكي براي انسان نمي‌خواهد و نه تنها در پي فريب انسان نيست كه همة درهاي واقعيت را به روي او مي‌گشايد و جز خير و صلاحش را نمي‌خواهد.
معيار دوم: معياري وجداني است كه تنها با درنگ و تأمل در باورهاي دروني و به عبارت ديگر تنها با مراجعه به فطرت انساني، قابل دستيابي است.
آنچه ما را در كشف عمق فطري بودن اين معيار ياري مي‌رساند آن است كه اين باور ـ هر باوري كه باشد ـ از جمله لازمه‌هاي طبيعت انساني است و به همين دليل نزد همة افراد بشر در هر شرايطي باشند و از هر  موقعيّت فردي و اجتماعي كه برخوردار باشند و در هر زمان و مكاني زندگي كنند، يافت مي‌شود.
براي اطمينان از اين امر نيز مي‌توان اين پرسش را در برابر هر كسي قرار داد: آيا  فلان رفتار  را رفتاري انساني قلمداد مي‌كني يا حيواني؟ و به عنوان مثال مي‌توان روي كشتار يتيمان سالخوردگان و مستضعفان با انگيزة سرگرمي و تفنن، انگشت گذاشت؛ مسلماً و بدون هيچ ترديدي، چنين رفتاري از سوي هر كسي كه صورت گيرد، رفتاري وحشيانه است. قرآن كريم نيز وقتي مي فرمايد: «احل لكم الطيبات»([6]) (چيزهاي پاكيزه بر شما حلال است) بدنبال سوق دادن انسان به تأملات وجداني و باورهاي فطري خويش است و تعيين مصداق طيبات (چيزهاي پاكيزه) را به خودش وامي‌گذارد و نيز وقتي مي فرمايد: «انما حرّم ربي الفواحش»([7])  پروردگارم زشتكاري‌هاي ناروا را حرام كرده است) يا آنجا كه خروج از حالت انساني را فسق و انحراف از طبيعت، تلقي مي‌كند و مي‌گويد: «نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون»([8]) (خداوند را فراموش كردند پس خداوند نيز آنان را از ياد خودشان برد آنان نافرمانند.)
و بدين ترتيب به اين حقيقت مي‌رسيم كه اديان، به فطرت انساني ايمان دارند اين فطرت خود مقرر مي‌دارد كه عدالت، بطور مطلق، ارزش مطلوبي است و صلح، در صورتي خواستني و مطلوب است كه از مصداقهاي عدالت و تجلي آن باشد؛ تأكيد بر ”صلح عادلانه“ نيز تأكيدي انساني و درست است.
 

صلح جهاني

 
گفتيم كه بدون ترديد امنيت، خواسته‌ اي فطري و انساني است كه ريشه در مهمترين غريزه نهفته در فطرت انسان يعني غريزة ”حب به ذات“ دارد. اين غريزه همراه با ديگر غرايز كاركرد هماهنگ و همسويي به منظور تحقق حركت متعادل انساني به سمت اهداف تكاملي و عالي دارد. وجود انگيزه‌هاي غريزه ي براي تأمين حركت متعادل، كافي نيست، بايد فضايي طبيعي براي خويشتن فردي و نوعي فراهم باشد تا آن انگيزه‌ها به سوي هدفهاي مورد نظر، سوق داده شوند.
و بنابر تاكيدي كه خود فطرت بر ايجاد فضاي امن دارد مي‌بينيم كه عنايت الهي بذر بديهيات عقلي، گرايش به عدالت و نفرت از ستم و تجاوز را در سرشت انسان كاشته و از آن همه مهمتر توان تعيين بسياري از مصداقهاي عدالت و ستم را نيز به وي عطا كرده و راه او را براي ارتباط با آفريدگار بزرگ و عرض ارادت به درگاه او، هموار ساخته است؛ در اينجا است كه چشم‌اندازهاي وحي بر وي گشوده مي‌شود و رهنمودهاي مهرآميز الهي كه بيانگر برنامه‌هاي جامع حركت انسان و تضمين‌بخش نيل به اهداف والاي اوست، بر وي عيان مي‌گردد.
بنابراين امنيت، نيازي انساني و هميشگي (مطلق) است كه با تغيير شرايط، دگرگون‌پذير نيست؛ امنيّت پديده‌اي گذرا نيست كه گفته شود معلول وضع اجتماعي معيّني است كه در صورت تغيير اين وضع، نياز به آن نيز، منتفي يا دگرگون ‌شود به همين دليل است كه مي‌توان  نياز به نظامي جامع كه ضامن حمايت از امنيت فردي و اجتماعي در مسير طولاني بشريت باشد را در نظر گرفت.
ما با توجه به اينكه فطرت معيار اجمالي تمامي حقوق انساني است و حمايت از امنيت او  را در جهت تحقق اهداف بزرگش، ديكته مي‌كند، جز در چارچوب خود مسئلة تكامل بشري، نمي‌توانيم حد و مرزي براي  حمايت از صلح و امنيت، در نظر گيريم. و در اين صورت نيز امنيّت جز به هنگامي كه از وظيفه حياتي خود خارج شود و تبديل به عنصري ضد امنيّت گردد محدوديتي نمي‌شناسد. وگرنه چگونه مي‌توان فطرتي را به تصور آورد كه ضمن اعلام نياز به امنيّت، به كسي اجازه دهد كه به امنيّت خود يا ديگران و بالاتر از آن امنيّت حركت بشري، بي‌هيچ رادع و مانعي تجاوز كند؟
 
 
ابعاد گستردة گفتگوي اديان
با توجه به آنچه گفته شد مي‌توان آشكارا امكان گفتگوي اديان در ابعاد گسترده را به دلايل زير در نظر گرفت:
  1. تمامي اديان به نظرية فطرت انساني و نتايج آن ايمان دارند.
    همة اديان به ارزش‌هاي مشترك فراواني باور دارند بطوري كه مطابقت كاملي در اصول و بنيادهاي آنها مشاهده مي شود. در همين راستاست كه برخي علماي اسلامي گذشته، ضمن برشماري كليات آموزه‌هاي حضرت مسيح‌ (عليه‌السلام)، آنها را آموزه‌هايي اسلامي، برشمرده‌اند. ([9])
دو محقّق برجستة مسيحي نيز، پژوهش بسيار جالبي دربارة ارزش‌ها و قواعد مشترك احكام حقوقي بعمل آورده و به نتايج خيلي خوبي هم رسيده‌اند. آنها در اين باره مي‌گويند: «كافي است در جهت ايجاد پلهايي ميان سؤال هاي زنان و مرداني كه مي‌خواهند به اقتضاي ايمان خود زندگي كنند، تلاش كنيم «مشيت خداوند چيست؟ و من چه بايد بكنم؟» به نظر خواهد رسيد كه اديان ابراهيمي سه گانه [يهوديت، مسيحيّت و اسلام] در پاسخ به اين پرسش ها، گرايش يگانه‌اي دارند».([10])
  1. اديان، جملگي به گفتگوي منطقي فرامي‌خوانند و از آنجا كه اديان روح تمدنها را تشكيل مي‌دهند، گفتگوي آنها با يكديگر، زمينه را براي گفتگوي اصيل تمدنها در عرصه‌هاي مختلف زندگي، هموار مي‌سازد و آن را به سمت هرچه انساني‌تر شدن سوق مي دهد.
 
گفتگوي تمدنها و نقش ارزش‌ها در آن:
با توجه به آنچه گفته شد مي‌توان نتيجه گرفت مسير طبيعي حركت بشريت مستلزم آن است كه منطق گفتگوي تمدنها بر آن سايه‌افكن شود زيرا تمدنها چه به لحاظ فلسفي فطرت را بپذيرند يا نپذيرند،([11])ـ  نشانه هاي فطرت را به طور آشكار در خود دارند و در نتيجه از جنبه‌هاي مشتركي برخوردارند كه خود لاجرم عرصة گفتگو را باز مي‌كند.
همچنانكه پيش از اين نيز گفتيم اديان، جوهر و روح تمدنها را ـ حتي اگر خود تمدنها منكر آن باشند ـ تشكيل مي‌دهند و از آنجا، تأثيرهاي ديني جنبة كاملاً آشكاري خواهند داشت و سرانجام در مي يابيم كه عرصه‌هاي مشترك ميان اديان، راه گ فتگوهاي مشترك ميان تمدنها را بيش از بيش، هموار مي‌سازد.
اين حقيقت را كه همواره با بشريّت جاري  است و مرتباً جايگاه راسختري نيز مي‌يابد يعني هم‌پيوندي سودمند آباداني زمين و ساكنان آن در همة سطوح را نيز بايد افزود. اين هم پيوندي بيانگر آرزوها و اهداف اديان جهاني و فاتحان بزرگ تاريخ از دورترين زمانها تاكنون است. تا آنجا كه جهان را به دهكدة كوچكي تشبيه مي‌كنيم. در حاليكه جهان در واقع كوچك نشده ولي هم پيوندي‌هاي آن و همجوشي ميان اجزاي گوناگونش چنان تشديد يافته كه ما را به چنان نتيجه‌اي رهنمون شده است.
اينك هيچ كشور يا دولتي نمي‌تواند به تنهايي و بر كنار از آنچه كه در جهان اتفاق مي‌افتد براي محيط زيست، انرژي، قوانين دريايي و هوايي، حمل و نقل، مخابرات و حتي آموزش و پرورش، فرهنگ،  اقتصاد، نهضت و دفاع خود، برنامه‌ريزي كند.
از اينجاست كه سمت‌گيري به سوي جهاني شدن را سمت‌گيريي طبيعي‌ مي‌دانيم كه مقاومت در برابر آن، معنايي ندارد بلكه چنين جهاني شدني را بايد تشويق و حمايت هم كرد. وقتي در برابر جهاني‌سازي موضع مي‌گيريم و آنرا چالش خطرناكي تلقي مي‌كنيم به اين دليل است كه آن را تفسير يا برداشت ويژه‌اي از اين جريان مي‌دانيم كه تنها تأمين كننده منافع يك ابرقدرت و به عبارت ديگر به مفهوم بسط سلطه و كنترل اين حركت و جهت‌دهي آن به سود يك ملت به هر بهايي و آمريكايي كردن روابط سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و غيره با  استفاده از وسايل مختلف و راههاي گوناگون سركوب است، لذاست كه به جهاني سازي وحشيانه و ديوانه وار توصيف شده و شعار آن نيز (يا بخور يا خورده مي‌شوي) و امثال آن است.
به هرحال، «گفتگو» اقتضاي هم‌پيوندي و وحدت سرنوشت بشريت،  است و مسلماً گريزي از آن نيست؛ و راه ديگري جز درگيري و برخورد ـ كه حكايت از قانون جنگل مي كند و نه قانون انسان ـ در برابر آن وجود ندارد. بنابراين مي‌توان با ترسيخ ارزش‌هاي انساني در آن بر انسانيت گفتگو و تعميق آن انگشت گذارد. ذيلاً تنها به عنوان نمونه به برخي از اين ارزش‌ها مي‌پردازيم با يادآوري اين نكته كه بحث جامع دربارة آنها، مسلماً مستلزم فرصت بسيار گسترده‌تري است.
 
نمونه‌هايي از ارزش‌هاي مشتركي كه بايد حكمفرما شوند.
1 ـ فضاي منطقي
كه خود، ارزش‌هاي انساني ثابتي هستند كه با دگرگوني شرايط، دچار تغيير نمي‌شوند. گفتگو بايد براساس فرضيه‌هاي مورد توافق طرفين صورت گيرد در غير اين صورت، ثمربخش نخواهد بود. در گفتگوها، طرفين بايد با انگيزه و روحية حقيقت‌طلبي وارد شوند؛ هم‌تراز و همسنگ با موضوع مورد بحث باشند، محور گفتگوها نيز كاملاً روشن و آشكار باشد و جنبة عملي ـ نه خيالپردازانه ـ داشته باشد. در جريان گفتگو، آنچه بايد حاكم باشد و فضاي آن را تشكيل دهد، احترام به طرف مقابل و رهايي از پيشداوري‌هاي گذشته است. گفتگوها بايد در جوي بدور از فشار، خشونت، هرج و مرج،  غوغا سالاري و شانتاژ صورت پذيرد. گفتگوي سالم و صحيح، شرايط و اقتضاآت ديگري نيز دارد. اينجانب با اطمينان كامل مي‌گويم كه در قرآن كريم به تمامي اين ارزش‌ها اشاره شده است.
2 ـ عدالت، معيارها و گسترة آن.
به رغم اختلاف‌نظرها و تنوع ديدگاهها و مكتب‌ها، گستره‌هايي وجود دارد كه همگان در مورد آنها، اتفاق نظر دارند. آيا در خصوص ضرورت اعطاي حق به حقدار، ستمگرانه بودن تجاوز به حقوق ملتها، سلب حق آنها در تعيين سرنوشت خود، يا اينكه رشد و توسعه و بهره‌برداري درست از منابع كار نيكويي است و ... كسي ترديدي دارد؟
بنابراين بايد اين گستره‌ها را كشف كرد و در جهت تعميم و پاي‌بندي نسبت به آنها، كوشش نمود.
3ـ توافق بر سر حقوق انسان و تلاش در راه گسترش حيطة اين توافق، تا حقوق جزيي ديگر را نيز دربرگيرد؛ تحقق اين امر، چندان دشوار نيست مشروط بر اينكه حسن نيّت باشد زيرا موضوع، مربوط به عمق وجدان انسان و متعلق به ارزشهايي است كه با فطرت پاك، كاملاً قابل درك هستند.
4 ـ توافق بر سر حدود آزادي‌هاي انساني و كوشش در راستاي عملياتي ساختن آنها.
5 ـ حركت از خاستگاه ارزش‌هاي انساني براي معرفي ايدئولوژي‌هاي ويرانگري چون: تروريسم، نژادپرستي، استبداد، تبعيض نژادي، استعمار و جز آن.
6 ـ در نظر داشتن اصول سلامت محيط و تعميم آن.
7ـ توافق بر ارزشهاي والاي هنر متعالي در خدمت به انسان و شكوفا ساختن توانمندي هاي نهاني او.
8 ـ توافق بر سر ارزش‌هاي اجتماعي و بنياد جامعة سالم و عاري از انحراف و بي بندوباري.
9 ـ توافق بر نوع برنامه‌ريزي براي مقابله با چالش‌هاي پيش‌رو از جمله: بيماري‌، فقر، جهل و بيسوادي و نيز برنامه‌ريزي براي كاستن از پيامدها و آثار حوادث طبيعي همچون زلزله‌، سيل،  آتش‌سوزي‌ و ... .
10ـ تدوين حقوق بين‌الملل مشترك در عرصه‌هاي كشتي‌راني، حمل‌ونقل، اطلاعات و ....
11 ـ تأسيس نهادهاي بين‌المللي كه با معيارهاي واحد و بدور از هرگونه دوگانگي و تبعيض فعاليت كنند.
12 ـ نيل به راهكارهاي عملي مشخص به منظور تحكيم همبستگي و تعميم مسؤوليت‌هاي انساني نسبت به روند صلح و گسترش عدالت.
 
تلاش براي تعميم منطق گفتگو:
در پايان اين بحث فشرده و با توجه به باور عميق به اينكه گفتگو، اقتضاي حكمت، فطرت و عقل سليم در رويارويي با احساسات لجام گسيخته و تعصب‌هاي نفرت‌انگيز و زنداني شدن در چارچوبهاي گذشته است، همگان را جداً به درپيش گرفتن و تعميم منطق گفتگو، فرامي‌خوانيم و در اين راستا تشكيل مجموعه‌اي از انديشمندان دست‌اندركار در عرصه‌هاي واقعي زندگي از هر گروه را پيشنهاد مي‌كنيم تا براي فراهم آوردن شرايط چنين كاري و تعميم اين امر مهم، عمل كرده برنامه‌ريزي‌هاي لازم را انجام دهند. بنظر من مي‌توان اين مجموعه را ـ با توجه به آنچه كه ما نمونه آن در جامعه اسلامي را ”اعتدال اسلامي“ ياد مي‌كنيم ـ ”اعتدال جهاني“ نامگذاري كرد. ”اعتدال اسلامي“ برخاسته از باور به مفهوم عام و فراگير «توازن» در كل هستي و موضع متوازن انسان نسبت به آن از يك سو و تصوري است كه ما از تاريخ و عوامل مؤثر در آن داريم و علاوه بر آن چنين تعبيري گوياي طبيعت اسلام و ديدگاههاي ما نسبت به آن  است.
از اين خاستگاه ”اعتدالي“، برآنيم كه برنامة جهاني مي‌تواند فراخوانهاي زير را ملاك عمل خود قرار دهد:
1ـ فراخوان به جداسازي ميان دوگانه‌هايي كه به حكم عقل قطعي، متناقض يا متضادند از جمله ”دوگانه وجود و عدم“، ”توحيد و شرك “، ”مطلق و نسبي“ و غيره و دوگانه‌هاي غيرقطعي و خودساخته‌اي چون: ”من حق هستم و ديگري باطل“، ”من خير هستم و ديگري شر“، ”يا با تروريسم مي‌جنگيد يا همراه آن هستيد“ يا ”بايد ماركسيست باشي يا هيچ چيز از ماركسيسم نمي‌داني“، ”من توحيدم و ديگران شرك“ ”من متمدنم و ديگران وحشي“ ”اصول من كاملاً تاريخي و درست و اصول ديگران محكوم به فنا است“ و از اين قبيل.
 نوع دوّم دوگانه‌ها درواقع همچون بت‌هاي فكري هستند كه طي روندي ذهني، رواني، تاريخي يا تعصب‌آميز، شكل مي‌گيرند و از حالت نسبي فراتر رفته و جنبة مطلق پيدا مي‌كنند و در نتيجه همة كاركردهاي انديشه را تحت تأثير قرار داده مانع از هر گونه احتمال پيشرفتي مي‌گردند. ما مي‌گوئيم بايد به ارزش‌هاي مشترك انساني ـ كه بدانها اشاره كرديم و وجدان نيز رهنمون به آنهاست ـ اذعان كرد و آنها را پذيرفت.
2ـ كوشش در جهت گسترش سعة صدر آگاهانه نسبت به حال و پرهيز از باقي ماندن كوركورانه در گذشته يا پاي‌بندي جزم‌انديشانه به نظريات پذيرفته شده‌اي كه احتمال وجود نارسايي‌ها يا اشكالاتي نيز در آنها مي‌رود.
3 ـ كوشش در راه تعميم آنچه درخصوص تمدنها بدان اشاره كرديم: «تمدنها بسياري از ارزش‌ها و بنيادهاي خود را از فطرت آدمي گرفته يا لااقل احتمال چنين برداشتي همواره وارد است».
 اين امر خود عرصة گفتگو ـ ميان تمدنها ـ را در برابر ما گشوده نگاه مي‌دارد.
4ـ سمت‌گيري در جهت ژرفا بخشيدن به مفهوم پيشرفت فكري و خلاقيت جديد و عدم تأثيرپذيري از مفهوم ”بهتر از اين امكان ندارد“ و زنده و پويا نگاهداشتن روح خلاقيّت و كشف حقيقت.
5 ـ كوشش در راه تعميم احساس مشترك انساني نسبت به خطراتي كه تمامي بشريت را تهديد مي‌كند واختصاص به تمدن، ملت و منطقه اي ندارد. مثل: بيماري، جهل، افت معنويات، آلودگي محيط زيست، ازهم‌پاشيدگي خانواده‌ها، حاكميت منطق زور مداري، تجاوز و جز اينها.
6ـ فراخواني به چيرگي عقل بر افراط‌گرايي كه صرف نظر از ايدئولوژي‌ها، ديده ها را كور مي‌سازد و مانع از انديشه آرام و تأمل منطقي مي‌گردد.
7ـ كوشش در جهت نيل به راه‌حل متعادلي ميان سمت‌گيري جهاني از يك سو و حفظ ويژگي‌هاي فرهنگي و غيرفرهنگي ملتها از سوي ديگر. اين خط ميانه، هماني است كه پيروزي سمت‌گيري جهاني را از اين جهت كه با موانع جدي روبرو نگردد، تضمين مي‌كند و در عين حال از ثروتهاي متنوع ملتها و خلقها در سطوح مختلف پاسداري مي‌كند. بدين ترتيب اصل فلسفي ”كثرت در عين وحدت“ را در روند ”جهانگرايي“، تحقق خواهيم بخشيد.
8 ـ  ضرورت اعطاي اين آگاهي و بسط اين فرهنگ به همگان كه: «منافع ملتها، بخشي از آن چيزي است كه ارزش‌هاي آنها بر آن انگشت مي‌گذارند.» در اين صورت ديگر تناقضي ميان ارزش‌ها و منافع وجود نخواهد داشت و فرصت گسترده‌اي براي گفتگو، فراهم مي‌گردد.
9 ـ ژرفا بخشيدن به منطق‌پذيري انساني به منظور از ميان بردن برتري‌جويي‌هاي نژادي و نيز عدم تأكيد بر ارزش‌هاي يك تمدن خاص و تلقي آن به مثابة اوج دستاوردهاي بشري و عقب مانده جلوه دادن ارزش‌هاي ساير تمدنها. و به عبارت ديگر ايمان آوردن به ارزش‌هاي مشترك انساني.
پيش از پايان بخشيدن به اين بحث، يادآور مي‌شويم كه نشانه‌هاي اميد نسبت به آيندة روشن  از نظر ما فراوانند از جمله:
پذيرش جهاني گفتگوي تمدنها در صحنة سازمان ملل متحد، نشست‌ها و گردهمايي‌هاي پياپي از دهه سوم قرن گذشته تاكنون در سطوح مختلف، استقبال و پذيرش گسترده از اصل گفتگو از سوي نهادهاي مرجع در ميان اديان و تمدنهاي مختلف، گرايش وسيع به ارزش‌هاي معنوي، انقلاب اطلاعات و پيشرفتهاي رسانه‌اي كه حقايق را در برابر ديدگان همگان قرار مي‌دهند، همه و همه به رغم چالش‌هايي كه جهاني سازي منفعت طلبانه، نظريات برتري‌جويانه، و ستم‌ آشكار عليه ملتها،  اشغال، ترور فردي و رسمي، برخوردهاي دوگانه و ... فرارويمان قرار داده، نويدبخش آيندة روشن و ايده‌آلي است. چرا كه باور داريم و شاهد آنيم كه سرانجام و بنابر سنّت‌هاي الهي زندگي، نيروهاي خير، بر نيروهاي شر، پيروز خواهند شد.
 
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 
 
[1]) روم /30.
[2])  يوسف/ 40.
[3]) غافر/40 .
[4])  فصلت /46.
[5])  اقتصادنا، چاپ مشهد، صفحات 310 تا 312.
[6])  مائده / 5.
[7]) اعراف/33 .
[8])  حشر/19.
[9]) به عنوان مثال توجه شود به آنچه كه ”شيخ ابن شعبة حراني“ (از علماي قرن چهارم هجري) در كتاب مشهور خود ”تحف‌العقول“ يادآور شده و بسياري از پندها و حكمت‌هاي زندگي را از قول حضرت عيسي مسيح (عليه‌السلام) نقل كرده است.
[10]) استاد ”عادل خوري“ و استاد ”فانوني“. آنچنانكه در گزارش سيمينار مشترك ايراني ـ اتريشي منعقد شده در وين (1999 ميلادي، صفحه 260) آمده است.
[11]) در توضيح اين مطلب ديده مي‌شود كه فلسفه‌هاي مبتني بر شكاكيت در حقايق مطلق انديشه ي و رفتار از جمله ماركسيسم، فرويديسم، دوركيسم، كانتيسم و فلسفه باركلي و جز آنها همگي مسلماً نوعي جزم و قطع [و مطلقيّت] را در خود دارند وگرنه نسبت به خودشان نيز شك مي‌كردند كه البته چنين نكرده‌اند.
 
https://taghribnews.com/vdceve8enjh8foi.b9bj.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی